ژاگ پره وه
شاعری که زندگی را می سرود عاشق تئاتر بود.او اعتقاد داشت دنیا همیشه خوب نیستاما رویا هست خوانذن هست سینما هست در گفتارش با صراحتٰ ساده ترین وجهان شمولترین احساسات مانند خشم – غم –عشق و محبت رابیان میکند.او بدیهه سراست شعر او زندگی اوست علاقمند زبانی آزاد بود
مهربان و دهشتناک/سیمای عشق شبی ظاهر شد
بعد بلندای یک روز بلند/گویا کمانگیری بود
با کمانش/ویا نوازندهای با چنگش/دیگر نمی دانم
هیچ/ دیگر نمیدانم
تنها میدانم /بر من زخم خورده/بر قلبم/شاید با تیری
شاید به ترانه ای /و تا ابد / می سوزد............
نظرات شما عزیزان: