با گریه های ساحلی از منصور برمکی
واینک /همگان
ویرانی خویش را
وزمین را
به اتحادی بزرگ بر خاسته اند
والوده شدن خون تو
و همگنان تو
غایتی است رفتارشان را،
تا تو
حکایت تنگ تکاب را
دیگر باره بیافرینی
و اینان
خیانت لیکیانی را
خورشید
از فراز کاخهای درهم
برجهای ویران
سلام میکند
برخیز که شمشیر وتیغمان
در نیام /و زبانمان در کام/وگامهایمان در راه
کجاست آن اهنین سوار تیز چنگ
که یک تنه
کار هزاران می کرد
برخیز که بیشه شغالان را /هیبتی نیست
بخشی از شعر معروف آریوبرزن زنده یاد برمکی
نظرات شما عزیزان: