آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:فریدون مشیری,شعر,شاعر,, :: 18:21 :: توسط : آوا رضایی

° برنامه مناسب برای آموزش فلسفه چیست؟
 برنامه ی مناسب برای آموزش فلسفه برچند اصل مهم مبتنی است: از جمله انتخاب دانشجوی بسیار با هوش نه دانشجوی وامانده از کلیه ی رشته های دانشگاهی. اصل دوم وجود استعداد مناسب با فلسفه در طالب علم ، و نیز وجود شوق به این علم.
در عصر ما کتب تحصیلی در رشته ی فلسفه، آثار صدرالحکماست و حکمت متعالیه او ناظر به فلسفه مشاء اشراق است،و مبانی تحقیقی او چه به اعتبار ظاهر و چه به لحاظ باطن آمیخته با تصوّف و عرفان است؛ گاهی مطلبی را تقریر می نماید که بسیار مهم است ولی با کمال اختصار که شخص غیر متضلّع از آن می گذرد.
در جایی می فرماید: « کما ان الوجود زائد علی الماهیّه، زائد علی وجود الممکن » یعنی مفهوم وجود بالاتفاق زائد بر ماهیت است و در مرتبه ی ذات ماهیّت قرار ندارد . این معنا مورد اتفاق کافه حکما و متکلّمین است.
اما این معنی که مفهوم موجود زائد بر نفس وجودات خاصّه امکانیه باشد قائل به آن صدرالمتألهین است
و با کمال اختصار مطلب را به روش ارباب عرفان که وجود ممکن نیز فقط به اعتبار جهت حکایت از
سلطان وجود تحقق دارد .«معنی قولنا: ان الوجود زائد فی الممکن ( یعنی وجود امکانی) عین
فی الواجب،معناه: ان ذات الممکن و هویّته لیست بحیث اذا قطع النظر من موجده و مقوّمه یکون موجوداً و واقعاً فی العیان، فلو قطع النّظر الی وجوده عن وجود جاعله لم یکن شیئاً مذکوراً . فوجود الواجب
تمام لوجود الممکن. فثبت ان الوجود زائد فی الممکن ( ای وجود الممکن) و هذه الزیادة لایعرفه الاّ الراسخون فتأمّل فیه.معنای کلام صدرالحکما آن است که وجود ممکن متقوم به حق است و مقوّم خارج از هویت متقوم نیست، وجه آن که فرمود:«فتأمّل فیه» آن است که حقایق ممکنه سهمی از وجود ندارد و وجود حق مضاف به اضافه اشراقیه وجود امکانی است و همین سریان وجود حق مصحّح موجودیت ممکنات است و وجود امکانی ظلّ وجود حق است.
ماهیّت از این جهت ظلّ وجود است که حکایت از وجود می کند. اینکه ما وجود را به ماهیّت تعریف می نماییم لازمه اش آن نیست که این دو از سنخ واحد باشند و لذا گویند« التعریف للماهیّته و بالماهیّة» وجود امکانی در خارج منشأ انتزاع نبات و حیوان و ناطق است و این مفاهیم از وجود واحد انتزاع می شود که وجود انسان مثلاً در عین منشأ انتزاع مفاهیم متکثره است.
بنابر آنچه ذکر شد مفهوم ماهیّت جنبه ی حکایت از وجود دارد. از این جهت ظلّ وجود است. وجود امکانی نیز ظلّ وجود حق است و از جهت حکایت تحقق دارد و قطع نظر از حکایت وجود امکانی بر آن صدق نمی نماید.
از جهت تقوّم به حق و مرآتیت بر آن شی وجودی اطلاق می شود و هر وجود مضاف به حق متقوم به حق است و به اعتبار تقوّم آن به حق، صدق وجود بر آن به ضَر°ب من التبعیّته است. از این جهت که مفهوم وجود بر وجود امکانی وابسته به وجود مستقل حق است وحدت وجود حق وحدت اطلاقی است نه عددی و نه اطلاقی نسبی . و عن علی(ع) «یا هو یا من لاهو الاهو» در روایات نیز به وجود تبعی ظلّ اطلاق شده است. در مبحث تعنیّات قَدَری در مقام واحدیت و عالم اسماء و صفات، بحث از ظلّ به میان آمده و اعیان ثابته در مقام ظهور اظلال و افیاء فیض اقدس و اعیان در مقام ظهور عینی اظلال فیض مقدّس و تجلیات و ظهور حقند.
اینکه صدر الحکما گفت «الممکن ای الوجود الامکان لوقطع النّظر عن جاعله لم یکن شیئاً مذکوراً» بنابر آن که وجود امکانی نفس الفقر نسبت به سلطان وجود باشد با وجود جاعل نیز لم یکن شیئاً مذکوراً ، لایُشارالیه الّا بضرب من التبعیّته و آنچه که ذکر شد از افادات صدر المحققین است که حاصل آن اثبات توحید خاصّی است که مختار و مذاق سالکان الی الله و ائمه معرفت است.

° فلسفه در فرهنگ عصر حاضر چه شأن و مقامی دارد؟
 فلسفه به طریقه ای که عرض شد مطلوب کسانی است که طالب معرفت حقند و آنچه که مرتبط به حق و معبود مطلق است. این طریقه قبایی نیست که برای هر قامتی دوخته باشند. راجع به حکت متعالیه و اهمیت آن باید بحث مفصلی نمود.
بخش6

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:آشتیانی,فلسفه,قیلسوف,فرهنگ,حکمت,کتاب,اشراق,آثار, :: 18:9 :: توسط : آوا رضایی


حال‌ كه‌ تأثير كلي‌ مشرق‌ زمين‌ را در انديشه‌ي‌ يونان‌ پذيرفتيم‌ بايد اعتراف‌ كنيم‌ كه‌ فكر يوناني‌ عنصري‌ جديد و اساسي‌ بر فكر شرقي‌ افزوده‌ و آن‌ صرفاً مخلوق‌ دماغ‌ يوناني‌ است‌. بي‌گمان‌ در اينجا مراد از آفرينش‌، آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ نيست‌. چه‌، انديشه‌ي‌ يونان‌، مصالح‌ آماده‌ي‌ بسياري‌ را از حكمت‌ شرق‌ برگرفته‌ است‌. اين‌ است‌ كه‌ اگر غرض‌ از «معجزه‌ي‌ يونان‌» آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ باشد، بايد گفت‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ وجود ندارد. ولي‌ اين‌ قدر هست‌ كه‌ يونان‌ چيز تازه‌اي‌ در زمينه‌ي‌ فلسفه‌ آورده‌ و آن‌ مسئله‌ «فكر» (7) است‌. جوهر انديشه‌ي‌ يوناني‌ همان‌ ولادت‌ فكر است‌. از «روح‌» (8) اسرارآميز، كه‌ نزد شرقيان‌ وجود داشت‌، حكماي‌ يونان‌ مفهوم‌ فكر را انتزاع‌ كردند؛ فكر، به‌ معناي‌ آگاهي‌ از خود، به‌ معناي‌ ايقان‌ تام‌ به‌ ماهيت‌ لايتناهي‌ خود؛ فكر به‌ معناي‌ آگاهي‌ از مستقل‌ بودن‌ ذهن‌ از اعيان‌ و اشياء خارجي‌ و به‌ معناي‌ اعتقاد به‌ اختيار و آزادي‌ خويش‌. آزادي‌ و اختيار آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در يونان‌ زاده‌ شد و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ در برابر شرقيان‌، از آن‌ دفاع‌ كردند. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ نامهاي‌ ماراتن‌ Marathon ، ترموپيل‌ Thermopyles ، پلاته‌ Plateو سالامين‌ Salamine در تاريخ‌ با رخشندگي‌ پرتوافكن‌اند: آري‌، در اين‌ نبردها بوده‌ كه‌ آزادي‌ پيروز شده‌ و براي‌ نسلهاي‌ آينده‌ تأمين‌ گشته‌ است‌.
نشئت‌ اين‌ دو انديشه‌ي‌ اساسي‌ فكر و آزادي‌ را در يونان‌، با نشان‌ دادن‌ شرايطي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ مساعد بوده‌اند مي‌توان‌ توجيه‌ كرد. در اين‌ مقام‌ مي‌توان‌ با تن‌ Taine متفكر فرانسوي‌ هم‌صدا شد و وضع‌ مساعد جغرافيايي‌ و خصايص‌ ارضي‌ و اقليمي‌ يونان‌ را مؤثر شمرد. به‌ اين‌ نكته‌ نيز مي‌توان‌ توجه‌ كرد كه‌ در آغاز ظهور انديشه‌ي‌ يوناني‌، الهياتي‌ در كار نبوده‌ كه‌ شرايع‌ و اصول‌ آن‌، آزادي‌ فكر را محدود كند. همچنين‌ مي‌توان‌ از شرايط‌ سياسي‌ يونان‌ كه‌ با شرايط‌ سياسي‌ شرق‌ فرق‌ كلي‌ داشته‌، سخن‌ به‌ ميان‌ آورد. ليكن‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ توجيهات‌ چه‌ به‌ تنهايي‌ و چه‌ جمعاً روشنگر انگيزه‌ي‌ زايش‌ فكر در يونان‌ نيستند. به‌ گفته‌ي‌ آميل‌ Amiel هر منشأ و آغازي‌ در پرده‌ي‌ اسرار است‌. حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ حل‌ مشكل‌ را بايد در بطن‌ خود فلسفه‌ي‌ يونان‌ جستجو كرد نه‌ در عوامل‌ خارج‌ از آن‌. ارسطو گفته‌ است‌: كمال‌ حاصل‌ و نتيجه‌ نيست‌، بلكه‌ اصل‌ و منشأ است‌. فكر با كمال‌ و تاميت‌ خود در اصل‌ و آغاز همه‌ي‌ اشياء وجود دارد. آفرينش‌ جز از راه‌ گسيختگي‌ كه‌ اندروايي‌ قواي‌ ابتدايي‌ را جلوه‌گر مي‌سازد، صورت‌پذير نشده‌ است‌. اما فكر اين‌ توانايي‌ بيكران‌ را دارد كه‌ به‌ خود، به‌ خلوتسراي‌ خود و به‌ آزادي‌ خود بازآيد. اين‌ «به‌ خود بازآمدن‌» كه‌ به‌ هر حال‌ مي‌بايست‌ صورت‌ پذيرد، در يونان‌ صورت‌ پذيرفت‌. در يونان‌ بود كه‌ شعور انساني‌ به‌ وجود خويش‌ پي‌ برد، خود را باز شناخت‌ و جهان‌ را هم‌گوهر خود ساخت‌.

علم‌ به‌ آن‌ كيفيت‌ كه‌ مستقل‌ از حالات‌ و شرايط‌ خاص‌، كلي‌، و تعقلي‌ محض‌ باشد، به‌ اين‌ سبب‌ در يونان‌ پديد آمد كه‌ انديشه‌ي‌ انساني‌ براي‌ اولين‌ بار در آن‌ سرزمين‌ جلوه‌گاه‌ آزادي‌ فكر شده‌ است‌. آن‌ طور كه‌ از آثار بازمانده‌ برمي‌آيد، دانش‌ مشرق‌ زمين‌ عبارت‌ بوده‌ است‌ از مجموعه‌ي‌ دستورهاي‌ عملي‌. در سنگ‌نبشته‌هاي‌ بابلي‌ يا پيروسهاي‌ مصري‌ جز يك‌ رشته‌ نتيجه‌گيريهاي‌ تجربي‌ كه‌ جوابگوي‌ برخي‌ از مسائل‌ عملي‌ است‌ نمي‌توان‌ يافت‌ و در آنها از خوض‌ و غور تعقلي‌ محض‌ خبري‌ نيست‌. يونانيان‌ خود نيز با آنكه‌ فرزانگي‌ مشرق‌ را سخت‌ حرمت‌ مي‌نهادند به‌ فرق‌ موجود ميان‌ علمي‌ كه‌ كه‌ به‌ تأثير و نتيجه‌ي‌ عملي‌ بي‌اعتنا است‌، با معرفت‌ سابق‌ بر آنكه‌ به‌ مصالح‌ عملي‌ توجه‌ داشت‌، پي‌ برده‌ بودند.
آريستوكزن‌ Aristoxene شاگرد ارسطو در رساله‌ي‌ رياضيات‌ خود مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ علم‌ رياضي‌ را در جايگاهي‌ فوق‌ نيازمنديهاي‌ بازرگاني‌ نشانيد. درواقع‌، فيثاغورث‌ بود كه‌ آن‌ قضيه‌ي‌ هندسي‌ معروف‌ به‌ قضيه‌ي‌ فيثاغورث‌ را به‌ اثبات‌ رسانيد و بدين‌ طريق‌ هندسه‌ را در زمره‌ي‌ علوم‌ عقلي‌ درآورد. افلاطون‌ در بخش‌ معروفي‌ از كتاب‌ «جمهور» خود روحيه‌ي‌ «دانش‌ پرست‌» (9) يوناني‌ را در برابر روحيه‌ي‌ «سودپرست‌» (10) فنيقي‌ و مصري‌ مي‌نهد. ارسطو در آغاز كتاب‌ «مابعدالطبيعه‌» خويش‌ از لذتي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ حاصل‌ نفس‌ معرفت‌ است‌، قطع‌ نظر از هر گونه‌ فايدتي‌ كه‌ از آن‌ متصور باشد. و با تفكيك‌ مشهور دانش‌ از معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ خصيصه‌ي‌ اصلي‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را نيك‌ مي‌نماياند به‌ نظر او معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ به‌ امور جزئيه‌ تعلّق‌ مي‌گيرد و ما را به‌ امر واقع‌ رهنمون‌ است‌ نه‌ به‌ علت‌ امر واقع‌. حال‌ آنكه‌ دانش‌، معرفت‌ به‌ امور كلّي‌ است‌ و علت‌ و غايت‌ را به‌ دست‌ مي‌دهد. اين‌ است‌ فرق‌ يونان‌ و مشرق‌ زمين‌. انديشه‌ي‌ شرقي‌ معرفتي‌ است‌ تجربي‌ كه‌ اغراض‌ سودجويانه‌ بر آن‌ سيطره‌ دارد؛ حال‌ آنكه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ علمي‌ است‌ مبري‌ از غرض‌ و داراي‌ اعتبار همگاني‌.

چون‌ يونانيان‌ معتقدند كه‌ پژوهش‌ علم‌ بايد به‌ خاطر خود علم‌ باشد، نه‌ تنها فلسفه‌، اين‌ دانش‌ شاهانه‌ را، آفريدند بلكه‌ آن‌ را به‌ نوعي‌، به‌ غايت‌ كمال‌ رسانيدند. شايد سرنوشت‌ علوم‌ طبيعي‌ چنين‌ باشد كه‌ ناگزير مي‌بايست‌ آنها را دانشهايي‌ متضمن‌ فايدتي‌ عملي‌ تلقي‌ كرد. بيكن‌ Bacon ، دكارت‌ Descartes و همه‌ي‌ فلاسفه‌ي‌ جديد، تصور نظري‌ محضي‌ را كه‌ يونانيان‌ از علم‌ داشتند به‌ كنار نهادند و چنين‌ انديشيدند كه‌ علم‌ در زمينه‌ي‌ حيات‌ عملي‌ انسان‌ نيز بايد مفيد افتد و بشر را بر طبيعت‌ چيره‌ گرداند. ليكن‌ به‌ كار بستن‌ دانش‌ ماده‌، در زندگي‌ عملي‌ ميسر است‌، فلسفه‌ به‌ مثابه‌ي‌ دانش‌ فكر، همچنان‌، همان‌ تأمل‌ محض‌ در امور ابدي‌ به‌ جا مي‌ماند. و يونانيان‌ به‌ ويژه‌ به‌ همين‌ دانش‌، يعني‌ به‌ مابعدالطبيعه‌ نه‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌، پرداخته‌اند. انديشه‌ي‌ يوناني‌ پس‌ از آنكه‌ ابتدا با تلاشهايي‌ نظري‌ در صدد برآمد كه‌ اصل‌ و مبدأ جهان‌ را در يكي‌ از عناصر طبيعت‌ بجويد، سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ حقيقت‌ اشياء، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ كه‌ در خود انسان‌ است‌: و آن‌ فكر است‌. و هم‌ معتقد گشت‌ كه‌ عدل‌، يعني‌ همان‌ خيري‌ كه‌ همه‌ در هواي‌ آنند، اصل‌ و مبناي‌ جهان‌ است‌ كه‌ خود قلمرو حكومت‌ قانون‌ هماهنگي‌ (11) است‌. حكمت‌ يونان‌ با بسط‌ و گسترشي‌ كه‌ يافت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ افلاطون‌ و ارسطو منتهي‌ گشت‌ و به‌ چنان‌ رفعتي‌ رسيد كه‌ هنوز در حد اعلي‌ جاي‌ دارد. اين‌ فلسفه‌ نمونه‌اي‌ از ژرف‌ترين‌ و درست‌ترين‌ معرفت‌ را كه‌ هميشه‌ به‌ جا خواهد ماند به‌ دست‌ داد.
اين‌ نكته‌ ناگفته‌ نماند كه‌ اصل‌ آزادي‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را جان‌ تازه‌ بخشيد نه‌ همان‌ در زمينه‌ي‌ دانش‌ و فلسفه‌، بلكه‌ همچنين‌ در زمينه‌ي‌ هنر و سياست‌ جلوه‌گر شده‌ است‌. برخلاف‌ هنر شرق‌، هنر يونان‌ بيان‌ كننده‌ي‌ آزادي‌ فكر انساني‌ است‌، فكري‌ كه‌ بر ماده‌ دست‌ مي‌يابد و صورتي‌ بدان‌ مي‌دهد كه‌ منطبق‌ با ماهيت‌ او است‌. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ نقوش‌ و تصاوير مصري‌ بي‌حركت‌ و مبهوت‌ مي‌نمايد و برعكس‌ در نقوش‌ و تصاوير يوناني‌ آزادي‌ و اعتدال‌ در حركت‌، چشمگير است‌. و باز بي‌سبب‌ نيست‌ كه‌ احساسات‌ و حيات‌ نفساني‌ در بطون‌ آثار هنري‌ يوناني‌ قابل‌ درك‌ است‌. هنر شرقي‌، تجريدي‌ محض‌ و بي‌نام‌ و نشان‌ است‌ و از سنت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد. ليكن‌ هنر يونان‌ نوعي‌ نوآوري‌ است‌ كه‌ با توسل‌ بدان‌، فرد در مقابل‌ جمع‌ قد علم‌ مي‌كند و اصالت‌ احساس‌ و انديشه‌ و خلاصه‌ گوهر شخصيت‌ خود را نمودار مي‌سازد. همين‌ آزادي‌، در سياست‌ يونان‌ نيز جلوه‌گر است‌ و مفهوم‌ شهروند (12) را پديد آورده‌ است‌. جوامع‌ شرق‌ گروههايي‌ بودند بي‌انگاره‌، كه‌ گله‌وار زير يوغ‌ حاكم‌ جبار كمر خم‌ كرده‌ بودند. فقط‌ در يونان‌ بود كه‌ فرد انساني‌ به‌ اعتبار خود واقف‌ گشت‌ و دانست‌ كه‌ قانون‌گذاري‌ از اختيارات‌ شخص‌ اوست‌، آن‌ هم‌ نه‌ قانوني‌ دل‌بخواهي‌، بلكه‌ قانوني‌ كه‌ با نواميس‌ جاوداني‌ حاكم‌ بر طبيعت‌ سازش‌ داشته‌ باشد. ارسطو مي‌گفت‌ انسان‌ موجودي‌ است‌ سياسي‌، و عقل‌ هم‌ كه‌ مايه‌ي‌ اولويت‌ اوست‌، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ عام‌ كه‌ خود مايه‌ي‌ توافق‌ آزادانه‌ افراد با يكديگر است‌. جامعه‌ي‌ يونان‌ براي‌ نخستين‌ بار در تاريخ‌، به‌ صورت‌ اجتماعي‌ از مردان‌ آزاد درآمد كه‌ در حاكميت‌ دولت‌ سهيم‌ بودند. مع‌الوصف‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ كه‌ در تماس‌ با شرق‌ نشئت‌ يافت‌ و اين‌ تماس‌ را حفظ‌ كرد، دوباره‌ در محيط‌ شرقي‌ غوطه‌ور شد. افلاطون‌ بعد از مرگ‌ سقراط‌ به‌ مصر رفت‌ و مدتي‌ نسبتاً مديد در آنجا مقام‌ كرد و پس‌ از آن‌ در سيرن‌ Cyrene و ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ به‌ سير و سياحت‌ پرداخت‌. وقتي‌ كه‌ به‌ آتن‌ بازگشت‌ و مدرسه‌ي‌ معروف‌ خود آكادمي‌ را بنياد نهاد، ابواب‌ آن‌ را به‌ روي‌ شرقيان‌ گشود و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ شاگرداني‌ چند از كلده‌ به‌ آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقي‌ در آكادمي‌ با آمدن‌ اودكس‌ Eudoxe بدان‌ جا تقويت‌ شد. اين‌ ستاره‌شناس‌ دوست‌ افلاطون‌ و از مردم‌ شهر كنيد Cnide در آسياي‌ صغير بود. وي‌ در بسياري‌ از مناطق‌ شرق‌ اقامت‌ كرده‌ بود و چون‌ خواست‌ مكتب‌ خود را به‌ مكتب‌ افلاطون‌ ملحق‌ كند، همه‌ي‌ دانش‌ كشورهاي‌ بيگانه‌ را با خود همراه‌ داشت‌. خود افلاطون‌ در آخرين‌ سفر خويش‌، تحت‌ تأثير انديشه‌هاي‌ شرقي‌، آيين‌ فلسفي‌ خويش‌ را تغيير داد. در فصل‌ دهم‌ از كتاب‌ قوانين‌ (13) آمده‌ است‌ كه‌ نيروي‌ خير و نيروي‌ شر در عين‌ حال‌ حاكم‌ بر جهان‌ خاكي‌اند. اين‌ انديشه‌ بي‌گمان‌ مأخوذ از زرتشت‌ است‌. 4
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:یونان,حکمت,سقراط,یونان,زرتشت,افلاطون,قانون,سیاسی,دانش,سرنوشت,علوم,فیثاغورث,, :: 18:1 :: توسط : آوا رضایی

 استاد مرتضی خان حنانه*......به جرات باید گفت که استاد حنانه اعتبار موسیقی ایران و جهان بودند.بزرگانی هم چون جناب استاد حنانه باعث افتخار فرهنگ و هنر ایران بوده اند،هستند و خواهند بود.استاد حنانه همیشه اعتقاد داشتند که با کار جدی می توان جای نبوغ را گرفت و واقعا هم اعتقاد درستی داشتند.جدا از ارادت خاصی که به شخص جناب استاد حنانه دارم.سر تعظیم به آستان این بزرگمرد فرود می آورم زیرا که، در اخلاق،هنر وانسانیت یکتا بودند.چیزی که در این روزگار اصلا شاهدش نیستیم و افسوس که جای بزرگانی چون استاد صبا،استاد حنانه،استاد حسین تهرانی،استاد حسین یاحقی و حضرت استاد پرویز یاحقی در موسیقی ایران بسیار خالیست.......بسیار خالیست!

*بیوگرافی استاد حنانه: (تولد ۱۱ اسفند ۱۳۰۱، تهران-فوت 24 مهر 1368 در تهران)، فرزند مهندس محمد حنانه، موسس دبیرستان ایرانشهر، پس از پایان دورهٔ ابتدایی دبستان در هنرستان موسیقی به تحصیل مشغول شد. در آن زمان، هنرستان موسیقی ده نفر از موسیقیدانان را از چکسلواکی برای آموزش به هنر آموزان هنرستان استخدام کرده بود که مرتضی حنانه آموختن هورن را زیر نظر رودولف اوربانتس آغاز نمود.وی بعدها به عنوان «هورنیست» اول ارکستر سمفونیک تهران شناخته شد.

با شروع جنگ جهانی دوم و کشیده شدن آتش آن به ایران، هنرستان موسیقی تعطیل گردید. اما حنانه با کمک علاقه مندان دیگر نظیر غلامحسین غریب و حسن شیروانی و فریدون فرزانه کنسرت هایی به طور آزاد در سالن‌های انجمن‌های فرهنگی و هنری برپا نمود و پس از چندی با پیوستن پرویز محمود به این جمع پایه ارکستر سمفونیک تهران گذاشته شد.

در سال ۱۳۳۲ که جشن هزاره بوعلی سینا برگزار گردید، حنانه توانست آثار خود را در حضور شرق شناسانی که برای شرکت در جشن دعوت شده بودند با هم‌سرایی و ارکستر سمفونیک اجرا نماید و این اجرا چنان مورد توجه حضار قرار گرفت که آقای چرولی سفیر وقت ایتالیا، بورس هنری آن کشور را در اختیار وی قرار داد و حنانه برای تکمیل تحصیلات و مطالعات خود در رشته‌های مختلف هنری، به خصوص موسیقی به آن کشور عزیمت نمود. مرتضی حنانه در مرکز عالی موسیقی واتیکان به تحصیل پرداخت و در خصوص موسیقی مذهبی مقدس ایتالیا تحقیق نمود.در همین زمان موسیقی متن فیلم عروس دجله ساخته نصرت الله محتشم را ساخت. در زمان تحصیل در رم به همراه حسین سرشار و پروین زرین پور به کار دوبله فیلم های ایتالیایی به زبان فارسی پرداخت.پس از بازگشت از ایتالیا در سال ۱۳۴۲، علاوه بر تدریس «ارکستراسیون» و اداره کلاس هورن در هنرستان عالی موسیقی، به عضویت شورای عالی موسیقی رادیو ایران در آمد و در همین زمان بود که ارکستر سمفونیک رادیو ایران را به نام ارکستر فارابی پایه گذاری کرد. این ارکستر توانست آثار آهنگسازان ایران را مانند خود مرتضی حنانه، صدیقه شهنیا، فریدون ناصری، فریدون فرزانه، مصطفی کسروی و سیروس شهردار را اجرا و ضبط نماید. در سال های 1348 و 1349 وی سرپرستی و اجرای سلسله برنامه های آموزشی تئوریک موسیقی ایرانی در تلویزیون را تحت عنوان" شناسایی موسیقی اصیل ایرانی" به همراه فرهنگ شریف، مرتضی نی داوود و حسین قوامی به عهده گرفت.

استاد حنانه در سال ۱۹۶۵ از طرف رادیوی ایران و بنا به دعوت یونسکو، به «تریبون انترناسیونال آهنگسازان رادیو و تلویزیون» اعزام شد و در آنجا قطعاتی از «اوراتوریو» اثر خود را اجرا کرد که از رادیوی ایرلند و سوییس پخش شد. پس از افتتاح تلویزیون ایران، حنانه در سمت مشاور سرپرستی اقدام به تاسیس کلاس‌هایی برای تعلیم فنی خوانندگان نمود و ارکستر سازهای ایرانی را تشکیل داد.

وی در جشنواره شیراز قطعه «کاکوتی» را با ارکستر مجلسی تلویزیون اجرا کرد که موفق به دریافت جایزهٔ «گراند مانسیون اسپسیال» گشت. در جشنواره دوم نیز، قطعه «کاپریس برای پیانو و ارکستر» او به رهبری فرهاد مشکوة اجرا شد و سال ۱۳۵۰ موفق به اخذ جایزه بهترین آهنگساز برای فیلم فرار از تله به کارگردانی جلال مقدم می‌گردد.

اثر «کاپریس برای پیانو و ارکستر» مهمترین اثر استاد مرتضی حنانه است که در طول سی سال و بر مبنای آخرین دست آوردهای ایشان روی پلی فونی موسیقی ایران نوشته شده است. این اثر با ارکستر سمفونیک تهران و رهبری فریدون ناصری در سال ۱۳۶۹ و ارکستر مجلسی تلویزیون ملی ایران در سال ۱۳۴۷، اجرا شد اما ضبط نگردید. در نهایت به دلیل اینکه اجراهای این اثر هیچ وقت مورد تایید ایشان قرار نگرفت ( به نقل از ایشان درد بزرگ تکنیک اجرایی مانع آن بود) آن را «کاپریس لعنتی» نام نهادند.

*فیلم‌شناسی* استاد حنانه ساخت موسیقی فیلم را از سال ۱۳۲۷ با فیلم «ایران سرزمین طلای سیاه» که محصول اداره کل هنرهای زیبای وزارت فرهنگ و هنر بود آغاز کرد (گفته می‌شود که وی نخستین کسی بوده که در ایران به ساخت موسیقی فیلم اقدام کرده است).

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:استاد مرتضی حنانه,موسیقی,رادیو,تلویزیون,آهنگساز,ارکستر,ملی,ایران,, :: 17:53 :: توسط : آوا رضایی



ماه !
نقطه ي زمين !
خال آسمان !
از كدامين هلال برخاستي
كه اينچنين
به ديده
نشسته اي ؟
اي پيدايِ نهان

 

تمناي شب / تو !
به كدامين گناه چشم مي پوشي
به كدامين جُرم ناكرده
ديده مي گشايي
اكنون
زخمه ي هستي شما را مي خواند
نگاه كن .....

 

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:ماه,آسمان,نقطه,زمین,شب,, :: 17:40 :: توسط : آوا رضایی


دنیا شهری ست در همین نزدیکی
فاصله ی میان دو دست
و پلکهایی که به هم می رسند

دنیا اقتدار مردیست
که با یک چشم می نگرد
و خوابهایش را به زنی قرض می دهد
که ساده لوحانه قربانی می شود

و عشق کلاف دروغی ست
که تاب می خورد بر گردن زن
تا دنیا به اقتدار برسد .

مرا تنها با سه حرف بنویسید
سه نه
سه سال نه
سه به اندازه ی تمامی چشمهایی که می خواستم بیدار نگه دارم
اندازه ی تمامی حروفی که با عمرم قد کشیده اند
اندازه ی چهل و هشت حرف
چهل و هشت کلمه
چهل و هشت بار هجای دنیا
که در گیسوان زنی بر باد رفت
در یک شب آرام
شبی که در بستر من دندانه های خونین ش را فرو برده
و خون بر تمام ملحفه های سفید
گیسوانی که تنیده در چهل و هشت سال زنده ام مرده ام
و دنیا که با چهل و هشت حرف نوشته می شد
در گیسوان زنی در باد رفت

میترا سرانی اصل

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:میترا سرانی اصل,شعر,نو,شاعر,, :: 17:34 :: توسط : آوا رضایی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:جلال ذوالفنون,سه تار,ساز,سنت,گروه بامداد,, :: 17:27 :: توسط : آوا رضایی


دلم برای تو لبریز از غزلخوانی ست
و واژه‌ها به لبم لحظه‌های عریانی ست

زمن مپرس چرا می‌شوم چنین بیتاب
بهانه‌های دل من برای تو آنی ست

چگونه جمع کنم روزهای گمشده‌ام
که در هوای تو هر لحظه‌ام پریشانی ست

مبین برابر زیبائی تو ام خاموش
نگاه کن به نگاهم که در غزلخوانی ست

نیاز نیست که امشب چراغ افروزم
زشعله‌های نگاهت شبم چراغانی ست

و پیچ وتاب تنت رقص روح در بدن است
نیاز و ناز نگاهت نماز عرفانی ست

به روی پرده تنیده ست ارغوان با سرو
فضای خلوت ما منظری گلستانی ست

من از نگاه به رویت نمی شوم سیراب
به جانم آتش شوقی که افتدودانی ست

مبین به دفتر شعرم که عاشقانه کم است
هوای میهنمان را ببین که توفانی ست:

هزار سرو و صنوبر به خاک افتادند
هزار نسترن و سرو باز زندانی ست

به میهنم نَوَزدَ تا نسیم آزادی،
زلب نجوشدم آن نغمه‌ها که دلخوانی ست!

شبانه سر زدنت بر لبم غزل رویاند
وگرنه بی تو شبم روز های بارانی ست

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:بهزاد منفرد,شعر,غزل,ترانه,شاعر, :: 16:17 :: توسط : آوا رضایی

شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در سال ۵۴۰هجری در کدکن یکی از روستاهای نیشابور به دنیا امد .
وی همانند پدرش به عطاری و طبابت اشتغال داشت . و هر روز عده ای زیادی برای مداوا به او مراجعه می کردند . اما در اثر یک اتفاق در سالهای میانی عمرش عارفی حقیقت بین شد . یک روز در دکان عطاری به داد و ستد مشغول بود . که درویشی به در دکان امد و از او چیزی خواست .
عطار به او توجهی نکرد درویش ناراحت شد و به او گفت . ای مرد تو چگونه می میری ؟؟ عطار در پاسخ گفت .؟/ تو چگونه میمیری؟؟ درویش کاسه ای چوبی در دست داشت . ان را زیر سرش گذاشت . و جان داد . مرگ درویش چنان تاثیری در عطار گذاشت. که او دکان و کس و کار را رها
کرد . و به عرفان روی اورد . و پای در سیر وسلوک گذاشت. عطار اثار بسیاری در نظم و نثر دارد که دیوان او مشتمل بر شش هزار بیت است . (( منطق الطیر)) که مشهورترین مثنوی فارسی است
. و ۴۶۰۰ بیت دارد . این اثر شرح حال ۳۰ مرغ است که در جستجوی سیمرغ است . و در واقع مراحل هفت گانه سیر و سلوک را نشان می دهد . الهی نامه . مصیبت نامه. مختارنامه. تذکر
الاولیا. دیگر اثار او را تشکیل می دهد . عطار یکی از شاعران بزرگ زبان فارسی است . که
به درجه کمال و معرفت رسید . وی در نجوم و حکمت . طب و گیاه شناسی مهارت داشت . و همچنین در فهم اشعار و احادیث عربی استاد بود . زمان مرگ عطار به درستی معلوم نیست . اما می
گویند از کسانی بود که اسیر وحشی مغول گردید

گویند وقتی عطار اسیر شد . یکی از دوستانش نزد سرباز مغول امد . و گفت. این پیر مرد را به من بفروش تا هزار درهم به تو بدهم . سرباز مغول فکری مرد . که حتما ارزش این پیرممرد بیشتر از
این است . پس او را نفروخت . ساعتی بعد یکی دیگر از دوستان عطار که وضع مالی خوبی بر خوردار نبود . پیشنهاد کرد که یک کیسه کاه . در مقابل فروش پیرمرد بدهد . شیخ عطار به سرباز
گفت:: ای مردک مرا به همین قیمت بفروش که ارزش بیشتر از این ندارد. سرباز مغول که بسیار طماع بود . که می خواست اورا بیشتر بفروشد . عصبانی شد و گفت. حالا که چنین است. می کشمت
. و سر عطار را از تنش جدا مرد
ای هجر تو وصل جاودانی                      اندوه تو عیش و شادمانی
در عشق تو نیم ذره حسرت                     خوشتر ز وصال جاودانی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:عطار,نیشابور,مثنوی,کتاب,عرفان,منطق الطیر,نجوم,حکمت,الهی,عربی,پارسی,, :: 16:9 :: توسط : آوا رضایی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:انیشتن,, :: 8:49 :: توسط : آوا رضایی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:برنادشاو,زنان,, :: 8:46 :: توسط : آوا رضایی

می‌خواهم این شعر را تقدیم کنم
به تمام زن‌هایی که دوست داشته‌ایم
حتی برای لحظه‌هایی پنهانی
به زن‌هایی که خیلی کم شناخته‌ایم
که سرنوشتی دیگر در انتظارشان بوده
و دیگر هیچ‌وقت آنها را نمی‌بینیم
به همان زنی که می‌بینیم‌اش
که ثانیه‌ای دم پنجره ظاهر می‌شود
و زود ناپدید می‌شود
ولی همان سایه‌ی بلندبالاش
آنقدر جذاب و ظریف است
که گل از گل آدم می‌شکفد
به آن همسفری که
چشمانش، این مناظر هوش‌ربا
راه را کوتاه می‌کنند
همان که شاید ما تنها کسی باشیم که درکش می‌کنیم
و با این حال می‌گذاریم پیاده شود
بدون آنکه دستمان به دستش خورده باشد
به زنانی که دیگر متأهل شده‌اند
و حالا ساعاتی کسل‌کننده را سر می‌کنند
کنار یکی که با خودشان خیلی فرق دارد
و با دیوانگی بی‌ثمری برای شما
سر درد دلشان را باز می‌کنند
درد از آینده‌ای بی امید را
نگارهای عزیز بر دیده گذشته
امیدهای روزهای بر باد رفته
شما فردا فراموش خواهید شد
و خوشبختی هم که دوباره در بزند
بعید است که دیگر یادمان بیاید
اتفاق‌های کوچکی را که در راه می‌افتاد
اما زندگی را هم اگر باخته باشیم
باز با اندک حسرتی می‌اندیشیم
به تمام این خوشبختی‌های زود‌گذشته
به بوسه‌هایی که جرأت نکردیم بگیریم
به دل‌هایی که شاید هنوز چشم‌انتظارمان باشند
به چشم‌هایی که دیگر دوباره ندیدیم
بله، در شب‌های خستگی
که تنهایی‌مان را پر کرده‌ایم
با اشباح خاطره
اشک می‌ریزیم به یاد لبهای غایبِ
تمام رهگذران زیبایی
که نتوانستیم نگه‌شان داریم

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:ژرژ برسنس, :: 8:43 :: توسط : آوا رضایی


محمدعلی فروغی( ۱۲۵۴-۱۳۲۱ خورشیدی )، كارشناس ادبیات و فلسفه، سیاستمدار و اندیشمند علوم سیاسی و از پی*ریزان فرهنگستان فرهنگی تاریخ معاصر ایران است. او زیر نظر پدرش محمد حسین خان فروغی در خانه به كمك استادان سرخانه آموزش دید و سپس وارد دارالفنون و در فلسفه، تاریخ ادبیات به دانش*اندوزی پرداخت و كتاب سیر حكمت در اروپا را بر پایه*ی ترجمه*هایی كه از زبان فرانسه فراهم كرده بود، نوشت. او چند بار نماینده*ی مجلس، وزیر و نخست*وزیر ایران شد و از كسانی بود كه مدرسه*ی عالی سیاسی را پی*ریزی كرد. پس از این كه رضاخان او را از صحنه*ی سیاست كنار زد، به كار فرهنگی و تصحیح دیوان اشعار شاعران بزرگ پرداخت.

زندگی*نامه

محمدعلی فروغی (ذكاءالملك دوم) فرزند محمدحسین ذكاءالملك اول به سال ۱۲۵۴ خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش یعنی محمدحسین خان اهل اصفهان و در آنجا متولد شده بود. مرحوم استاد جلال همایی درباره شرح زندگی این خاندان مطالبی نوشته و تاكید كرده است كه محمدعلی خان فروغی فرزند محمدحسین خان بن آقا مهدی ارباب بوده است. آنها خانوادگی در عین تجارت اهل علم و فضل بوده اند. آقا مهدی پدربزرگ محمدعلی فروغی مردی متدین بود اما به عقاید خرافی و شهرت های عامیانه نمی*گروید و امری را بدون تحقیق باور نمی داشت.
فروغی در تهران از سن پنج سالگی در منزل تحت نظارت پدرش محمدحسین خان به وسیله اساتید سرخانه قرآن، شرعیات، زبان عربی و فارسی و فرانسه را آموخت و سپس به سال ۱۲۶۸ هـ.ش وارد دارالفنون شد و به سبب آن كه زبان های خارجی به ویژه فرانسه را خوب می دانست به عنوان خلیفه (دانشیار) كه در واقع مترجم اسناد خارجی بود، مطالب را برای هم شاگردی های خود ترجمه می كرد. او ابتدا در دارالفنون به تحصیل طب پرداخت ولی چون كادر علمی ضعیفی در دارالفنون بود و شخصاً نیز به آن رشته علاقه ای نشان نمی داد به فلسفه و تاریخ و ادبیات روی آورد و ضمن تحصیل در دارالفنون به مدرسه صدر، مروی و سپهسالار رفت و فلسفه اسلامی آموخت و چون زبان فرانسه را به خوبی می دانست جزوه هایی كه حاوی شرح زندگی فلاسفه غرب بود به فارسی ترجمه كرد و حاصل این ترجمه ها به صورت كتاب سیر حكمت در اروپا درآمد.
فروغی از یگانه مبصرها و خلیفه هایی بود كه در سن ۱۷ سالگی به استادی فلسفه و تاریخ در دارالفنون رسید و چون پدرش محمدحسین خان ذكاءالملك در وزارت انطباعات زیر نظر اعتمادالسلطنه كار می كرد، محمدعلی نیز وارد وزارت انطباعات شد و از آبان ۱۲۷۳ خورشدی به طور رسمی كارمند دولت شد و سپس در كنار تدریس در دارالفنون در مدرسه علمیه فیزیك، تاریخ و فلسفه تدریس می كرد. در ۱۲۷۵ خورشدی، یعنی یك سال پس از ترور ناصرالدین شاه پدرش روزنامه تربیت را دایر كرد و محمدعلی خان سردبیر و مترجم نویسنده مقالات شد. از نوشته های محمدعلی فروغی در روزنامه تربیت این طور می توان استنباط كرد كه او از آغاز جوانی فردی بود لیبرال منش و در عین حال پراگماتیك (عمل گرا) و واقع بین. در ۱۲۷۸ خورشدی در پی بنیان*گذاری مدرسه علوم سیاسی توسط مشیرالدوله به معلمی آنجا نائل شد و كتاب های ثروت ملل و تاریخ ملل مشرق را در خلال تدریس در مدرسه علوم سیاسی تالیف كرد.
پس از صدور فرمان مشروطیت به وكالت مجلس رسید و چند بار به معاونت هیات رئیسه مجلس نیز رسید. زمانی كه پدرش محمدحسین فروغی ذكاءالملك اول در ۱۲۸۶ خورشیدی درگذشت، به دستور محمدعلی شاه لقب ذكاءالملك به محمدعلی رسید. او در این سال بود كه به گروه فراماسون*ها پیوست و وارد لژ بیداری شد. در این لژ گروهی از رجال سیاسی، ادبی و علمی عضویت داشتند. اسماعیل رائین در جلد دوم كتاب «فراماسونرى» در ایران اعضای این لژ را نام می برد. از جمله اشخاص زیر را: ادیب الممالك فراهانی، كمال الملك غفاری نقاش، حكیم الملك، حاج میرزا یحیی دولت آبادی و بالاخره محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغى. ذكاءالملك فروغی (محمدعلی) معلوم نیست كه چرا به این لژ پیوسته، عده ای معتقدند كه افرادی چون او از روی حس كنجكاوی وارد چنین محافلی می شدند و عده ای دیگر معتقدند كه تمام افراد طبقات روشنفكر و باسواد كشور داخل لژ فرماسونری می شدند و این كار در آن زمان مد روز بوده است.
فروغی سه بار به نمایندگی مجلس انتخاب شد و دو مرتبه از آن را به معاونت مجلس انتخاب شد كه یك مرتبه از آن در زمان ریاست مجلس موتمن الملك بود. ۲۵ بار پست های وزارت جنگ، خارجه، مالیه و عدلیه را در كابینه های متفاوت عهده دار شد. یك بار كفالت نخست وزیر و دوبار پست نخست وزیری را احراز كرد. محمود فروغی فرزند او درباره این كه پدرش محمدعلی فروغی در خطابه تاجگذاری رضاشاه نطقی همراه با تملق و مداهنه ایراد كرده می گوید كه پدر من خطابه را با ستایش جهان آفرین آغاز می كند و سپس یادآور می شود كه این تخت و تاج یادگار سلاسل عدیده از ملوك نامدار است و نام سلسله ها و پادشاهان بزرگ را می برد و خدمات آنان را برمی شمارد. زیرا در هر كار به ویژه در كشورداری، آغاز سخن به نام خداوند پسندیده است. پند دادن به ارباب قدرت و راهنمایی آنان داروی تلخی است كه غالباً با چاشنی مداهنه تحمل شده و می شود. بیشتر رجال و سیاستمداران در خاطرات خود می گویند كه اگر فروغی و حاج مخبرالسلطنه نبودند و گاهی بر سبیل مشورت نصیحت هایی به رضاشاه نمی كردند ممكن بود كه رضاشاه افراط كارهایی انجام دهد كه جبران آن ممكن نبود. یا این كه بسیار این موضوع پیش آمده كه این افراد به اتفاق مستوفی جان بسیاری از رجال را از مرگ حتمی نجات داده اند.
وقتی رضاشاه او را با توپ و تشر از خود راند ( ۱۳۱۴) و خانه نشین شد، این مدت شش سال را می توان پربارترین ایام زندگی او دانست زیرا بسیاری از دیوان شعرای بزرگ فارسی را كه نتوانسته بود به علت كمبود وقت تصحیح كند، از عهده تصحیح آنها برآمد. او علاوه بر آن كه عضو كمیسیون معارف شد، ریاست فرهنگستان را نیز بر عهده گرفت و خدمات بزرگی را به زبان فارسی نمود. از این روست كه استاد ملك الشعرای بهار، استاد مجتبی مینوی، علامه قزوینی، میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا طاهر تنكابنی، استاد جلال همایی، حسین سمیعی، حبیب یغمایی، میرزا عبدالعظیم خان قریب و صدها دانشمند دیگر خدمات فرهنگی فروغی را ستوده اند. او با وجود بیماری قلبی بعد از شهریور ۱۳۲۰ در سروسامان دادن به وضع مملكت كوشش كرد. او تا ۵ آذر ۱۳۲۱ كه بیماری قلبی او را رنج می داد به كارهای ادبی و تصحیح دیوان اشعار شعرای بزرگ پارسی مشغول بود و در ساعت ده شب همان روز درگذشت. بد نیست بدانیم كه محمدعلی فروغی معلمی احمدشاه را نیز بر عهده داشت و به او زبان فرانسه، ادبیات، تاریخ و فلسفه تدریس می كرد. او معلمی و تحقیق را بیش از مشاغل سیاسی دوست داشت. بخش 1

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:فروغی,زندگینامه,مشروطیت,ادبیات,فلسفه,سیاستمدار,اسلام,, :: 8:34 :: توسط : آوا رضایی

زندگینامه ابوسعید ابوالخیر
ابو سعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال 347 - ۳۵۷ هجری- در شهری به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده*است. ویرانه*های این شهر در بين شهر هاي سرخس، مرو، هرات، نيشابور امروزی قرار دارد. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تادر يك حادثه مهم در زندگي اش درس را رها كرده و به جمع صوفيان شيعي پيوست و به وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف در نزد شيخ ابوالفضل سرخسي و ابوالعباس آملي به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و در سن 40 سالگي به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.

ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته*است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار می*گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه*های عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج ، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می*رود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی می*خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده*است. او خود می*گوید: «آن وقت که قرآن می*آموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمی*توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع می*ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با راه حق و علوم باطنی به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابوسعید نقل می*کند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر می*گویی:


من بی تو دمی قرار نتوانم کرد احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر سر من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

همه روز این بیت*ها می*گفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملا در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته*است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته*است از او بر جا مانده*است.

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی جسم همی باید گریست

از من اثری نماند این عشق از چیست چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
سر تا سر دشت خاوران سنی نیست کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست
کارم بیکی طرفه نگار افتادا وا فریادا ز عشق وا فریادا
خلقی بهزار دیده بر من بگریست دیروز که چشم تو بمن در نگریست
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار
از شرم گنه فگنده*ام سر در پیش دارم گنهان ز قطره باران بیش
من دل ندهم به کس برای دل تو وی لعل لبت گره گشای دل من
سنگی چوبی گزی خدنگی تیری این زاغوشان بسی پریدند بلند
وز شخص احد به ظاهر آمد احمد بی شک الفست احد، ازو جوی مدد
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما چون نیست شدی هست ببودی صنما

 

آثار :
1. مقامات اربعین یا چهل مقام
2. اسرار توحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور
3. رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابوسعید
4. سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:ابوسعید ابی الخیر,ادبیات,شععر,شعر,عارف,, :: 8:30 :: توسط : آوا رضایی

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

هوشنگ ابتهاج

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:سایه,ابتهاج,هوشنگ ابتهاج,شهریار,شعر شاعر, :: 8:26 :: توسط : آوا رضایی

از همان روزي كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي كه فرزندان آدم
زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد
آدميت مُرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين اسباب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ
آدميت برنگشت
قرن ما
روزگار
مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبي ها تهي است
صحبت از آزادگي پاكي مروت ابلهي است
صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست
قرن موسي چمبه هاست
روزگار مرگ انسانيت است
من كه از پژمردن يك شاخه گل
از نگاه ساكت يك كودك بيمار
از فغان يك قناري در قفس
از غم يك مرد در
زنجير حتي قاتلي بر دار
اشك در چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام زخهرم در پياله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از كجا باور كنم
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
واي جنگل را بيابان ميكنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردان با جان انسان ميكنند
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيسم
فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست
در كويري سوت و كور
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:فریدون مشیری,شعر,شاعر,, :: 8:19 :: توسط : آوا رضایی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:سالار عقیلی,صلح,جهان,, :: 9:0 :: توسط : آوا رضایی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:شجریان,محمدرضاشجریان ,مرغ خوشخوان,کنسرت,ساز, آواز, :: 8:42 :: توسط : آوا رضایی

خود را نمی یابم
عقربه ها
در انحصار زمان ،
زنان و مردانِ خوابیده در پیکر زمین
تراشه های حسرت
در ضیافتِ ترانه ها ،
نگاهی از آه ِ ماه
افتاده
بر آفتاب !

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:سایه,آفتاب,ماه,زنان, مردان,زمین,, :: 10:14 :: توسط : آوا رضایی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:جلال ذوالفنون,سه تار,هنرمند, نوازنده,, :: 10:7 :: توسط : آوا رضایی

شمس: دشمن تقلید
تیپ استخوانی "خودگرا"ست. متكی به خویش، استقلال‌طلب، و گریزان از تابعیت و تقلید است. "تقلید" در نظر او، بمراتب از "نفاق اضطراری" بدتر است. فسادها، بیشتر از تقلید، سرچشمه می‌گیرند.زیرا تقلید، یعنی خود نبودن، یعنی خود فروختن،یعنی كوركورانه سرسپردن! تقلید یعنی بردگی، یعنی گوسفند صفتی، یعنی تائید استعمار، یعنی تشویق استثمار، یعنی زورگوپروری، و اعانت به ظالم!
از اینروی هر فسادی كه در جامعه پدید آید، منشاء آن‌را كم و بیش، به گمان شمس، در تقلید، باید جستجو نمود! و از نظر شمس، تقلید، تقلید است، دیگر چه الگوی آن "كفر" ــ ایمان ناراستین ــ و چه "ایمان" ــ باورداشت راستین ــ باشد! موضوع تقلید، هرچه باشد، نمی‌توان آب پاكی بر سر تقلید، فرو ریزد، و از پلیدی آن، بكاهد .شمس، در "نفی تقلید" تا آنجا پیش می‌رود كه می‌پرسد:
ــ "كسی روا باشد، مقلّد را، مسلمان داشتن؟" ]یا دانستن ؟
و آنگاه در مورد خود، تأكید می‌كند كه وی، هرگز مقلد نبوده است. بلكه هموراه جستجوگری مشكل پسند، بر خویشتن سختگیر، و انعطاف‌پذیر، به‌شمار می‌رفته است .
"این داعی، مقلد نباشد! ... بسیار درویشان عزیز، دیدم، و خدمت ایشان، دریافتم، و فرق میان صادق و كاذب ــ هم از روی قول، و هم از روی حركات ــ معلوم شده، تا سخت، پسندیده و گزیده نباشد، دل این ضعیف، به هرجا فرود نیاید، و این مرغ، هر دانه را، برنگیرد.
ب-17

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:شمس,سهروردی,, :: 10:4 :: توسط : آوا رضایی

دکتر فخر اسلام: فردوسی قطعا خودش یک اسطوره شناس رمز دان بوده است و به این موضوع اشاره می کند که بخشی از داستان های من نیازی به رمز ندارد. و بخشی از آن را باید به رمزهایش پی برد. رمزهای شاهنامه در سه چیز است: اولین، حفظ پیمان است، دومین خردمندی و سومین رمز، میهن پرستی است. بعضی معتقدند اگر می خواهید تفکرات اصلی فردوسی را بشناسید، به رستم رجوع کنید، زیرا فردوسی عاشق رستم است و باورهای خودش را در قالب رستم گذاشته است. و می بینیم که رستم همیشه خردمند است، به پیمانش عمل می کند، میهن پرست است، درستکار است و مورد آخر این که همیشه شاد است. یعنی پنج ویژگی که هر انسان مهری داشته است. و فردوسی آن ها را در سه پیام خلاصه کرده است: خردمندی، وفای به پیمان و میهن پرستی که پیام های نهایی فردوسی هستند.
عليرضا خطیب زاده: آیا این پیام ها در همه ی داستان ها تکرار می شوند؟
دکتر فخر اسلام: در رخدادها بله. مثلا حفظ پیمان از داستان فریدون، پس از کشته شدن ایرج شروع می شود تا آغاز دوره ی ساسانی که پایان شاهنامه است. پیمان در همه ی موارد هست. به عنوان مثال ایرانی ها هیچ گاه در جنگ پیش قدم نمی شوند و به حرف های خود وفادارند. به همین ترتیب میهن پرستی و خردمندی را هم در همه ی داستان ها می بینیم. فقط شیوه های نشان دادنشان متفاوت است و گاهی یکی از این سه مولفه پررنگ تر از بقیه است و در اکثر موارد هم به حفظ پیمان پررنگ تر از بقیه پرداخته شده است؛ زیرا در شاهنامه، بیشتر تفکرات مهری و زرتشتی را می بینیم.

قاسم رضادوست: در شاهنامه نوعی شادباشی می بینیم، آیا ویژه ی آن زمان بوده است یا این شادباشی از قدیم در ایرانیان مرسوم بوده است؟
ایرانی ها اقوامی شاد بودند و برای شادی دنبال بهانه نمی گشتند. یسن که اصل واژه جشن است به معنی ستایش است و فلسفه ی شادی کردن آن ها ستایش خداوند بوده است. اهل دل بوده اند، نه این که از سر بی غمی شادی کنند. شاید دل پردردی هم داشته اند ولی نعمت های خدا را بهانه ی جشن و شادی قرار می داند.

دکتر فخر اسلام: بله، کثرت جشن ها نشان می دهد که ایرانی ها اقوامی شاد بودند و برای شادی دنبال بهانه نمی گشتند. یسن که اصل واژه جشن است به معنی ستایش است و فلسفه ی شادی کردن آن ها ستایش خداوند بوده است. اهل دل بوده اند، نه این که از سر بی غمی شادی کنند. شاید دل پردردی هم داشته اند ولی نعمت های خدا را بهانه ی جشن و شادی قرار می داند. به قول حافظ: «با دلی خونین، لب خندان بیاور هم چو جام.» اصلا زرتشتی ها معتقد بودند اندوه را نباید منتقل کرد. پس به دلیل نیاز روزگار نبوده و یکی از فرهنگ های باستانی ما همین شاد بودن است. به همین دلیل می بینیم که گاهی رستم در میانه ی رزم، بزم بر پا می کند یا مثلا در بعضی از مراحل سخت هفت خوان، به در بی خیالی می زند یا حتی شادی می کند و این نشان می دهند که ایرانیان در اوج لحظه های سخت، بازهم شاد بودن را رها نمی کرده اند.
قاسم رضادوست: با اتوجه به این شادباشی در شاهنامه و این که مذهب چندان با موسیقی سازگار نیست؛ ولی در شاهنامه می بینیم که صحبتی از حضرت علی و شیعه بودن فردوسی به میان می آید. در این مورد آیا تناسبی وجود دارد؟
دکتر فخر اسلام: برای اولین بار زنده یاد پورداوود، ضمن اشاره به مذهب فردوسی، نظریه ای را ارائه می دهد که شاید فردوسی اصلا مسلمان نبوده است. و به جای ارائه ی دلایل ادبی، دلایل تاریخی می آورد و بعد از آن دکتر خالقی مطلق، برای اولین بار و بعد از تصحیح نسخه، با دلایل ادبی ثابت می کند که این حدودا 20 بیت، که نشانگر شیعه بودن فردوسی است، الحاقی اند و محال است که متعلق به فردوسی باشد. با بررسی شاهنامه به نظر می آید که فردوسی با تمرکز دین و حکومت بر روی هم چندان میانه ی خوشی ندارد. عده ای معتقدند که فردوسی مسلمان نبوده و با سند ثابت می کنند که در اولین نسخه ای که از فردوسی در قرن 6 پیدا شده، این بیت ها نیست. اما در دومین نسخه ای که دویست سال بعد از مرگ فردوسی پیدا می شود، این بیت ها وجود دارد و نظریه ای می دهند که قرن 6 که قرن تعصبات مذهبی بوده است و حماسه های مذهبی، جای حماسه های تاريخي را می گیرد، با توجه به این که همه می دانسته اند فردوسی اهل تسنن- مذهب رایج آن زمان - نبوده؛ در نتیجه یک نفر به قصد خیر و برای این که شاهنامه ی فردوسی از بین نرود، فردوسی را مسلمان و شیعه جلوه می دهد و نه زرتشتی. زیرا در آن زمان، اقلیت شیعه هم داشته ایم.
قاسم رضادوست: در مورد آن چند بیت حتی می بینیم که اشكال قافیه هم وجود دارد و این اشتباه از فردوسی خیلی بعید است.
حماسه کمک می کند که جای پای انسان روی خاک محکم شود واین یعنی حفظ مرز. عرفان و تصوف جغرافیای بی مرزی است و اهل تصوف به مرگ بهایی نمی دهند. در شاهنامه هم اگر سخن از ریختن خون است باید بدانیم که ایرانی ها هیچ وقت پیش قدم در هیچ جنگی نبوده اند و همیشه صلح طلب بوده اند

دکتر فخر اسلام: حتی دکتر خالقی مطلق اعتقاد دارند این چند بیت اصلا حماسی نیستند و از نظر ساختار آوایی، حالت غزل پیدا کرده اند. در برابرِ باور مذهبی فردوسی، در حال حاضر اتفاق نظر وجود ندارد. اما می بینیم که دو نفر از بزرگان معاصر، یکی با ارائه ی دلایل تاریخی و دیگری با دلایل ادبی معتقدند که اصلا فردوسی مسلمان نبوده است.

- آیا آرش از آن جا در شاهنامه نیامده است که فردوسی رستم را خیلی دوست داشته و آرش در تقابل با رستم قرار می گرفته است؟

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:دکتر فخر اسلام,شاهنامه,رستم, فردوسی,طوس,ایرانی,, :: 10:1 :: توسط : آوا رضایی

 

اما جنبش‌ قطعي‌ براي‌ امتزاج‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ و شرقي‌ از ارسطو آغاز شد. وي‌ پس‌ از آنكه‌ ساليان‌ دراز به‌ رهبري‌ افلاطون‌ تتبع‌ و تأمل‌ كرد، در شهر آسوس‌ Assos ازناحيه‌ي‌ تروآده‌ Troade جايگزين‌ شد و در اينجا بود كه‌ بر انديشه‌ي‌ اصيل‌ خود وقوف‌ يافت‌. پس‌ از آن‌ ديگر آسياي‌ صغير را ترك‌ نكرد، مگر زماني‌ كه‌ او را براي‌ تربيت‌ اسكندر به‌ مقدونيه‌ فرا خواندند. در آن‌ هنگام‌ بود كه‌ اين‌ انديشه‌ به‌ ذهن‌ ارسطو راه‌ يافت‌ كه‌ علم‌ و تمدن‌ يونان‌ بايد فاتح‌ جهان‌ مشرق‌ باشد و اين‌ فكر را در شاگرد شهزاده‌ي‌ خويش‌ تلقين‌ كرد. لشكركشي‌ اسكندر در واقع‌ ايلغار انديشه‌ي‌ يونان‌ بود كه‌ به‌ فتح‌ مشرق‌ زمين‌ مي‌رفت‌، فتحي‌ كه‌ هم‌ به‌ ممالك‌ مسخر چيزهايي‌ داد و هم‌ از آنها چيزهايي‌ گرفت‌. اين‌ امتزاج‌ در شهر اسكندريه‌ كه‌ به‌ دست‌ شاگرد ارسطو بنا شد صورت‌ پذيرفت‌ و در پرتو آن‌، حكمت‌ يونان‌ در وجود دستگاه‌ فلسفي‌ فلوطين‌ به‌ اعلا درجه‌ي‌ كمال‌ رسيد. چندي‌ پس‌ از آن‌، فتوحات‌ اسكندر در ظهور اسلام‌ مؤثر شد و اسلام‌ بود كه‌ فلسفه‌ي‌ ارسطو را دوباره‌ براي‌ ملل‌ غربي‌ به‌ ارمغان‌ آورد.
وانگهي‌ به‌ اين‌ نكته‌ نيز بايد توجه‌ كرد كه‌ بعد از ارسطو مهم‌ترين‌ نمايندگان‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از دنياي‌ مشرق‌ برخاستند. فلاسفه‌ قبل‌ از ابيقور و زينون‌ Zenon تحت‌ تأثير عقايد شرقي‌ قرار گرفته‌اند: آريستيپ‌ Aristippe از اهالي‌ سيرن‌ بود و نام‌ مكتب‌ فلسفي‌ او هم‌ از همين‌ شهر گرفته‌ شده‌ است‌؛ مادر آنتيستن‌ Antisthene زرخريدي‌ از مردم‌ تراكيه‌ بود. خود ابيقور بي‌گمان‌ آتني‌ بود ولي‌ در جزيره‌ ساموس‌ زادگاه‌ فيثاغورث‌ متولد شد. زينون‌، بنيان‌گذار فلسفه‌ي‌ رواقي‌ ازمردم‌ جزيره‌ي‌ قبرس‌ بود؛ كلئانت‌ Cleanthe اهل‌ آسوس‌ و خريسبوس‌ Chrysippe از مردم‌ سيليسي‌ (كيليكيه‌) و شايد از همان‌ شهري‌ بود كه‌ سه‌ قرن‌ بعد پولس‌ مقدس‌ St. Paul در آن‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. فاتحان‌ جزاير يونان‌ بر سر مالكيت‌ اين‌ نقاط‌ نزاع‌ مي‌كردند، و فلاسفه‌ي‌ رواقي‌ كه‌ از زادگاه‌ خود جدا مانده‌ بودند، ديگر در تنگناي‌ چارچوب‌ شهرهاي‌ يوناني‌ محبوس‌ نماندند و جهان‌ را ميهن‌ خويش‌ خواندند، و ابناء بشر، حتي‌ بردگان‌ را برادران‌ خود پنداشتند. آنان‌ از اين‌ طريق‌ راه‌ را براي‌ فكري‌ نو و پر عمق‌تر هموار كردند اين‌ انديشه‌ نيز منشأ شرقي‌ داشت‌. مشرق‌ زمين‌ مبشر اين‌ فكر بود كه‌ آزادي‌ صرفاً در تعلق‌ چند تن‌ مستعد كسب‌ علم‌ نيست‌ بلكه‌ موهبتي‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ مردمان‌ حق‌ تمتع‌ از آن‌ را دارند. اين‌ همان‌ انديشه‌اي‌ است‌ كه‌ روزگار نو را پديد آورده‌ و البته‌ به‌ مرحله‌ي‌ نهايي‌ بسط‌ خود نرسيده‌ است‌.
بايد به‌ حق‌ به‌ آينده‌اي‌ اميدوار بود كه‌ در آن‌ آزادي‌ به‌ راستي‌ وجود خواهد داشت‌. براي‌ تدارك‌ چنين‌ آينده‌اي‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ مي‌تواند ياوري‌ پرارزش‌ باشد. فلسفه‌ي‌ يونان‌ كه‌ از تاريكي‌ شرق‌ بردميده‌ است‌ قدرت‌ پر فروغ‌ فكر بشري‌ را آشكار ساخته‌ است‌، فكري‌ كه‌ از طبيعت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد پيوسته‌ مرزهاي‌ انديشه‌ را مي‌شكند و رشد مي‌كند. در عين‌ حال‌، فلسفه‌ي‌ يونان‌ به‌ ياري‌ محتواي‌ آيينهاي‌ خويش‌ بهتر از ديگر فلسفه‌ها مقدم‌ بودن‌ فكر و سلطه‌ي‌ آن‌ را بر ماده‌ مي‌نماياند و نيز نشان‌ مي‌دهد كه‌ در اين‌ جهان‌ هر چيز به‌ سوي‌ كمال‌ غايي‌ فرا خوانده‌ شده‌ است‌. فلسفه‌ي‌ يونان‌ با اين‌ تعاليم‌ آن‌ چنان‌ منبع‌ لايزال‌ دانايي‌ است‌ كه‌ براي‌ شناختن‌ حقيقت‌ جهان‌ و حقيقت‌ خويش‌ بايد به‌ سوي‌ آن‌ بازگرديم‌.
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:شارل ورتر,حکمت یونان,مکتب,ارسطو,جهان,, :: 9:56 :: توسط : آوا رضایی


.
فلسفه نمی تواند از هیچ ( عدم ) آغاز کند . فلسفه نمی تواند فیلسوف را از وجود خویش جدا و تبعید کند ، چرا که مجاز نیست وجود را از معرفت منتزع کند و معرفت نشات نمی گیرد مگر از وجود . تراژدی فیلسوف در مرکز هستی است و تنها با سهیم شدن فیلسوف از همان آغاز در راز وجود است که شناخت وجود برایش ممکن می گردد . حیات در مرکز وجود کدام است ؟ حیاتی که بر انسان منکشف شده و بر دین منکشف نشده است؟ چگونه می توانست فلسفه به آن ( دین ) بی توجه باشد ؟ آغاز تراژدی فیلسوف که بر سر راه او نهاده شده است در همین جاست . چرا که از طرفی فیلسوف نه می تواند و نه آنکه می خواهد وابسته به دین باشد و از دیگر سو ، از لحظه ای که از تجربه دینی گسسته می شود وجود را از کف داده و دچار پژمردگی می گردد. حقیقت این است که فلسفه همواره از سرچشمه های دین طراوت گرفته است . تعلیمات [مکاتب فلسفی ] پیش از سقراط پیوند های ژرفی با حیات مذهبی یونانیان داشت . اندیشه های افلاطونی نیز با اورفیسم ( آیین اورفه ) و اسرار [ دینی ] ارتباط داشت .
فلسفه قرون وسطی آگاهانه فلسفه ای مسیحی بود . در تفکر دکارت ، اسپینوزا ، لایپ نیتس و برکلی نیز مبانی دینی را در می یابیم . هر چند که ممکن است در نخستین نگاه این امر به عنوان پارادوکس به تصور آید ، لکن باورم این است که حتی فلسفه مدرن ، خاصه فلسفه آلمان با توجه به موضوعات و خصلت مباحث نظری آن بیشتر مسیحی بود ، این فلسفه وابسته به فلسفه مدرسه ای قرون وسطایی بود که با مبانی اصول فلسفه یونانی ، افلاطونی و ارسطویی پیوند داشت . مسیحیت در آن زمان هنوز آن چنان درون تفکر عمیقا رسوخ نکرده بود . در دوره جدید و در فلسفه دکارت مسیحیت را می بینیم که تا اعماق اندیشه نفوذ کرده و کل مسئله را دگرگون کرده است . با توجه به تحولی که با مسیحیت متحقق می شود ، انسان در مرکز کاینات قرار می گیرد . فلسفه هلنی اساسا توجه به « عین » ( Object ) داشت لکن اگر فلسفه مدرن تو به « ذهن » ( Subject ) می کند آن را مدیون مسیحیت است . مسیحیت انسان را از سلطه جهان و « اشیاء » ، « عینیات » ( Objects ) و طبیعت رهایی می بخشد ، که متعاقب آن مطرح شدن مساله آزادی است که اندیشه های هلنی آن را نادیده می گرفت .اما این بدان معنا نیست که فیلسوفان آلمانی مسیحی تر از سنت توماس آکویناس و اهل مدرسه بود و یا اینکه حتی فلسفه آنها کاملا مسیحی است . اینکه سنت توماس شخصا از کانت ، فیخته ، شلینگ و هگل شخصا مسیحی تر بود ، حاجت به بیان ندارد . لکن فلسفه او ( نمی گوییم کلام او ) به همان اندازه نیز در یک جهان غیر مسیحی قوی بود . حال آنکه ، ایده آلیسم آلمان


گفته ی لابرتونیر(Laberthonniere) مبنی بر اینکه در حکمت مدرسی قرون وسطی فلسفه نیست که خادم علم کلام است بلکه علم کلام در خدمت فلسفه است ، دور از حقیقت نیست ، البته مراد وی نوع خاصی از فلسفه است . چنین چیزی را توماس آکویناس که نزد او علم کلام به طور جدی زیر سلطه فلسفه ارسطوست ، می بینیم ، روابط پیچیده بین فلسفه و علم کلام از همین جا بر می خیزد .بخش 4

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:دین,فلسفه,جورج,برونو,مسلمان,عرب,ارسطو,مسیحی,قرون وسطی,فیلسوف,, :: 9:53 :: توسط : آوا رضایی

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
--------------------------------------------------------------------------------------------------
استاد در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شدند. پدرشان آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بودند. برادران ابتهاج عموهای او بودند. استاد هوشنگ ابتهاج دوره تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمه‌ها منتشر کرد. استاد ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالی شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، استاد ابتهاج شعری به نام کاروان(دیرست گالیا...)بااشاره به همان روابط عاشقانه‌اش در گیر و دار مسایل سیاسی سرود.استاد ابتهاج مدتی به عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران به کار اشتغال داشت.

منزل شخصی سایه که از منازل سازمانی شرکت سیمان است در سال ۱۳۸۷ با نام خانه ارغوان به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده‌است. دلیل این نامگذاری، وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه‌است که سایه، شعر معروف (ارغوان)خود را برای آن درخت گفته‌است. این خانه قدمت چندانی ندارد اما از آنجا که در زمان سکونت سایه در آن محفل ادبی بزرگان شعر و موسیقی و محل نشست‌های آنها بوده‌است دارای ارزش فرهنگی بسیار بالایی است.

سایه در سال ۱۳۴۶ به اجرای شعر خوانی بر مزار حافظ در جشن هنر شیراز می‌پردازد که دکتر باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود (از پاریز تاپاریس)استقبال بی نظیرشرکت کنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح می‌دهد و می نویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمی‌کرده‌ است که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجان زده شوند.

استاد ابتهاج از سال۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گل‌ها در رادیوی ایران (پس از کناره گیری داوود پیرنیا) و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود.تعدادی از غزل‌ها، تصنیف‌ها و اشعار نیمایی او توسط موسیقی‌دانان ایرانی نظیرشجریان،ناظری واستاد حسین قوامی اجرا شده‌ است. تصنیف خاطره انگیز تو ای پری کجایی و تصنیف سپیده(ایران ای سرای امید)از اشعار سایه‌است. سایه بعد از حادثه میدان ژاله (۱۷ شهریور۱۳۵۷)به همراه محمدرضا لطفی،محمدرضا شجریان و حسین علیزاده، به نشانه اعتراض از رادیو استعفا داد.

از مهم‌ترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزل‌های حافظ است که با عنوان «حافظ به سعی سایه» نخستین بار در ۱۳۷۲ به چاپ رسید و بار دیگر با تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد. سایه سالهای زیادی را صرف پژوهش وحافظ شناسی کرده که این کتاب حاصل تمام آن زحمت هاست که سایه در مقدمه آنرا به همسرش پیشکش کرده‌است.

*آثار*

سایه هم در آغاز، همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما، نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد.

سایه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ «نخستین نغمه‌ها» را، که شامل اشعاری به شیوهٔ کهن است، منتشر کرد. در این دوره هنوز با نیما یوشیج آشنا نشده بود. «سراب» نخستین مجموعهٔ او به اسلوب جدید است، اما قالب همان چهارپاره‌ است با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»، با آنکه پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سالهای ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمی‌گیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزل‌های خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که می‌توان گفت تعدادی از غزل‌های او از بهترین غزل‌های این دوران به شمار می‌رود.
سایه در مجموعه‌های بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با کتاب شبگیر خود که حاصل سال‌های پر تب و تاب پیش از سال ۱۳۳۲ است به شعر اجتماعی روی آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازه‌ای در شعر معاصر گشود.
سایه پس از درگذشت دردناک احسان طبری در بهار ۱۳۶۸، مثنوی معروف و تاثیرگذار «قصه خون دل» را به یاد و در رثای او سرود.

*خاطرات*

هوشنگ ابتهاج سال ۱۳۹۱ در ۸۵ سالگی خاطرات خود را در گفتگو با میلاد عظیمی در کتاب پیر پرنیان اندیش عنوان کرد. در این کتاب هوشنگ ابتهاج به بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهره‌های به نام موسیقی، شعر و سیاست در زمان خود می‌پردازد.

*خراج از کانون نویسندگان ایران *
در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، هیات دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی تصمیم به اخراج هوشنگ ابتهاج، به‌آذین، سیاوش کسرائی، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتا به تایید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل عناصر توده‌ای، به همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران شد.

*مجوعه‌های شعر*

این مجموعه‌ها بر این پایه‌اند:

نخستین نغمه‌ها، ۱۳۲۵
سراب، ۱۳۳۰
سیاه مشق، فروردین ۱۳۳۲
شبگیر، مرداد ۱۳۳۲
زمین، دی ۱۳۳۴
چند برگ از یلدا، آبان ۱۳۴۴
یادنامه، مهر ۱۳۴۸ (ترجمه شعر تومانیان شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننس و روبن)
تا صبح شب یلدا، مهر ۱۳۶۰
یادگار خون سرو، بهمن ۱۳۶۰
حافظ به سعی سایه (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)
تاسیان مهر ۱۳۸۵ (اشعار ابتهاج در قالب نو)
*ویژگی اشعار *

**غلامحسین یوسفی دربارهٔ شعر سایه می‌گوید: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای سایه (هوشنگ ابتهاج) در شمار آثار خوب و خواندنی است. مضامین گیرا و دلکش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوش‌ترکیب و هماهنگ با غزل، از ویژگیهای شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوهٔ دلپذیر حافظ است. از جمله غزلهای برجستهٔ اوست: دوزخ روح، شبیخون، خونبها، گریهٔ لیلی، چشمی کنار پنجرهٔ انتظار و نقش دیگر.»
اشعار نو او نیز دارای درون‌مایه‌ای تازه و ابتکاری است؛ و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با این درون‌مایهٔ ابتکاری همگام شده، نتیجهٔ مطلوبی به بار آورده‌است.
در شعر پس از نیما در حوزهٔ غزل تقسیماتی را با توجه به شاعرانی که در آن زمان حضور داشته‌اند انجام داده‌اند که در این بین نام‌هایی چون هوشنگ ابتهاج، منوچهر نیستانی، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و سیمین بهبهانی به چشم می‌خورد.

*نمونه شعر و ترانه*

نمونه‌ای از اشعار او:
ای عشق همه بهانه از توست
من خامُشم این ترانه از توست

و غزلی دیگر:
مژده بده مژده بده یار پسندید مرا
سایهٔ او گشتم و او بُرد به خورشید مرا

و غزلی دیگر:
نشود فاشِ کسی آن چه میان من و توست
تا اشاراتِ نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لبِ خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:سایه ,ابتهاج,هوشنگ ابتهاج,غلامحسین یوسفی,غزل,معاصر,, :: 9:45 :: توسط : آوا رضایی

هفدهم اسفند ماه امسال بیستمین سالگرد استاد افسانه‌ای سه تار ایرانی استاد احمد عبادی است به همین مناسبت نماهنگی را که دو سال قبل تهیه کرده بودم دوباره تقدیم می‌کنیم.
استاد عبادی در سال ۱۲۸۳ در تهران، خیابان ایران (عین الدوله قدیم) در خانواده بزرگ هنر ایران، چشم به این جهان گشودند. ایشان دارای برادری به نام جواد و خواهرانی با نامهای مولود و ملوک بودند. چه نیکوتر از آنکه یاد آوری کنیم که پدر استاد عبادی ، میر زا عبدالله فراهانی و عموی ایشان میرزا حسینقلی بودند که همه ما با نام این بزرگان حافظ ردیف‌ موسیقی ایرانی آشنا هستیم. استاد عبادی خود فرموده اند که بخش اعظم آموزش سه تار ایشان نزد خواهرانشان (که معلمین استاد ابوالحسن خان صبا نیز بودند) انجام شد و تعداد مختصری مشق نیز در کنار استاد صبا از پدر (میرزا عبدالله) گرفتند. در سنّ ۱۷ سالگی به شغل دیوانی وارد شدند. تا اینکه در اوایل تأسیس رادیو ایران به این رسانه پیوستند و مدت ۳۵ سال به خدمت خالصانه به موسیقی‌ ایرانی در این نهاد پرداختند که ثمره آن آثاری است جاودانه.
ایشان سالها وقت خود را صرف بهبود صدای ساز سه تار نمودند و مبتکر سبکی نوین در نواختن سه تار بودند، که بر اساس اجرای آهسته و ظریف نت‌ها و استفاده کمتر از مضرابهای ریز استوار است
استاد روح الله خالقی در مورد ایشان گفته اند:" احمد عبادی نه تنها از لحاظ موسیقی‌ و ذوق و قریحه نوازندگی جانشین پدر است، بلکه از جهت حسن خلق و ادب و مهربانی نیز بهترین یادگار میرزا عبدالله است و خانه دل‌ یاران از مهر و محبت او آکنده است. هنگامی که انگشتانش روی پرده‌های سه تار به گردش در میاید و ناخن پر قوتش آهنگ ساز را به گوش می‌رساند، قلب آدمی‌ در سینه می تپد و نغمه‌های دلپذیرش هزاران خاطرات شیرین را از جلوی دیدگان شنونده میگذارند، آن چنان که هیچ هنری را این همه تاثیر شگفت انگیز نمی‌‌باشد."
اولین اثر ضبط شده استاد عبادی مربوط به سال ۱۳۱۰ و با آواز استاد رضا قلی‌ خان ظلی بود و پیش از آن نیز اجرای معروف ایشان به همراهی خانم ملوک ضرابی در سال ۱۳۰۳ در گراند هتل در تاریخ موسیقی‌ ایران ثبت گردیده است.
. استاد محمد رضا شجریان در مورد ایشان فرموده اند:" با استاد عبادی از اوایل ورود به رادیو در سال ۱۳۴۶ اشنا شدم، آقای میر نقیبی که مسئولیت گلها را داشت من را با ایشان اشنا کرد. آقای عبادی هم مرا پذیرفت و مثل فرزندش مرا نصیحت میکرد، ایشان برای من حکم پدر و دوست را داشت و خیلی‌ از نظر اخلاقی‌ در من تاثیر داشت "

استاد عبادی پس از عمری پر بار سر انجام در هفدهم اسفند ماه ۱۳۷۱ جان به جان آفرین تسلیم نمودند. این دوست کوچک در آن زمان در دانشگاه ملی‌ دانشجو بودم و هنوز با گذشت این سالیان غم عدم تجلیل از این استاد بزرگ در رسانه ضدّ فرهنگی‌ صدا و سیما از خاطرم نرفته است و همیشه آزارم میدهد.
امروز به یاد این استاد بزرگوار یکی‌ از چند برنامه رادیویی از ایشان را که در اختیار دارم، پیش کش شما عزیزان مینمایم.

به چه كار آيدت ز گل طبقي
از گلستان من ببر ورقی
گل همين پنج روز و شش باشد
وين گلستان هميشه خوش باشد

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:احمد,احمد عبادی,موسیقی,برنامه گلها,تار,تاریخ موسیقی,ایران,سه تار,, :: 9:37 :: توسط : آوا رضایی


میهمان من باش
ای نیلوفر آبی این دل دریائی من
ای چشمانت آفتاب آسمان تنهائی من
میهمان من باش
ای بوسه هایت فتح قله های خیالیم
ای شانه هایت پرواز ِ بالهای پنهانیم
میهمان من باش
ای شعرهایم در وصف تو همیشه گرم
ای خوابهایم در یاد تو پیوسته نرم
میهمان من باش
ای لاله های این دل وحشی من
ای لالائی این شب خموشی من
میهمان من باش
همین لحظه همین امشب که من هستم
همین دفعه همین یکبار آخر که من مستم
میهمان من باش
که من موج موج دل بیقرارم
که من مرگِ خاموشِ این دیارم
میهمان من باش
که این عمر کوتاه در دام تیر است
شب و روز ِ ما مدام بر دارِ پیر است
میهمان من باش
میهمان من باش ....

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:محمود,شیربازو,میهمان,عمر,مرگ,, :: 8:29 :: توسط : آوا رضایی


به تو فکر میکنم
مثل دردی در گلو
که به کلام نمی آید!
(ران لوئه وینسون – شاعر معاصر آمریکا

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:وینسون,آمریکا,شاعر, :: 10:58 :: توسط : آوا رضایی


استاد داریوش طلایی در ۲۶ بهمن ۱۳۳۱ در شهرستان دماوند در خانواده‌ای علاقمند به موسیقی متولد شد. او از یازده سالگی به هنرستان موسیقی رفت و با این که آشنایی و علاقهٔ خاصی با این ساز نداشت به آموختن تار پرداخت. در سال سوم هنرستان و تحت تأثیر علی‌اکبر شهنازی به تار علاقمند شد. پس از گرفتن دیپلم هنرستان هم‌زمان به تحصیل در رشتهٔ موسیقی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و کار در مرکز حفظ و اشاعهٔ موسیقی پرداخت. او در این دوران از خدمت استادانی چون علی اکبر شهنازی، سعید هرمزی، یوسف فروتن، نور علی برومند و عبدالله دوامی بهره مند شد. پس از اتمام تحصیلات از سال ۱۳۵۵ در دانشگاه تهران ردیف تدریس کرد. او در سال ۱۳۵۸ برای تحصیل در رشتهٔ موسیقی‌شناسی به دانشگاه پاریس در فرانسه رفت و دکترای خود را نیز از دانشگاه نانت فرانسه گرفت. او هم اکنون عضو هیات علمی و رئیس گروه موسیقی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و همچنین عضو هیات علمی دانشکدهٔ موسیقی دانشگاه هنر است. آثار

ردیف میرزا عبدالله، مؤسسه فرهنگی هنری ماهور
تک‌نوازی سه‌تار، مؤسسه فرهنگی هنری ماهور
سایه روشن، مؤسسه فرهنگی هنری ماهور
چهارگاه، مؤسسه فرهنگی هنری ماهور
شب وصل، مؤسسه فرهنگی هنری دل آواز
دود عود
ساز و آواز
کنسرتی دیگر، مؤسسه فرهنگی هنری ماهور
Calligraphies Vocales همراه با علیرضا قربانی و جمشید شمیرانی (منتشر شده در خارج از ایران)
ردیف سازی و آوازی به همراه رضوی سروستانی
کتاب‌ها

نگرشی نو به تئوری موسیقی ایران، مؤسسه فرهنگی هنری ماهور
ردیف میرزا عبدالله، نت‌نویسی آموزشی و تحلیلی
۲۳ قطعه از پیش‌درآمدها و رنگ‌های علی اکبر شهنازی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:داریوش طلایی,موسیقی,تار,فرهنگ,هنر,ایران,کنسرت,, :: 10:54 :: توسط : آوا رضایی

آلبر كامو مرد خوبي بود
گروه: نقد و ادبيات
منبع: ماهنامه آتلانتيك

ماشين بسرعت در جاده حركت ميكرد و رفته رفته بسرعت آن افزوده ميشد و تصور ميرفت خيلي زودتر از آنكه ميبايست بمقصد ميرسيد ولي افسوس لحظه اي بعد از جاده منحرف شد و با درخت بزرگي كه كنار جاده قرار داشت روبرو گرديد و از هم متلاشي شد و با اين حادثه زندگي يك مرد نيز پايان پذيرفت.
كامو در الجزاير در سواحل درياي موسوم به سعادت بازيافته پا بعرصه وجود گذاشت او از ابتدا از شوريدگيها و اضطراباتي كه از شمال سرچشمه ميگرفت تنفر داشت و گردانندگان آنرا كه چون شياطين مطلق بهر كار و رويه اي پشت پا زده بودند كوچك و حقير ميشمرد اعتقاد فلسفي هلنيك يعني آنچه دال بر قراين و موازين و حدود ميكرد و ريشه هاي آن در قلب ادب و هنر يونان قديم نهفته بود و در نظرش معني و مفهومي نداشت زيرا كامو آموزنده ترين الوهيت نسل كهن بود كه آنرا نميسيس رب النوع اعتدال نيز ميگفتند و از انتقام و انتقامجو نفرت داشت او ميگفت:
«هيچ طرز فكري تا اين حد نميتواند از اشتباه و عصيان بر حذر باشد» و عقيده داشت كه انسانها بايد تا حدي كه برايشان امكان پذيرست از آن تبعيت كنند و اضافه ميكرد.
«من از مردماني كه فقط بخاطر يك عقيده جان ميبازند نفرت دارم آنچه برايم اهميت دارد اينست كه بخاطر آنچه دوست ميدارم زندگي بكنم و بميرم.»

آلبركامو دومين كسي بود كه در سنين جواني بدريافت جايزه بزرگ ادبي جهان يعني جايزه نوبل نائل آمد راديارد كيپ لينگ در چهل و سه سالگي و كامو آنرا در چهل و چهار سالگي گرفت.

او بنسلي تعلق داشت كه نهالش در جنجال عظيم افكار و عقايد متناقض جنگ دوم جهاني پي ريزي شده و با غرش طبلهاي آن تكامل يافته بود و هنوز بوي جنايت و بيدادگريهاي دستهاي بزرگ از تاريخ آن برميخاست.
روشنفكران اروپائي كه بيش از هر كس ديگر دستخوش اين تاريخ بودند فاشيست و كمونيست و نهيليست و هواخواران ضد ملي و غيره و غيره از آب در آمدند كه در بين آنها فقط عده معدودي توانستند در سايه علم و خرد خويش از اين ورطه جان سالم بدر برند و آلبركامو يكي از آن مردان نادر است.

او متفكر بزرگي است كمه در پاكي و تماميت بيش از حد زياده روي كرده است و مانند جرج ارول حريم نيروبخش استقلال را در آغوش كشيده و آشوبي بپا كرده است كه چند قرني است دنيا شبيه آنرا بخود نديده است. و در حقيقت از هر حيث آلبركامو مرد خوبي است.

كامو از تظاهر بر تقوي و حقيقت نفرت داشت و هرگز راضي نميشد كه از پيروان اخلاقي و كمال بشمار آيد و بر اين عقيده بود كه نيروي اخلاقي در جسم او حلول نكرده است و ميگفت:
«اگر در باغ عمومي بمادر بزرگم تجاوز بكنم ممكن است كسي اسم آنرا يك عمل خلاف اخلاقي بگذارد» برخلاف ميل و خواست او هواخواهان او در تمام اروپا او را وجدان عصر خود نسبت داده بودند كميته جايزه نوبل و آكادمي سوئد كه همواره در قضاوت جانب احتياط و نكته سنجي را رعايت ميكند كامو را ملحد بتمام معني قلمداد ميكند معل الوصف او را به دريافت جايزه نوبل مفتخر گردانيد هيئت داوران رأي بر آن دادند كه كامو نه تنها بزرگترين آثار ادبي جهان را خلق كرده است بلكه عرصه وجدان انساني عصر ما را با شعاع آثار جاويدان خود روشن ساخته است و براي هميشه در مستي مستغرق گردانيده است.

«با انتشار اين كتاب قطعه ابري كه براي مدت بيش از يك قرن افكار و پندار اروپا را تيره و تار ساخته بود پراكنده ميشود».

ديگر از علائم بزرگي كامو اينست كه تابحال بيش از شش جلد كتاب از جانب اشخاص مختلف درخصوص نوشته ها و عوالم و خصوصيات افكار و انديشه هاي فلسفي او بطبع رسيده است كه در بين آن «افكار و هنر كامو» از توماس هنا و كتاب معروف فيليپ تودي با نام «آلبر كامو» بيش از سايرين شخصيت ادبي و فلسفي او را توجيه ميكنند.

كامو كه خود را يك هنرمند قلمداد ميكرد تا يك فيلسوف، مشيت علمي خود را با عين احساس خود ملي كرده است كه معمولاً يك هنرمند را مقيد ميكنند توماس هلنا در مطالعه كه اخيراً از آثار كامو بعمل آورده اظهار داشت كه عمل متقابل احساس فلسفي و ادبي كامو بيشتر بخاطر عمق و ارزش سرشار نوشته هاي اوست وگرنه انجام اين مقصود براي يك فرد عادي امكان پذير نميشد.

كامو چون اكثر نويسندگان قرن بيست نخست خود را با وضع پر اضطراب و ملال انگيز دورانهاي پيشين روبرو يافت صخره بزرگي در نظر او مانع تسخير ناپذير جلوه ميكرد و با اينكه آنرا قبول داشت همواره در بند شك و ترديد عجيبي گرفتار بود. او در اجتماعي بار آمده بود كه طبيعت بخشنده و لذات جسماني بيش از حد در آن رواج داشت و بيش از بيش بيهودگي آنرا ثابت ميكرد، كاموي جوان همچنانكه در دو كتاب خود Lemvers et Lendroit و Noces عرضه ميكند خورشيد دريا دو عنصر بزرگي هستند كه بشر را بطور مصرانه بخوشبختي جاويدان دعوت ميكنند بدنهاي عريان ساحل و نفس هاي پر احساس كه هنگام رقص در فضا بهم ميآويزند و يا هر چه در پيرامون آندو قرار دارد از جمله عوالم مجهول طبيعت هستند كه نماينده زندگي مادي و تنها معطوف به حقيقت لمس شدني است او بما ميآموزد كه چگونه آنرا آنطور كه بايد و شايد درك كنيم و در عين حال ايجاز و اختصار آنرا نيز در نظر داشته باشيم كامو هنگاميكه بيش از بيست سال نداشت نوشت:

«خوشبختي با فوق خوشبختي بشر وجود خارجي ندارد... دنيا زيباست و در ماوراء آن رستگاري نيست... من نمي گويم كه انسانها بايستي بشكل حيواني در آيند ولي خوشبختي فرشتگان نيز در نظر من مفهومي ندارد»

اعتقاد تزلزل ناپذير او بحدي استوار بود كه بيمي نداشت ديگران آنرا ارزيابي كنند و يا اينكه بستيزه جوئي عليه او برخيزند در طول اين زندگي كوتاه او هرگز در قضاء غير انساني بكاوش و تحقيق نپرداخت او اعتقادات فلسفي خود را فقط در يك جمله كوتاه فشرده است «دوست دارم بدانم آيا با آنچه از جزئياتش آگاهم زندگي برايم امكان دارد يا نه و جز اين هدف ندارم.»

فيليپ تودي اظهار داشته است كه كامو مردي بود داراي يك احساس عادي با مغز يك انسان روشن فكر. احساس او هميشه تمايل معلومي به سر حد چيزهاي عادي نشان ميداد درصورتيكه مغز او با طغيان عجيب و شوريده اي به روشن كردن مراحل تاريك هنر امروز اهتمام فراوان مصروف ميداشت هنگاميكه پا بسن گذاشت وضعيت حياتي و طرز فكر مردم دگرگون شده بود سستيها و بيهودگيها و فريب ها و دروغها همراه ياس و نوميدي دامنه داري زندگي آدمهاي معمولي را فرا گرفته بود و سالهائي كه پس از آن آمدند او را چون فردي منكر وجود كه تناقضات عميقي در برداشت شكل دادند چنانكه خود او معتقد بود.

اين دنيا از لحاظ معني مانند يك تبعيدگاه پر خصمي است كه تحمل آن براي يك انسان عادي دشوار است از اينرو انديشه اي را پي ريزي كرد كه از آن زمان هاي خيلي پيش در گوشه از از وجود او كمين كرده بود چون نميتوانست با آنچه در نظر او چون اصل مسلمي جلوه ميكرد آداب و مباني اخلاق ديرينه مردم را ارزيابي كند و براساس همين شك و ترديد كه چون سمي تمام وجودش را مقهور ساخته بود انسانيت خاصي را پايه گذاري كرد كه از حيث شكل و قابليت و اصول و موازين به شيوه حياتي انسانهاي قرون قبل شباهت داشت. كامو ما را بدرون تمام جهان راهبري ميكند و معقولات و حقايق پنهان عالم هستي را بر ما آشكار ميسازد گرچه او در سكوتي آراميده است و پيوسته در نوشته هاي خود ما را بفهم عميق جزئيات تصورات و انديشه هاي خود منع ميكند و ميگويد دلايل و اثبات هواخواهان او نميتوانند نماينده و معرف افكار وي باشند وي اظهار ميداشت:

«من نقاش بيهودگيها و پوچيها نيستم... در حقيقت كار مهمي هم انجام نداده ام من فقط در پيرامون عقيده انديشيده ام كه آنرا هرگز در هر كوچه و خياباني ميتوان مشاهده كرد. گرچه من هم چون ساير اعضاء نسل خويش در آن مستغرق شده و شامل آن گرديده ام ولي در هر حال سعي كرده ام كمي از آن فاصله بگيرم تا بتوانم آنرا بحد كمال بسنجم و حدودي براي آن و منطق آن تعيين كنم.»

در اينجاست كه كامو كليدي در اختيار ما ميگذارد تا بتوانيم بوسيله آن به هسته اصلي آثار وي راه يابيم. روش وي در زمينه هنر بايد يك روش آزمايشي ناميده شود. و اين همان مشيتي است كه ژيد انتخاب كرده است. آنچه در نوشته هايش گنجانيده است وقايع يك داستان يا نمايش نيستند زيرا هدف آثار وي عموما گرد دو نقطه متفاوت دور ميزند يكي بآنچه كه گذشت زمان آن را بوجود آورده است و ديگري وسوسه هائي كمه زندگي انساني را در چنگال خود گرفته است و آن را مدت مديدي است مقهور خويشتن ساخته است. و اين مسئله را خواه از راه ادبي و فلسفي و خواه از طرق درام نويسي و تئاتر بمرحله منطقي خود سوق داده است و آنگاه در كليه آثار خود داوري را باختيار خواننده ميگذارد تا آنچه در يك لحظه بخصوص توصيف گرديده است بدست خود او حلاجي شود.

آلبركامو در هفتم ماه نوامبر 1913 در شهر موندوي الجزاير از مادري اسپانيولي بدنيا آمد. پدرش از كشاورزان الستيني بود و در نبرد مارن كشته شد او در مقدمه اولين كتاب خود در باب حوادث اين ايام مينويسد.

«فقر براي من مصيبت بزرگي نبود چون هميشه ابعاد ظلمت و نور زمان در مورد من تعادل خود را حفظ كرده است... و من توانسته ام از شرائط اطراف حداكثر استفاده را ببرم.

شايد براي اينكه بتوانم لاقيدي ناچيزي را كه مرتكب شده بودم جبران كنم مرا در مكاني مابين فقر و خورشيد جاي داده بودند فقر باعث شد كه به حقيقتي بزرگ واقف شوم و آن اينكه آنچه از مقابل چشمان ما ميگذرد همه از لذات، خوشيها تشكيل نيافته است و خورشيد بمن آموخت كه تاريخ نميتواند قدرت مطلق باشد.» كامو همواره بگزيده هاي خود وفادار مانده است در نوشته هاي او خصوصيت «من» Ego آزادي مجعول، اراده با تكامل جبري «كل» تصادم ميكند. اسپانيا زادگاه مادري او محسوب ميشد و جنگهاي داخلي آن تا حدي او را مدتي مشغول داشته است تا اينكه بالاخره در سال 1952 از يونسكو استعفا كرد و به عمليات ديكتاتوري فرانكو شديداً اعتراض كرد.

آموزگاري با كوشش زياد امتياز تحصيل رايگان را در دبيرستان براي كامو كسب كرد و او تحصيلات دانشگاهي را نيز با اشتغال بكارهاي مختلفي باتمام رسانيد. از جمله مشاغلي كه او عهده دار آن بود مهر زدن به پروانه ها، تصدي نظارت فشار بارومتر، يا فروختن قطعات يدكي اتومبيل و بالاخره استخدام نزد دلال كشتي را بايد نام برد روزنامه نگاري او را متوجه كار تئاتر كرد و او بمنظور ايفاي رلهاي كوچك به تاتري تقاضاي كار داد و خوشبختانه مورد قبول واقع شد تا اينكه بالاخره با تروپ سياري بشهرهاي الجزاير مسافرت كرد و در آثار كلاسيك درام فرانسه شركت جست. با استفاده از تجارب و اطلاعاتي كه در عرض اين مدت اندوخته بود شخصاً تروپي تشكيل داد و براي نخستين بار نمايش معروف برادران كارامازوف و پرومتيوس شيللر را روي صحنه آورد. و چندي از اين نگذشته بود كه او چهار نمايشنامه بوجود آورد و آثار متعددي از نويسندگان چون لوپدوگا و كلدرون و ويليام فالكنر را بفرانسه ترجمه و آماده بازي روي صحنه كرد ترجمه اي كه او از اثر معروف فالكنر بنام «سوگواري براي راهبه» كرده بود تعداد سيصد سانس در تئاترهاي پاريس بازي شد.

تمام نمايشنامه هاي وي در پاريس اجراء شده است و فقط يكي از آنها با موفقيت زيادي روبرو گرديده است و آن «كاليگولا» است منتقدان بر آنند كه نمايشنامه هاي كامو بحد زيادي با مسائل رواني آميخته است و ايفاي آنها در صحنه تئاتر با مشكلات فراواني روبرو ميگردد.

كامو هنگاميكه در دانشگاه بتحصيل اشتغال داشت بمرض سل دچار شد ولي دامن تحصيل را رها نساخت و دكترا گرفت و پايان نامه خود را نيز در باب «مسيحيت و اعتقادات هلنيك» Hellenice and Christlanlty بپايان رسانيد.
اولين كتاب او ره آورد سفر ايتاليا و استراليا و چكوسلواكي بود و متعاقب اين كتاب اثر معروف وي Noces بچاپ رسيد كه عبارت از مقالاتي بود كه قبلاً در خصوص جهان مديترانه تحرير كرده بود در آغاز جنگ كامو سرگرم ترغيب و تهييج روزنامه نگاران الجزاير بود تا حدي كه امكان داشت از حقوق اعراب حمايت كنند، او در سال 1940 بپاريس رفت و بلافاصله روزنامه Combat را كه از انتشارات محافل زير زميني بود تأسيس كرد و اندكي نگذشت كه همين روزنامه ارگان رسمي نهضت مقاومت گرديد. در فاصله اين مدت گاليمارد Gallimard دو كتاب او را باسامي «غريبه» و افسانه سيزيف بچاپ رسانيد كه هر يك بنوبه خود شهرت وي را بيش از پيش افزود. اين آثار بهمراه كاليگولا و نمايشنامه ديگري بنام «سوء تفاهم» كه بترتيب در سال هاي 1938-1942 نوشته شده بود مراحلي را در زندگي كامو عرضه ميكند. كه ممكن است دوران كشف و تسخير پوچي و بيهودگي نام نهاده شود و يا حد كمال كامو را نشان دهد.

تحليلي كه كامو از پوچي ميكند بآساني مورد قبول يك آدم عادي در زندگي روز مره واقع نميشود بلكه با گذشت زمان يك روز وقتي با «يعني چه» مواجه ميشود از خودش ميپرسد كه «آيا زندگي معني اي در بر دارد يا نه و منظور از اين تكاپو و سير زمان چيست» انسان خود را غفلتا در بن بست مشاهده ميكند و در يك لحظه پنهاني تخيلات و تصورات زمين و زمان رنگ مي بازد و انوار و تشعشعات عالم هستي به ظلمت ديگري مبدل ميگردد و شخص چون يك آدم غريبه و بي دفاع بهويت واقعي خويش پي ميبرد.

مرسالت Meursault قهرمان داستان غريبه منشي يكي از ادارات الجزاير است. مردي است كه در مقابل تمام فريادها كر، لال است براي او فقط احساس جسماني كه در يك لحظه ممكن است باو دست دهد حائز اهميت است پوچي در خون او وارد شده است ولي او از آن آگاه است مرگ مادرش و اخذ ترفيع اداري، عشق دختري كه با او هم بستر ميشود كوچكترين ارزش و مقامي در برابر ديدگان او ندارد و همينطور كه روزها سير عادي خود را طي ميكنند او با وضعيتي مواجه ميشود كه فكر ميكند عربي با چاقوي برهنه او را تهديد ميكند و بالاخره او را ميكشد وكيل مدافعش باو اطمينان ميدهد كه در صورتيكه بتواند در دادگاه احساس واقعي خود را هنگام ارتكاب بجنايت بهيئت قضات توجيه كند او را تبرئه نمايد ولي مرسالت قادر نميشود احساسي را كه در حيطه وجودش ندارد شرح دهد. اعترافات صادقانه او، او را هيولائي جلوه ميدهد و او به مرگ با گيوتين محكوم ميشود و هنگاميكه مرگ را در برابر ديدگان خود مي بيند غفلتا از چيزي آگاهي مييابد كه در گذشته برايش يك فريضه مبرهن مينموده است يعني زندگي پوچ و بيهوده است و اين نداي عظيم روحي يعني چه.

بيگانه براي اين بوجود آمده است تا به وضوح نشان دهد رفتار و رويه انساني قابل قضاوت بر طبق قوانين و موازين اخلاقي نيست فقط قتل يك عرب مرسالت را در چشم قانون مقصر نميكند او بدين دليل گناهكار ناميده ميشود كه قواعد كل و ضروري دادگاه جنائي را برسميت نمي شناسد و بهمين دليل تمام انسان ها مشمول اين نظر شده گناهكار محسوب ميشوند.

تقلا براي رسيدن باوج فقط همينقدر كافي است كه در قلب انسان جاي گيرد انسان بايد سيزيف را مرد خوشبختي بشمار آورد.
اين طرز بسط مطلب شالوده ايست كه كامو در حيطه طغيان متافيزيك و با حكمت نظري ميريزد و پايه هاي آن را براساس عصيان و طغيان بنا ميگذارد و ميگويد اين عصيان رشد و تكامل اخطار باطني نيست و از اميد محروم است. عصياني است كه سرنوشت خورد كننده اي را سر راه انسان قرار ميدهد و بايد كمتر تسليم همراه آن باشد.

كامو در آخرين روزهاي زندگي در آپارتماني در پاريس زندگي ميكرد او بر حسب عادت صبح ها را صرف نوشتن آثار خود ميكرد و هميشه اينكار را با وضع ايستاده و يا خوابيده انجام ميداد. و بعد از ظهر را صرف اظهار نظر در باب نويسندگان ميكرد كه سپس توسط گاليمارد بطبع ميرسيد كامو با زني پيانيست ازدواج كرده بود و از او نيز دو بچه دو قلو داشت او چون فالكنر از زندگي خصوصي خود لذت ميبرد و حاضر نبود كه كسي اسباب مزاحمت او را فراهم بياورد.

 


www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:آلبر کامو,اندیشه,فیلسوف,هنرمند,, :: 10:49 :: توسط : آوا رضایی

{{{حضرت هوشنگ خان ابتهاج ( سایه ) برای استاد شهریار ...}}}
با من بیکس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری تازه بهاران تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی است، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
«سایه» در پای تو چون موج دمی زارگریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان
{{{پاسخ استاد شهریار به جناب سایه ...}}}
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله*ی شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی*ای را که پی غرق شدن ساخته*اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه*ی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه*ی ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:سایه,ابتهاج,هوشنگ ابتهاج,شهریار,شعر شاعر, :: 10:41 :: توسط : آوا رضایی

نخوانده
دور می شوی
بهت در چشمانِ پریده ات
زانو می زند
روی آبی که
دهانش
آنسویِ مرگ را نگاه می کند
و دیوانه در
تعبیر
قار قار کلاغی !

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:مرگ,آب,کلاغ,چشم,, :: 10:36 :: توسط : آوا رضایی

انگیزه‌های نیرومند برای آغاز و ادامه کار
از داریوش دهقان
www.dariushdehghan.com
کار یکی از عوامل بزرگ موفقیت است، و انگیزه، آفریننده کار است. اما آیا همه مردم برای کاری‌که می‌کنند انگیزه قوی دارند؟ می‌دانیم که افرادی‌که آرزوی خود را به هدف تبدیل کرده و برای هدفشان نقشه و برنامه‌ای نوشته و آن‌را دنبال کرده و برای هدفشان نقشه و برنامه‌ای نوشته و آن‌را دنبال می‌کنند جزء پیشروترین گروه‌های جامعه هستند.
آگاهیم که اگر هدف‌ها و تلاش‌های این افراد با استعداد و علاقه‌هایشان هم‌خوانی داشته باشد، بازدهی، پیشرفت، و شادمانی افزون‌تری خواهند داشت. باخبریم که میزان شور و انگیزه و تمرکز کسی‌که با چنین ویژگی‌هائی کار می‌کند، به‌حدی می‌رسد که گذشت زمان را حس نکرده و خدمات و ساخته‌هایش از کیفیت برتری برخوردار می‌شود. اما یقین داریم که بسیاری از افراد این ویژگی‌ها و انگیزه لازم را برای کار کردن ندارند.
حتی آن‌ها که کارشان ویژگی‌های اشاره شده را داشته باشد، امکان دارد که در جریان رسیدن به هدف‌های شخصی یا سازمانی، با تکالیفی روبه‌رو شوند که تمایلی به انجام آن‌ها نداشته باشند. در اغلب موارد، عدم اجراء این نوع تکالیف می‌تواند باعث عقب ماندن و یا سبب شکست خوردن برنامه‌ها شود. بنابراین باید برای انجام آن‌ها انگیزه قوی‌تر ایجاد کرد و نگذاشت که شیرینی پیروزی را به تلخی نامرادی تبدیل کنند. باید دانست که تمایل داشتن به انجام کاری یا علاقه نداشتن به آن، یک تصمیم درونی و شخصی و حاصل تجزیه و تحلیل اطلاعات در ذهن است. بنابراین فرد می‌تواند با یافتن انگیزه و اطلاعات بیشتر، راه‌حل‌های جدید، ارزش‌های متفاوت، با خود گفت‌وگو کرده و حاصل این نوع تصمیم‌گیری‌ها را تغییر دهد. از این نظر عوامل برانگیزنده زیر ارائه شود تا علاقه‌مندان آن‌ها را بررسی کرده و با توجه به نیاز و ویژگی‌های خود، برای آغاز یا ادامه کارشان مورد استفاده قرار دهند:
● مجسم‌سازی شکوه موفقیت
بسیاری از افراد به همان اندازه که از درجا زدن بیزارند به پیشرفت و دستیابی به موفقیت علاقه‌مند هستند. انگیزه دستیابی به پیروزی آن‌قدر در آن‌ها نیرومند است که ایشان را به سخت‌ترین تلاش‌ها وا می‌دارد. شما هم می‌توانید هنگامی‌که به انجام دادن تکلیفی رغبت ندارید آن‌را به موفقیت نهائی، مربوط ساخته و با مجسم کردن شکوه و ارزشی که در اثر پایان رساندن کار و رسیدن به موفقیت نصیبتان می‌شود، خود را به انجام آن تکلیف وادار سازید.
● پاداش بعد از انجام کار
اگر مشکل، آغاز کردن کار نبوده بلکه ادامه آن است، می‌توانید با وعده پاداشی که به‌خود می‌دهید کاری را دنبال کنید. هنگامی‌که دلتان نمی‌خواهد کاری را ادامه دهید، امکان دارد بخواهید وقت انجام آن‌را به‌صورتی دلخواه صرف کنید. آن‌چه دلخواه شماست می‌تواند برایتان نقش جایزه داشته باشد و قادر خواهید بود که از آن به‌عنوان پاداش بعد از انجام کار استفاده کنید. مثلاً به‌خود بگوئید که پس از انجام کار به تماشای یک فیلم می‌روم و یا ساعتی را با دوستم می‌گذرانم. یادتان باشد که به‌خود جایزه منفی ندهید. اگر بدون انجام دادن کار، به تماشای فیلم یا دیدار دوست‌تان بروید، خود را با پاداش منفی تنبل خواهید ساخت.
● بررسی سود و زیان
وقتی هدفی می‌سازید، برای رسیدن به آن منابع مختلفی از جمله وقت و نیرویتان را سرمایه‌گذاری می‌کنید. هر نوع سرمایه‌گذاری به امید سودبخشی صورت می‌گیرد. اگر به یاد آورید که عدم اجراء یک تکلیف، علاوه بر آن‌که موجب نرسیدن به سود مورد نظرتان می‌گردد می‌تواند سبب از دست رفتن منابع سرمایه‌گذاریتان شود، انگیزه قوی‌تری برای انجامش پیدا خواهید کرد.
● شهرت به پشتکار یا سستی
در اغلب موارد وقتی هدف باارزشی را دنبال می‌کنید افراد دیگری مثل اعضاء خانواده، دوستان و همکاران از کار و نحوه فعالیت‌هایتان باخبر می‌شوند. باخبری‌که این افراد، سرانجام به صدور یک قضاوت و ایجاد شهرت برای شما ختم می‌شود. از آن‌جا که نمی‌خواهید در میان افراد نام برده، به سستی و عدم استقامت مشهور شوید، با تلاش و پشتکار تکلیف‌تان را انجام می‌دهید. علاوه بر این ایستادگی و پشتکارتان در این موارد موجب سود بزرگ‌تری می‌شود و آن این‌که اعتمادتان را به توانائی خودتان افزایش می‌دهد.
● روش گام به گام
هنگامی‌که می‌خواهید به قله دماوند صعود کنید یا به کلک‌چال بروید، ناگهانی به مقصد نمی‌رسید. ورزشکاری که برنامه دارد سه ماه دیگر در دوی ”ماراتن“ شرکت کند، در اولین روز تمرین، سی‌کیلومتر نمی‌دود. ممکن است روز اول با یک کیلومتر شروع کرده و به‌تدریج مسافت را افزایش دهد تا آمادگی لازم را به‌دست آورد. شما نیز اگر تکلیفی را که باید انجام دهید به قدم‌های کوچک‌تری تقسیم کنید، اجراء آن‌را آسان و عملی‌تر خواهید کرد.
● یکپارچه‌سازی ذهنی
گاهی دلیل انجام ندادن کار مورد نظر فرو رفتن در رویاهای روزانه است. وقتی‌که ذهن شما از موضوعی به موضوع دیگر می‌رود باید از نیروی تمرکز خود استفاده کرده، عنان افکار خویش را به‌دست گرفته به موضوع اصلی بازگردید و تکلیف لازم را انجام دهید. تمرکز یا یکپارچه‌سازی ذهنی مهارتی است که هم در این مورد و هم در موارد دیگر بدان نیاز خواهید داشت.
● فقط پنج دقیقه کار
اگر به انجام تکلیفی تمایل ندارید ولی می‌دانید که با آغاز کردن، آن‌را ادامه خواهید داد، از روش پنج دقیقه‌ای استفاده کنید. فرض کنید که برای رسیدن به هدف کاهش وزن صبح‌ها یک‌روز در میان ۴۰ دقیقه می‌دوید. اما بعضی از روزها دلتان نمی‌خواهد که از رختخواب بیرون بیائید و به ورزش روزانه خود بپردازید. در این مورد می‌توانید به‌خود بگوئید: امروز به‌جای ۴۰ دقیقه ۵ دقیقه خواهم دوید بعد اگر نخواستم ادامه نمی‌دهم. به این ترتیب آماده شده و ورزش را شروع می‌کنید و به احتمال زیاد ادامه می‌دهید. این روش مؤثر در بسیاری از موارد شما را به آغاز و ادامه کار وادار می‌سازد.
● به خاطر او
گاهی اتفاق می‌افتد که یکی از بستگان شما به اندازه خودتان یا بیشتر به موفقیت‌تان چشم دوخته و علاقه‌مند باشد. پدری که فرزند با استعداد خود را سال‌ها برای شرکت در مسابقات کشتی تمرین داده، همراهی کرده و می‌خواهد او را در سطح کشور قهرمان ببیند، نمونه‌ای از این مورد است.
تجسم تمرین‌های طاقت‌فرسای آخر برنامه می‌تواند ورزشکار را وادار به کم‌کاری یا ترک تمرین کند. اما به یاد آوردن چهره آرزومند و مهربان پدر، به ورزشکار انگیزه می‌دهد تا به خاطر او هم که شده این تمرین‌ها را ادامه دهد تا به هدف برسد. معمولاً همه مردم فرد مورد علاقه‌ای را دارند که بخواهند به خاطر او بر تلاش خویش بیفزایند.
● یادآوری موفقیت‌های گذشته
هرکسی در طول زندگی خود کارهای بسیاری انجام داده و با تحمل دشواری‌های فراوان، تجربیات و موفقیت‌های تازه‌ای به‌دست آورده است. چنین فردی می‌تواند با به یادآوری این موفقیت‌ها و غلبه بر دشوارهای گذشته، اعتماد به توانائی خویش را افزوده و کار مورد نظر را به‌خوبی انجام دهد.
● نوشته یا تصویری از الگو
در ضمن مطالعات شخصی، تحصیل، تماشای تلویزیون، سخنرانی‌ها، بررسی‌های فردی و فعالیت‌های دیگر، ممکن است چنان تحت‌تأثیر سخت‌کوشی، ایستادگی، نوآوری و یا دانش انسانی قرار بگیرید که از او برای خود الگوی زندگی بسازید. داشتن نوشته و یا تصویری از این الگو در جائی‌که کار می‌کنید، می‌توانید شما را به آغاز و ادامه تکلیفی که دارید تشویق کند. خواندن داستان زندگی افراد موفق، معاشرت با مردم خوش‌بین هم می‌تواند چنین اثری به‌جای بگذارد.
تأکید بر این است که از هر انگیزه درونی و بیرونی برای انجام دادن کار و پیشبرد هدف‌هایتان استفاده کنید. می‌توانید از میان این ده محرک آن‌هائی را که با شرایط شما هماهنگی بیشتری دارند برگزیده، در معرض دید خود قرار داده و به‌کارشان گیرید.
به یاد داشته باشید که وقتی کاری را به‌خوبی انجام می‌دهید احساس رضایت و اعتماد به‌نفس شما افزایش یافته، دیگران را شاد کرده و قسمتی از خواسته‌هایتان برآورده می‌گردد. همه این‌ها به‌نوبه خود بر رشد شما افزوده، سکوی محکم‌تری برای پیروزی‌های آینده‌تان ساخته و نظاره‌گرانتان را به تحسین وامی‌دارد.
برای اطلاعات بیشتر به کتاب " به سوی امروز و فردای درخشان" نوشته ی همین نویسنده مراجعه فرمایید

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:داریوش دهقان,مقاله ,, :: 10:31 :: توسط : آوا رضایی

ستاد حاتم عسگری فراهانی
--------------------------------
استاد حاتم عسگری فراهانی فرزند حسن متولد ۹ بهمن ۱۳۱۲ در سال ۱۳۱۹ به همراه خانواده اش به تهران آمد.
خود می گوید.......
زندگی پرماجرایی را که از این هنگام شروع کردم چنانچه بخواهم شرح دهم باید کتاب مبسوطی بنویسم . اما زندگی هنری ام مجملا" چنین است :

۱- مرحله تعلم و تحصیل موسیقی :

آشنایی من با موسیقی از زمان کودکی آغاز شد چون موسیقیدانان در خانه ما رفت و آمد داشتند و همین امر هم باعث شد که از کودکی علاقه بسیاربه موسیقی پیدا کنم به طوری که تمام وجودم تشنه ی موسیقی بود . برای برطرف کردن این عطش نخست دست به دامن پدر شدم زیرا ایشان در تعزیه خوانی تبحری خاص و با موسیقیدانان ـ همان طور که قبلا ذکر شد ـ حشر و نشر داشتند. لیکن مخالفت وی با وارد شدن من به جرگه ی موسیقی دانان مرا به سوی حسینعلی خان نکیسا ی تفرشی ـ یکی از استادان آواز ایران که به منزل ما رفت و آمد داشت ـ سوق داد . چند سالی تحت تعلیم ایشان قرار گرفتم تا اینکه به سفارش خود ایشان و با تلاش زیاد توانستم به محضر مرحوم ضیاءالذاکرین راه یابم.سه دوره متوالی تا پایان عمر آن استاد نزد ایشان به شاگردی پرداختم . ذر همان زمان مدتی را نزد کربلایی علی آقا فراهانی ضربی ها را آموختم . پس از درگذشت مرحوم آقاضیاء مجددا نزد حسینعلی خان نکیسا به تعلیمات خود ادامه دادم و تا پایان عمر از محضر شان کسب فیض نمودم. در خلال همان سالها به منزل یکی دیگر از استادان آواز زمان به نام سلیمان امیر قاسمی رفت و آمد پیدا کردم و مدت بیست سال هم از محضر ایشان بهره گرفتم.

۲- مرحله ی تدریس و اشتغال به کار موسیقی :

موسیقی را به عنوان حرفه از سال ۱۳۵۵ دنبال کردم : نخست وارد فرهنگ و هنر( سابق )شدم و مدت دو سال در قزوین به تعلیم آواز مشغول بودم و بعد به مجتمع دانشگاهی هنر منتقل شدم و از سال ۱۳۶۲ به خواهش چند تن از استادان موسیقی به جمع آوری ردیف های آوازی همت گماشتم که این کار همچنان ادامه دارد . مدت دو سال هم در تالار وحدت مسئول پژوهش موسیقی بودم و بعد به دانشگاه تهران انتقال یافتم.ضمنا در تالار وحدت به مدت یکسال ودر مرکز حفظ و اشاعه ی موسیقی به مدت دو سال تعلیم آواز دادم.همچنین مسئولیت امور پژوهشی موسیقی مذهبی ایران و عضو شورای ارزشیابی هنرمندان کشور را بر عهده اینجانب بوده است .

استاد عسگری فراهانی تا سال ۱۳۸۵ به سمت استادیار دانشگاه تهران در دانشکده ی هنرهای زیبا به تعلیم ردیف موسیقی ایران اشتغال داشته و در مرکز حفظ و اشاعه ی موسیقی ایرانی وابسته به سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی نیز تدریس آواز می نمودند.چند واحد درسی که استاد عسگری تدریس مینمودند عبارتند از شناخت موسیقی - تاریخ موسیقی - جواب آواز -ردیف موسیقی و مردان موسیقی.

استاد عسگری دارای نشان درجه یک هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مدرک دکتری از وزارت فرهنگ و علوم هستند.

در حال حاضر ردیف آوازی خود را تدریس و با برنامه رادیویی نیستان کاری از شبکه رادیویی فرهنگ همکاری دارند و تدریس آواز برای همه علاقمندان به هنر اصیل ایرانی (آواز) را انجام می دهند .

تالیفات :

استاد عسگری از ابتدای فعالیت هنری خویش به ضبط و تکثیر انواع گوشه ها و آوازهای قدیمی و تصانیف ناب ایرانی پرداختند که تمامی این آثار در آرشیو شخصی استاد موجود و محفوظ می باشد.

چند نمونه از آثار انشار یافته از ایشان :

۱- ردیف جامع آوازی (دستگاه نوا- شامل ۱۰۶ گوشه)همراه با سه تار دکتر داریوش صفوت-

انتشارات سروش

۲- ردیف جامع آوازی (دستگاه ماهور-شامل ۱۰۶ گوشه) همراه با سه تار دکتر داریوش صفوت-

انتشارات دانشگاه هنر

۳-ردیف آوازی دوره اول همراه با سه تار دکتر داریوش صفوت-

انتشارات دانشگاه هنر

۴- برنامه آموزشی ردیف آوازی رادیو فرهنگ (هر هفته -روزهای شنبه ۹ الی ۱۱ صبح)

۵- ضبط چندین مجلس تعزیه (سازمان میراث فرهنگی)

۶- فیلمها و نوارهای متعددی که در کنفرانسها و کنسرتهای پژوهشی مختلف با حضور استاد عسگری برگزار گردید .

۷- و بسیاری دیگر برنامه پژوهشی آموزشی که از حوصله این بحث خارج میباشد.

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:استاد حاتم فراهانی عسکری,موسیقی,سنتی, رادیو, تلویزیون,گلها,سبک,مکتب,, :: 10:24 :: توسط : آوا رضایی


زیبا ترین حرف ات را بگو
شکنجه پنهان سکوت ات را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه‌یی بیهوده می‌خوانید. ــ
چرا که ترانه‌ی ما
ترانه‌ی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست

حتا بگذارآفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق،
خود فرداست
خود همیشه است
بیشترین عشق جهان را به سوی تو می آورم
از معبر فریادها و حماسه ها
چراکه هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است
که قلب ات
چون پروانه یی
ظریف و کوچک و عاشق است

ای معشوقی که سرشار از زنانه گی هستی
و به جنسیت خود غره ای
به خاطر عشق ات!-
ای صبور! ای پرستار!
ای مومن!
پیروزی تو میوه حقیقت توست

رگبارها و برف ها را
توفان و آفتاب آتش بیز را
به تحمل صبر
شکستی
باش تا میوه غرور ات برسد
ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن تست،
پیروزی عشق نصیب تو باد!

چنین‌ام من
ــ زندانیِ دیوارهای خوش‌آهنگِ الفاظِ بی‌زبان ــ.

چنین‌ام من!
تصویرم را در قابش محبوس کرده‌ام
و نامم را در شعرم
و پایم را در زنجیرِ زنم
و فردایم را در خویشتنِ فرزندم
و دلم را در چنگِ شما...

در چنگِ هم‌تلاشیِ با شما
که خونِ گرمِتان را
به سربازانِ جوخه‌ی اعدام
می‌نوشانید
که از سرما می‌لرزند
و نگاهِشان
انجمادِ یک حماقت است.


خسته، خسته، از راه‌کوره‌های تردید می‌آیم.
چون آینه‌یی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمی‌دهد
نه ساقه‌ی بازوهایت نه چشمه‌های تنت.

بی‌تو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع می‌کنی
من گرمایت را از دور می‌چشم و شهرِ من بیدار می‌شود.
با غلغله‌ها، تردیدها، تلاش‌ها، و غلغله‌ی مرددِ تلاش‌هایش.

دیگر هیچ چیز نمی‌خواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا می‌سوزاند.

من به دنبالِ سحری سرگردان می‌گردم.


لبان ات
به ظرافتِ شعر
شهوانی ترینِ بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندارِ غارنشین از آن سود می جوید
تا به صورتِ انسان در آید.

و گونه های ات
با دو شیارِ مورب،
که غرورِ تو را هدایت می کنند و
سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبی خانه های داد و ستد
سر به مُهر باز آورده ام.

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زنده گی نشستم!

و چشمان ات رازِ آتش است.

و عشق ات پیروزیِ آدمی ست
هنگامی که به جنگِ تقدیر می شتابد.

و آغوش ات
اندک جایی برای زستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم می کند.

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد.

در من زندانیِ ستم گری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.

توفان ها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوه مندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه ی رگ های ات
آفتاب همیشه را طالع می کند.

بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچه های شهر
حضورِ مرا دریابند.

دستان ات آشتی است
و دوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد
برده شود.

پیشانی ات آینه یی بلند است
تابناک و بلند،
که خواهرانِ هفت گانه در آن می نگرند
تا به زیباییِ خویش دست یابند.

دو پرنده ی بی طاقت در سینه ات آواز می خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گواراتر کند؟

تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها و دریاها را گریستم
ای پری وار در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره ی ناراستی نمی سوزد! -
حضورت بهشتی ست
که گریزِ از جهنم را توجیه می کند،
دریایی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.

و سپیده دم با دست های ات بیدار می شود.

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:فریدون مشیری,شعر,شاعر,, :: 10:19 :: توسط : آوا رضایی


چو یقین شده است جانا که تو جان جان جانی

بگشا در عنایت که ستون صد جهانی

چو فراق گشت سر کش بزنی تو گردنش خوش

به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی

چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر

همه چیز را به پیشت خورشیست رایگانی

به حمل رسید اخر به سعادت افتابت

که جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی

چه سماع هاست در جان چه قرابه های ریزان

که به گوش میرسد زان دف و بربط و اغانی

چه پر است این گلستان ز دم هزار دستان

که ز های و هوی مستان تو می از قدح ندانی

همه شاخه ها شکفته ملکان قدح گرفته

همگان ز خویش رفته به شراب اسمانی

برسان سلام جانم تو بدان شهان ولیکن

تو کسی به هش نیابی که سلامشان رسانی

پشه نیز باده خوره سر وریش یاوه کرده

نمرود را به دشنه ز وجود کرده فانی

چون به پشه این رساند تو بگو به پیل چه دهد

چه کنم به شرح ناید می جام لا مکانی

ز شراب جان پذیرش سگ کهف شیر گیرش

که به گرد غار مستان نکند به جز شبانی

چو سگی چنین ز خود شد تو ببین که شیر شرزه

چو وفا کند چه یابد ز رحیق ان اوانی

تبریز مشرقی شد به طلوع شمس دینی

که از او رسد شرارت به کواکب معانی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:مولانا,, :: 10:14 :: توسط : آوا رضایی


خراب عشق هم بودیم یه روزی
نمیترسیدیم از هیچ اتفاقی
من حتی فکر نمیکردم بتونی
بری تنهام بذاری اتفاقی

من از چشمای تو دنیا رو دیدم
به دنیا اومدم با تو دوباره
تو اونقدر بد شدی که باورم شد،
دیگه دنیا برام جایی نداره!

امیدی نیست به فردای من و تو
تمومش کن دیگه، آسوده بشکن
میدونم سنگی و راحته واست
منم شیشَه م کنارت اتفاقاً

یه جورایی بریدم از همه چی
بوی غم میده آتیش نفسهام
نمی دونم چرا برعکس میشه
نمی رسم چرا به هرچی میخوام

فقط یه آرزو دارم که بازم
یه بار دیگه دستاتو بگیرم
داری میری که عاشق شی دوباره
داری میری که تو قلبت بمیرم

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:حامئ بصیر, :: 7:27 :: توسط : آوا رضایی

 

 

مرتضي محجوبي
مرتضي محجوبي نوازنده پيانو، نواساز و شاگرد محمود مفخم الممالك ، حسين خان اسماعيل زاده و حسين هنگ آفرين بود او داراي شيوه هاي ممتاز در نوازندگي ، بداهه سرايي و ساخت آثاري در قالب پيش در آمد، تصنيف و رنگ مي باشد. از آثار وي مي توان به كاروان، نواي ني، چه شبها، من از روز ازل ترانه ها، تكنوازي و… اشاره كرد . از شاگردان او : آذر ميدخت ركني، منوچهر صانعي.
وفات: 1344/01/01 تولد: 1279

 

رضا وهداني
رضا وهداني، نوازنده و معلم تار و شاگرد علي نقي وزيري و علي اكبر شهنازي بود . از كارهاي وي مي توان به اركسترها و هنر آموزي تار در هنرستان موسيقي ملي نام برد. اثر چاپ شده از وي « رديف سازي موسيقي ايران »مي باشد.
تولد: 1312/01/01

 

محمد بهار لو
محمد بهار لو، نوازنده و معلم برجسته ويولون در موسيقي ايران است وي شاگرد كارل يان زوبك و محمد بحريني پور ، با آموزشهايي از ابو الحسن صبا ، علي اكبر شهنازي و استادان ديگر بود . از آثار وي كتابهاي « آموزش موسيقي ايران » براي ويولون و «شناخت فرم هاي موسيقي ايراني » مي باشد. وي مؤسس قديمي ترين كلاس آموزش موسيقي در اين زمان بود.
تولد: 1307/01/02


عطاءالله اميدوار
عطاءالله اميدوار، خواننده و كارشناس آثار هنري و دكتري در معماري و شهر سازي ، و داراي سابقه كار حرفه اي در عكاسي وسينما و نمايشهاي بسيار در داخل و خارج از كشور مي باشد. هنر آموخته نزد سليمان امير قاسمي و سعيد هرمزي بوده و متبحر در ارائه شيوه آوازي سليمان امير قاسمي . از آثار وي ضبط هاي خصوصي همراه ساز سعيد هرمزي ، غلام حسين بيكجه خواني ، محمد رضا لطفي ،مجيد كياني ، داريوش طلايي، داوود آزاد، ناصر فرهنگ فر و جمشيد شميراني .
تولد: 1325/01/02

 

حبيب الله بديعي
از آثار ممتاز بديعي مي توان به باز نوازي قطعه هاي زنگ شتر، بهار مست، ساماني و زردمليجه اثر استاد ابوالحسن صبا و همنوازي ها با صداي محمود خوانساري
وفات: 1371/01/04 تولد: 1312

 

مهدي نوايي
مهدي نوايي اصفهاني نوازنده ني و شاگرد محضر نايب اسدالله اصفهاني بود از آثار وي چند تك نوازي و چند همنوازي با آواز پروانه و سه تار عبد الله دادور (قوام السلطان) را مي توان نام برد. نخستين معلم وي سيد حسن كسايي در فراگيري ني بود.
وفات: 1326/01/04 تولد: 1258

 

سيد اسماعيل اديب خوانساري
اديب خوانساري، خواننده و رديف دان و شاگرد عندليب گلپايگاني و حسين اسماعيل زاده بود و داراي شيوه ولحن ممتاز در خوانندگي بوده است . از آثار وي مي توان به صفحه هاي گرامافون ، ضبط هاي راديويي و ضبط هاي خانگي را اشاره كرد كه بيشتر همراه مرتضي محجوبي و ارسلان درگاهي بوده و رديف او با تار ابراهيم سرخوش ضبط شده است.
وفات: 1361/01/05 تولد: 1280


علي اكبر شكارچي
علي اكبر شكارچي نوازنده و هنر آموز كمانچه ، تعليم ويولون و كمانچه را نزد نوازندگان لرستان و بعد ها نزد علي اصغر بهاري آموخت. وي فارغ التحصيل رشته موسيقي از دانشكده هنر هاي زيبا (تهران) و سابقه تدريس و اجراها در داخل و خارج از كشور را دارا مي باشد . از آثار وي كوهسار، بيست ترانه محلي لري، آلبوم رديف ميرزا عبدالله و… كتاب « وزن خواني» .
تولد: 1328/01/06


شاهين فرهت
شاهين فرهت فارغ التحصيل رشته پيانو از دانشگاه هنرهاي زيبا (تهران) و دانشگاه نيويورك و دانشگاه استراسبورگ(آهنگسازي) مي باشد. دانش را نزد هوشنگ استوار، امانوئل ملك اصلانيان، توماس كريستين داويد را فراگرفت و سابقه اي در نوازندگي پيانو دارد. از آ ثار وي مي توان به سوئيت ايراني، شش سمفوني ، آثاري براي پيانو و راپسودي ايراني براي پيانو و اركستر روي تم شيدا، « سمفوني ايراني و كنسرتو براي اركستر » و « راپسودي ايراني » ( سي. دي) ،« كوارتت زهي» ( نوار )، و تعدادي مقاله را شمرد.و تدريس موسيقي در ايران و سوئدرا بر عهده دارد.
تولد: 1325/01/07


منصور يا حقي
منصور يا حقي ، نوازنده سنتور و شاگرد حبيب سماعي و بهره برده از آموزشهاي حسين يا حقي مي باشد. و از آثار او مي توان به ضبط هاي راديويي فراوان ( تك نوازي ، همنوازي و نواسازي )را نام برد.
تولد: 1304/01/12


رضا شفيعيان
رضا شفيعيان نوازنده و هنر آموز سنتور وي آموزش را نزد فرامرز پايور آموخت و فارغ التحصيل رشته موسيقي در دانشكده هنر هاي زيبا(تهران) است سابقه اجراي صحنه اي وپيشينه طولاني تدريس سنتور را دارد.از آثار وي نوار اجراهاي گروه « درويش» در آوازها و مايه هاي مختلف همراه با صداي پريسا و رضوي سروستاني ؛ و« سرگشته» ( با صداي بهرام سارنگ)
تولد: 1320/01/15


رحيم خان قانوني شيرازي
رحيم قانوني نوازنده‏ي قانون هنر رانزد استادان موسيقي عرب، آموخت وليكن داراي لحن و شيوه اصيل ايراني از آثار او كار در راديو تهران(1323-1320) وي از شاگردان جلال قانوني شيرازي .
وفات: 1324/01/18 تولد: 1250

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 8:30 :: توسط : آوا رضایی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:شعر,شاعر,سپید,کلاسیک,شیرین,فرهاد,کوه,دریا,, :: 13:46 :: توسط : آوا رضایی

کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت!
خانه خدا نزدیک ماست
و تنها اساس آن عشق است.
( امیلی دیکنسون – شاعر آمریکایی)

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:امیلی دیکنسون,امریکایی,, :: 13:44 :: توسط : آوا رضایی

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 115
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 1188
بازدید کل : 187381
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 115
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 1188
بازدید کل : 187381
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1