نگاهی به کارکرد های اسطورهای شعر سنتی فارسی
پیش درآمد
بابِ این روزگار، برخورد آرکئولوژیک با هنر سنتی است و در ذیل آن، شعر سنتی، چه در عصر حافظ و بیدل سروده شده باشد و چه در روزگار ما از این برخورد بینصیب نمانده است.در واقع دیدگاه صرفاً آرکئولوژیک نسبت به شعر کلاسیک و هر نوع هنر سنتی دیگر رهاورد اسف بار هنر مدرن است. از این منظر دنیای مدرن در غیبت اساطیر و مآثر سلف و در غیاب محوریت آیین های الهی، هنر را تنها پایگاه بروز معنویت یافته است ،و در نتیجه این دریافت مدرن به تقدیس هنر من حیث هنر انجامید. امروزه بخشی از جریان ادبی با شعر سنتی به عنوان شئی موزهای برخورد میکند. در این نوشته کوتاه و عجولانه میخواهیم به بررسی جوانب این برخورد بپردازیم.
در شعر سنتی فارسی صورت و سیرت قدسی هنر متجلی میشود. این گونه شعر، حاوی خصوصیاتی است که در برخورد نخستین کارکرد حسی ویژهای به واسطهِ تقارن بر مخاطب تحمیل میکند. از منظر این برخوردِ نخستین، شعر و سایر هنرهای فطری و غیر تلفیقی نظیر نقشپردازی و موسیقی چیزی نیست. جز حس، چیزی نیست جز صورت محض، نه در تقابل با معنای ادعایی و موهوم و نیز دوگانگی پنداری بزرگان فلسفه و نظریهپردازان ادبی، بلکه در تقابل با خودِ معنا.
شعر سنتی فارسی در ذات پویا و اصیل خود، واجد کارکردهای اسطورهای است که این کارکردها به لحاظ طبیعت ماندگار و پایدار، از خصلت فرازمانی و مکانی برخوردارند. در حقیقت اقبال صدها ساله طیف های مختلف به شعر سنتی فارسی میتواند از این عنصر فرازمانی و مکانی اسطوره، بهره برده باشد. منظور از کارکرد اسطورهای در اینجا، بیان مصادیق اسطورهای نیست بلکه مقصود آن است که شعر سنتی در فرم و ساختار، آشکارکنندهِ مراتبی است که آن مراتب واجد خصلت اسطورهای یعنی ثبوت، وحدت ارکان و هماهنگی با ارکان آفرینش است.
چنین مراتبی که در آغاز از سوی اصحاب ادب و نویسندگان کتب شعری به صنایع و بدایع معرفی شدند و حاوی عناصری همچون وزن و قافیه بودند، بیهیچ دلیل خاصی و تنها شاید به دلیل غلبه عینیات بر ذهنیات و تلقی جزء به جای کل در تعریف شعر وارد شدند و علمای روزگار تعریف شعر را بر اساس آنها استوار نمودند. بینیاز از گفتن است که شعر میتواند کارکردی غیراسطورهای داشته باشد. چنانکه معتقدیم شعر این روزگار در بخشی وسیع و فراگیر چنین است، زیرا زندگی مردم این روزگار از خصایص اسطورهای تهی است. بنابراین تعریف شعر بر اساس وزن و قافیه چندان اصیل به نظر نمی رسد زیرا وزن و قافیه تظاهرات کارکردهای اسطورهای است که اهم آن طی موضوع تقارن و توازن بیان خواهد شد.با تمام این اوصاف برخورد صرفاً ارکئولوژیک با هنرهای سنتی و در ذیل آن شعر سنتی فارسی نمیتواند برآورندهِ تمامی نیازهای نقد ادبی امروز باشد زیرا چه بخواهیم و چه نخواهیم نمیتوانیم اسطورهها را حداقل از پسزمینه وجدان بشری خارج کنیم.این کارکردهای اسطورهای حداقل در لحظاتی خاص، حضور غیرقابل انکار و قاطع خود را مینمایانند.نیاز به حضور شعر سنتی فارسی در حقیقت نیاز به تنفس در فضایی اسطورهای و بیزمان و مکان است.
موسیقی، بازتاب صداهای کیهانی
محمود سنجری در بخشی از مقاله خود پیرامون «موسیقی، بازتاب صداهای کیهانی» میافزاید: هنر سنتی، با ریشه کردن در آیین و رسوم اصیل و اخذ کسوت رمزی، در کنار کارکرد فطری زیبایی شناسانه که خود تذکاری در جهت پاسداشت صفات الهی و جمال و جلال بی چون است، تصویری آئینه گون از نوع بشر و تعلقش به بی کرانهها را باز میتاباند. براساس این مقاله، در آینه هنر سنتی، مدارج و مراتب روح بشری همانگونه که مقتضای خلقت اوست، نشان داده میشود، علاوه بر آن، شان هر سنتی تامل در پدیدهها به مقصد کشف راز و رمز آنهاست. در مقام مقایسه به نظر میرسد شتاب و تطور هولناک هنر به اصطلاح مدرن گاه گاه جز غفلتی بزرگ و بحران ساز از مصادیق حقیقی و روح حاکم بر جهان، چیز دیگری نیست. مولف در این مقاله میافزاید: امروزه هنر سنتی در میان جوامع مدرن و نیمه مدرن کارکردی صرفا آرکئولوژیک یافته است، این نقاب موزهای و نمایشگاهی بر چهره هنر سنتی، مانع از آن میشود که انسان ضرورت بنیادین هنر را دریابد. در چنین جوامعی، هنر سنتی از فضای خود به دور افتاده است. در حقیقت اختصاصات زمانی و مکانی بروز هنر سنتی از میان رفته است. در این عصر انسان به گونهای موهوم و غیر قطعی به فاصله عظیم و دهشتناک میان خود و حقیقت وقوف یافته و دریافته که مدرنیسم با زرق و برق خود چیزی به جز غفلت تاریخی قدسی اسلاف نیست. نگاه پست مدرنیستی در حیطه معماری، ادبیات، نقاشی و موسیقی به گذشته، به حالتی رهیافتی و تحلیلی مینگرد. اما به دلیل خروج از فضای آفرینش هنرهای سنتی از جلمه هنرهای آیینی، دینی و قدسی که شامل تمام اجزای تمدن به میراث مانده از دوران مدرنیسم میشود، نمیتواند فراتر از نگاه آرکئولوژیک و تزئینی راهآوردی داشته باشد. به بیان دیگر در عصر فعلی ما خواهیم توانست کارشناس، متخصص و تحلیل گر در زمینههای مختلف هنرهای سنتی تربیت کنیم، اما از تربیت هنرمند در زمینههای مزبور با ناکامی مواجه خواهیم شد. زیرا محمل، متناسب با شان نزولی هنر سنتی نیست. نگارنده خاطرنشان کرده است: سردمداران هنر مدرن، بر سرشت تنوع طلبی و آینده جویی هنر مدرن تاکید میورزند. این تنوع و طلب تمایز در بیان هنری، به طور گستردهای خود را در مکاتب و سبکهای هنری روز نشان میدهد. تا آنجا که به نوعی فردیت دامن میزند در حالی هنر سنتی اساسا غیرفردی و شخصی است. در اینگونه هنر تجربه جسمی ارائه شده برتر و والاتر از تجربه حسی فردی است. گفتنی است غم و شادی منشعب از تجربه بشری در هنر سنتی، از حوزه روز مرگی فراتر رفته و مراتب “قبض و بسط” و “هیبت و انس” را در بر میگیرد. در بخش دیگری از این مقاله، از بدعت در موسیقی اصیل به عنوان خروج از بنیانهایی که موسیقی بر پایه آنها قرار دارد نام برده شده و میافزاید: در این میان بسیاری معتقدند که باید موسیقی را آزادانهتر و با اختیارات بیشتر تضعیف و اجرا کرد و هرگز نباید آن را در بند تعصبات کهنه و محدودیتهای گذشته قرار داد. بنابراین ضروری است که آن سوی بدعت و نوگرایی در زمینه موسیقی اصیل مشاهده شود تا شاهد از میان رفتن میراث کهن نباشیم. لازم به ذکر است، همنوازی سازهای ناهمگون، این حقیقت را آشکار میسازد که موسیقی اجرا شده به جهت تعلیق میان ذاتهای ناهمگون سازهای به کار رفته هیچ مشخصه و برآیند حسی و خطی که راهی به حکمت علیای موسیقی ببرد، ندارد و تنها مجموعهای از اصوات ناقص اتحاد و ضربان عوالم است.
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:سنجری,صدا,کیهان,
مباحث مرتبط با مسائل فلسفي
1- گرچه منطق از مباحث معرفت شناسي جدا نيست، ولي معمولاً به صورت يك رشته مستقل درنظر گرفته ميشود. منطق دانشي است مربوط به بررسي انواع مختلف قضايا و آن نوع روابط بين آنها كه در استنتاج به كار ميآيد. بخشهايي از اين علم قرابت قابل توجهي با رياضيات دارند و قسمتهاي ديگر را ميتوان جزء مباحث معرفت شناسي دانست.
2- حكمت عملي يا فلسفهي اخلاق با مباحث مربوط به ارزشها و مفهوم «بايستي» سروكار دارد و از چنين مسائلي گفتگو ميكند: خير اعلي چيست؟ تعريف خير چيست؟ آيا صحت هر فعلي تنها مربوط به نتايج آن است؟ آيا داوريهاي ما دربارهي آنچه كه بايد انجام داد، عيني است يا ذهني (ملاكهاي داوري ما عيني و خارجي است يا شخصي و ذهني)؟ مجازات چه كاركردي دارد ] آيا مجازات براي انتقام گرفتن است، يا براي بازداشتن مجرمين بالقوه است، يا ما با مجازات مجرم و خطاكار عادلانه رفتار ميكنيم: هركس كار بدي مرتكب شود بايد مجازات آن را تحمل كند [ ؟ دليل اصلي و نهايي قبح كذب چيست؟
3- فلسفه سياسي كاربرد فلسفه (خصوصاً بخش حكمت عملي) در ارتباط با مسائلي است كه ناشي از عضويت فرد در يك كشور است. فلسفهي سياسي با مسائلي از اين قبيل سروكار دارد: آيا فرد در قبال دولت داراي حقوقي است؟ آيا جامعه چيزي غير از افراد تشكيل دهندهي آن و فوق آن است؟ آيا دموكراسي بهترين نوع حكومت است؟
4- زيباييشناسي ، كاربرد فلسفه در ارتباط با هنر و زيبايي است و با مسائلي از اين قبيل سروكار دارد: آيا زيبايي امري عيني است يا ذهني؟ كاركرد هنر چيست؟ انواع مختلف زيبايي با چه جنبههايي از طبيعت آدمي ارتباط دارند؟
5- گاهي اصطلاح كليتر «نظريهي ارزش» براي مطالعه ارزشها بهطور عام به كار ميرود، هرچند كه اين بحث را ميتوان در ذيل مباحث حكمت عملي يا فلسفه اخلاق جاي داد. ارزش را در مفهوم عام آن ميتوان از نمونههاي خاص و موارد و مصاديق مباحث (2)، (3) و (4) دانست.
كوشش براي خارج كردن مابعدالطبيعه از فلسفه در معرض اين ايراد است كه حتي فلسفه انتقادي هم بدون مابعدالطبيعه ناممكن است.
كوششهاي فراواني (كه بعضي از آنها ذكر خواهد شد) به عمل آمده تا مابعدالطبيعه را به دليل آنكه تماماً بيمعنا و غيرقابل فهم است از زمرهي شاخههاي فلسفه خارج كنند و فلسفه را به همان 5 شاخه پيشگفته محدود سازند؛ البته تا جايي كه بتوان آنها را به عنوان پژوهش نقادانهاي از مبادي علوم و مفروضات ] فلسفي [ زندگي عملي تلقي كرد. از اين ديدگاه فلسفه مشتمل است يا بايد
بنابراين فيلسوف نميتواند از هيچ شروع كرده همه چيز را اثبات كند: بلكه خلاصه بايد چيزهايي را مفروض بگيرد. بهطور مشخص بايد درستي قواعد منطق را مفروض بگيرد، والا نميتواند هيچ استدلالي اقامه كند يا حتي جملهي معناداري بيان كند. مهمترين اين قوانين دو قانون ] امتناع [ تناقض و قانون ثالث مطرود (بين سلب و ايجاب واسطهاي نيست) هستند. كاربرد قانون اول درمورد قضايا اين است كه براساس آن يك قضيه ممكن نيست هم صادق باشد و هم كاذب و براساس قانون دوم يك قضيه بايد يا صادق باشد يا كاذب. كاربرد قانون اول درمورد اشياء و امور هم اين است كه براساس آن ممكن نيست يك شيء هم باشد و هم نباشد و يا صفتي را هم داشته و هم نداشته باشد. براساس قانون دوم نيز بايد يا باشد يا نباشد و يا صفتي را داشته باشد و يا نداشته باشد. اين دو قانون چندان با اهميت به نظر نميرسند ولي تمامي معرفت و تفكر آدمي بر آن دو مبتني است.بخش4
سید جلالی آشتیانی چهره ای ماندنی در عالم فلسفه و عرفان است. این سید شوریده حال که هم با کربن فرانسوی ، مباحثه می کرد و هم هفته ای چند شب را در قهوه خانه های مشهد به مصاحبت عوام می نشست ، قوی دست ترین عالم حکمت اسلامی در یک قرن اخیر بوده است . در ادامه معنای فلسفه از دیدگاه ایشان ارائه می گردد .
° بنظر شما امروز، فلسفه چه مقامی دارد و چه می تواند بکند یا ما چه نیازی به آن داریم؟
کسی منکر نیست که علم و تکنولوژی بسط یافته است ولی با فلسفه و حکمت متعالیه چه تعارضی دارد ؟ حقیر در موارد متعدد احتیاج به رجوع به روایات پیدا می نمایم ( از جمله روایات عقل و جهل در اصول کافی تألیف شیخنا الاقدم کلینی«قده») در مواردی به مشکل بر می خوریم ناچار رجوع می کنم به شرح ملاصدرا بر اصول کافی. ملاصدرا فلسفه ی خود را حکمت متعالیه نام نهاده است از آن جهت که در مواقع مقتضی به آثار ارباب عرفان مراجعه می نماید. این مرد بزرگ یعنی بزرگترین حکیم در الهیّات در دوران اسلام با استمداد از مبانی و قواعدی که در اسفار اربعه و حکمت متعالیه( که به اعتبار مقام جمع حکمت متعالیه و به لحاظ مقام تفصیل اسفار اربعه به این اثر بی نظیر خود اطلاق نموده است) تحقیق نموده است آن چنان معضلات از روایات را حل می کند که عقل در حیرت فرو می رود.
هستند کسانی که از طریق علم کلام و یا به وسیله ی فکر بکر خود به شرح احادیث مشکل پرداخته اند و انگار فقط برای سرگرمی عوام یا مدعیان نازلتر از عوام مناسب است.
در اصول و پایه ی عقاید نتوان به نقل تمسک جست. در مباحث مربوط به مبدأ و اسماء و صفات الهّیه و معاد و اثبات وحدت واجب و نفی تعدّد مبدأ و آنچه از این قبیل است جز با دلایل محکم عقلی نتوان به جایی راه برد. مرحوم مجلسی محدّث نامی گفته است« بر اصل وجود مبدأ عقل حاکم است اما برای اثبات وحدت حق تعالی به دلیل نقلی تمسّک می نماییم» نباید به این قبیل از اجتهادات به جرح و تثریب قائل پرداخت فقط باید به خدا پناه برد. منظور آن است که یکی از فواید علم توحید پیدایش شرح صدر در حلّ معضلات مباحث عویصه است. باید به عرض برسانم حکمت به طریقه ی ملاصدرا طالب دارد. و ما نباید از پذیرش دانشجویان غربی که طالب حکمت متعالیه و عرفان هستند خودداری نماییم.
حکمت متعالیه با تصوّف اسلامی درهم آمیخته است. جان کلام آن که هر کس بخواهد مشکلات عرفان نظری را خوب درک کند و زودتر به سر منزل مقصود برسد باید یکی از آثار صدرالمتألهین را به دقت بخواند و کتاب «الشّواهد الربوبیّة فی المناهج السّلوکیة» بهترین مقدمه از برای درک آثار عرفانی است.
آنهایی که علاقه به ادبیات فارسی دارند، به فراگیری تصوّف احتیاج مبرم دارند. اشّعه الّلمعات جامی شرح بر لمعات عراقی که یکی از بهترین آثار عرفانی است مشتمل است بر یک دوره عرفان.
عراقی بعد از قرائت فصوص الحکم نزد شیخ کبیر صدرالدین رومی قونوی، لمعات را تألیف نمود. نزد حقیر شرحی بر یکی از آثار قونوی موجود است که شارح محقّق این اثر در مقدمه نوشته است: استاد به من امر فرمود، این کتاب را به «اَملَح الالسنة» شرح نما. زبان فارسی در مراکز علمی روم زبان دانش بود. شیخ کبیر به فارسی تدریس می کرد. او مشارق الدراری را به فارسی برای اصحاب خود و اصحاب ناظم تائیه در قونیه و شام و مصر به فارسی تدریس نمود و به اشعار فارسی استشهاد می نمود. یکی از اساتید فرمود، فصوص ابن عربی را نمی شود فهمید. عرض کردم در سنین جوانی « آن بهار زندگانی » باید یکی از آثار عرفانی از جمله اشعّته اللمعات را نزد کسی که خوب بفهمد مقدمتاً خواند، بعد رفت سراغ فصوص و نزد معلم این فن زیرا فراگیری دقیق اصطلاحات و مسائل آن در سنین بالاتر از سی سالگی ممکن نیست.
موسیقى تراوش احساسات و اندیشههاى آدمى و مبین حالات درونى وى مىباشد. شنیدن یک آهنگ آرامبخش و جذاب مىتواند پایانپذیر خستگى روزانه شما باشد. واژهٔ موسیقى که در عربى قَى تلفظ مىشود ریشهٔ یونانى دارد. از زمان منصور خلیفهٔ عباسى توجه به آثار یونانى آغاز شد و سپس در دوران هارون پنجمین خلیفهٔ عباسى (۱۹۸-۲۱۸ هـ) با تأسیس بیتالحکمه به اوج خود رسید. مقارن همین دوران بوده است که واژهٔ موسیقى راه یافته و بهتدریج جایگزین غناء عربى شده است.
براساس مدارک موجود واژۀ موسیقى و همخانوادههاى آن در مفاتیحالعلوم خوارزمى و رسالهٔ موسیقى اخوانالصفاء دیده مىشود که هر دو متعلق به سدهٔ چهارم هجرى (دهم میلادی) است. خوارزمى در تعریف موسیقى مىگوید: موسیقى به معنى پیوند آهنگهاست… . تعریف سادهٔ موسیقى یا صداهاى موسیقایی، صداهاى خوشایندى مىشود که انسان از شنیدن آنها احساس لذت مىکند.
با بالا رفتن سطح فرهنگ و هنر معلوم شد صداهاى خوشایند، صداهایى هستند که از نظمى خاص پیروى مىکنند و بین آنها نسبتهاى معینى وجود دارد. براى همین عدد در موسیقى داراى اهمیت بسیارى است. تا جائىکه فیثاغورث معتقد است که عدد اصل وجود در آفرینش است.
پیروان او اجسام را هر یک عدد مىداشتند و معتقد بودند که چون کرات آسمانى و افلاک از یکدیگر فاصلههاى معینى دارند، از نسبت آنها نغمهها ساخته مىشود و آوازها در اصل ناشى از حرکت افلاک هستند.
ابوعلىسینا مىگوید: موسیقى علمى است ریاضى که در آن از چگونگى نغمهها، از نظر ملایمت و تنافر و چگونگى زمانهاى بین نغمهها بحث مىشود تا معلوم شود که لحن را چگونه باید تألیف کرد.
ابونصر فارابى در احصاءالعلوم موسیقى را علم شناسایى الحان مىداند که شامل دو علم است: یکى علم موسیقى عملى و دیگرى علم موسیقى نظری. امروزه نیز این تقسیمبندى در موسیقى وجود دارد. افلاطون در تعریف موسیقى مىگوید: “موسیقى یک ناموس اخلاقى است که روح و جهانیان و بال به تفکر، و جهش به تصور، و ربایش به غم و شادی، و حیات به همه مىبخشد.”
مرحوم خالقى در کتاب نظى به موسیقى مىنویسد: “موسیقى صنعت ترکیب اصوات و صداهاست بهطورىکه خوشایند باشد و سبب لذت سامعه و انبساط و انقلاب روح گردد.”
و بتهوون در تعریف زیباى خود مىگوید: موسیقى مظهرى است عالىتر از هر علم و فلسفهای، موسیقى سنتى ایران شالم قطعاتى است که در مجموع بهعنوان ردیف موسیقى ایرانى گفته مىشود. امتیاز موسیقى ایرانى در امکانات وسیع مقامى و ملودىهاى غنى آن است. این موسیقى هنرى است بسیار ظریف و عمیق.
هنر، یکی از بارزترین جلوههای اسرارآمیز فرهنگ و تمدن انسانی است که همواره بر حیات انسانی سایه افکنده است. هر جا کاوشهای تاریخ تمدن و باستانشناسی، نشانی از تمدن و فرهنگ بشری و تجلی آن کشف میکند، در هر سرزمینی که تمدنی به عرصه ظهور میرسد، آثار و مظاهر گوناگون هنری، اعجاب پژوهشگران تاریخ تمدن و هنر را برانگیخته است و رموز ناپیدای آن، حکیمان را به اندیشه و تأمل فرو برده است. یک محقق تاریخ هنر، با مطالعه آثار هنری و جلوههای آن، سیمای روشنی از تمدن و فرهنگ بشری در سرزمینهای پیشین به نمایش میگذارد. هنر، از اسرار آفرینش و حیات فرهنگی انسان است که اندیشمندان علوم انسانی را به پژوهش بیشتر فرا میخواند.
"نیهیلیسم شمس"، ارزیابی پررنج یك فرهنگ آفل است. آسیبشناسی یك تمدن بیمار است. پوچ بینی دعویهای كاذب است. هشیاری است. روشنگری است. نهیب بیداری از خواب غفلت است. ابلاغ رسالت، برای روزی بهتر است. به خاطر رهائی تنها ماندگان معاصر و آگاهی آیندگان درمانده است. شمس، آنچه را میبیند، بازگو میكند، اگرچه معاصران نخواهند، كه او بگوید، و یا نفهمند كه او چه میگوید:
ــ "چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من درآویزند،
كه مگر نگویم...،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان كس برسد كه من، خواسته باشم
به گمان "شمس"، بشرها، باید بهخود بازگرند. مشكل آنان خود ایشانند . گنج را بیرون از خود نباید بجویند. گنج در خود ایشان است.
"بازگشت بهخود!"، در "تمدنی از خود بیگانه"، در فرهنگ "انسانی از خود گریخته"! اینست پاسخ شمس، به مسئلهی بشریت از خود غافل!.
انسان باید خود، هم كاتب وحی، و هم خود محل وحی باشد خود رهبری كند. خود رهبر، و خود پیرو خویشتن باشد! همه باید در رهبری دستهجمعی با یكدیگر تشریك مساعی كنند: تو رهبر دیگرانی، و دیگران رهبر تواند
"شمس"، با بیپروائی، "انسانسالاری" را، در "تمدنی خدا سالار"، مذهب مختار خود، آرمان درخور ابلاغ خویش، معرفی میدارد. از متافیزیك، همانند "مكتب بودائی زِن"، اعراض میجوید. مقصود جستجو را، دیگر نه "خدا"، بلكه "انسان"، معرفی میكند. لیكن انسان سالاریش، "توده سالاری"، نیست! او خود پیامآور تودهها، "رسول عوام"، نمیشمارد. بلكه او "شیخ" را، رهبر را، آنهم شیخ كامل را، ابرمرد را،میجوید، و برای او، سخن میگوید. و در اینجا، پیشتاز اندیشهی "نیچه"، در "مرگ خداوند" ــ دست كم در نظام انسانسالاری ــ و لزوم پیدایش ابرمرد، و "انسان كامل"، از میان انبوه عوام میگردد.
سوءِ تعبیر نشود! شمس اگر به مردمسالاری نمیاندیشد، انسان سالاریش، ضد تودهها نیست. بلكه در حمایت آنهاست! او، "ابرمرد" را، به بهای تباهی تودهها نمیخواهد. بلكه بهخاطر رفاه، زهنمونی و دستگیری از آنها، میخواهد. یك نشان بزرگ "ابرمردی"، در مكتب شمس، "تودهداری"، حمایت از بینوایان، شبانی راستینِ رمههای گرگزده، در تاریخ شكنجه و امید انسانی است!
شمس، چنانكه دیدیم، با اندوهی جانگداز، در همدردی با رمههای گرگزده، ما را با روحیهی آنتوانت گونهی زمامداران ایران، در آستانهی مسلخ مغول، آشنا میسازد. و با روایتی بس كوتاه، و گویاتر از هر تحلیلی تاریخی، پرده از "ابر-انگیزه"ی طوفان مغول در ایران ــزمامداری خوارزمشاهیان ــ بیك سو میزند. "شمس" در این رهگذر، نقد والای خود را از سوء تعبیر از قرآن، و جبههگیری ظریف عرفان را، در پیكار با سودجویان از دین بهزیان تودهها، در برخورد "ابوالحسن خرقانی" و "محمود غزنوی" و نیز در برخورد خود با شیخی بزرگ، هماواز با فردوسی، عرضه میدارد كه:
زیان كسان از پی سود خویش،
بجویند و دین، اندر آرند، پیش!
" راه حلشمس"، در روابط انسانی، حدی فاصل یا آمیختهای از "سوسیالیسم" و "اندی وی دو آلیسم"، یا تودهگرائی و فردگرائی است. از نظر شمس، نه "فرد" باید قربانی "جمع" شود، شخصیتش یكسره در گروه، تحلیل رود، و نه "جمع" باید فدای "فرد" گردد!:
ــ میان باش و تنها باش
این پاسخ "شمس" به مسئلهی حفظ استقلال فردی، در عین همزیستی، و زندگانی اجتماعی است!
و آیا، بزرگترین مسئله نیز در روابط انسانی، همین نیست كه:
ــ چگونه ما، هم خودمان باشیم، و هم با دیگران زندگی كنیم؟!
و همین هم بزرگترین مسئلهی تصوف عشق، و معمای آموزش شمس است ــ معیاری برای جهانی پریشان، برای انسانهائی رمیده، خودخواه یا خودباخته، جداجدا، یا گلهگله!:
ــ میان باش و تنها باش!
شعری از فرهاد کریم پور نشد تا کسی بیاید
به فریاد رس ام نیا مده باشد
نشد حادثه ای تا بخواهد
خواب اش ندیده باشم.ِ
نشد که پلکهایم نپرد
قبل از وقوع خوشحالی
یا گریستنِ در خود.
آنسوی جهان
فنجانی تا بخواهد
بیافتد
خوابش رادیده ام:
واینسوی
تا بخواهم به بیداریش برسم
فنجان
در شکستن اتفاق
افتاده
است.
با این همه
چه از این تلخ شیرین تر
که تا خواب نبینم
عاشق نخواهم شد
با آنهمه
می ترسم که مرگ آمده باشدومن
تازه به خوابش رفته باشم
زندگینامه
مهدی سهیلی شاعر و نویسنده ایرانی در هفتم تیر ماه سال ۱۳۰۳ در تهران متولد شد. نیای مادرش «اصفهانی» و نیای پدرش «تهرانی» بود. در ۱۹۵۷ چند اثر از وی را در مسکو به چاپ رساندند. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامه نویسی نیز فعالیت داشته است. وی در ۱۸ مرداد ۱۳۶۶ در سن ۶۳ سالگی در گذشت .
آثار
• بیا با هم بگرییم
• بوی بهار میدهد
• بزم شاعران
• شاهکارهای صائب تبریزی و کلیم کاشانی
• اشک مهتاب
• طلوع محمد
• پرواز در آسمان شعر
• مشاعره
• شعر و زندگی
• یک آسمان ستاره
• گنج غزل
• چشمان تو و آیینهٔ اشک
• هزار خوشهٔ عقیق
• کاروانی از شعر
• باغهای نور
• لحظهها و صحنه ها
• گنجوارهٔ سهیلی
• اولین غم و آخرین نگاه
• نگاهی در سکوت
• ضرب المثلهای معروف ایران
• مرا صدا کن
• سرود قرن و عقاب
• چه کنم دلم از سنگ نیست.
مهدی سهیلی در سال 1347 با انتشار کتاب (اشک مهتاب) برگ زرین و ارزشمندی به دفتر افتخارات خود افزود استقبال عجیب مردم از این مجموعه شعر در تاریخ کتاب جدا" بی سابقه بود و هیچ ناشری به خاطر ندارد که دو هزار نسخه از مجموعه شعری به مدت دو ماه آنچنان نایاب شود که شیفتگان فراوانش با کوشش بسیار از به دست آوردنش بی نصیب بمانند با استقبال اعجاب انگیز مردم از اشک مهتاب بر همگان مسلم گردید که آثار مهدی سهیلی در میان مردم شعر دوست و سخن شناس ایران پایگاهی بس عظیم و ارجمند دارد.
سخنی در چاپ چهارم این کتاب از مهدی سهیلی:
سپاس خداوند بی مانند را که به شعرم زندگی داد و بر اندیشه ام تابندگی بخشود.
سر تسلیم و بندگی بر آستان مهر آفرینی می سایم که نگین شعرم را بر انگشتری دلهای مردم این سرزمین نشاند.
تنها لطف عمیم او بود که چاپ کتاب مرا به گونه یک حادثه در آورد زیرا هیچ سالخورده ای به یاد ندارد که در دو سال مجموعه شعری از شاعران معاصر چهار نوبت در 15000 نسخه چاپ شود .
اگر به قول سعدی :<قصب الجیب حدیثم را همچون شکر می خورند> باز هم مهربان پروردگار را سپاس می گویم که مهر مردم صاحب نظروسخن شناس ایران را به هواداری سخنم بر انگیخته است.
اینک شعری از این شاعر توانمند ایران زمین:
{دختر زشت}
خدایا بشکن این آیینه ها را
که من از دیدن آیینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم
از آن روزی که دانستم سخن چیست
همه گفتند این دختر چه زشت است
کدامین مرد او را می پسندد
دریغا دختری بی سرنوشت است
چو در آیینه بینم روی خود را
در آید از درم غم با سپاهی
سیه روزی نصیبم کردی اما
نبخشیدی مرا چشم سیاهی
به هر جا پا نهم از شومی بخت
نگاه دلنوازی سوی من نیست
از این دلها که بخشیدی به مردم
یکی در حلقه گیسوی من نیست
مرا دل هست اما دلبری نیست
تنم دادی ولی جانم ندادی
به من حال پریشان دادی اما
سر زلف پریشانی ندادی
به هر جا ماهرویان رخ نمودند
نبردم توشه ای جز شرمساری
خزیدم گوشه ای سر در گریبان
به درگاه تو نالیدم به زاری
چو رخ پوشم ز بزم خوبرویان
همه گویند او مردم گریز است
نمی دانند زین درد گرانبار
فضای سینه من ناله خیز است
به هرجا هم گنانم حلقه بستند
نگینش دختری ناز آفرین بود
ز شرم روی نا زیبا در آ جمع
سر من لحظه ها بر آستین بود
چو مادر بیندم در خلوت غم
ز راه مهربانی می نوازد
ولی چشم غم آلودش گواه است
که در اندوه دختر می گدازد
به بام آفرینش جغد کورم
که در ویرانه هم نا آشنایم
نه آهنگی مرا تا نغمه خوانم
نه روشن دیده ای تا پر گشایم
خدایا بشکن این آیینه ها را
که من از دیدن آیینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم
خداوندا خطا گفتم ببخشای
تو بر من سینه ای بی کینه دادی
مرا همراه رویی ناخوشایند
دلی روشن تر از آیینه دادی
مرا صورت پرستان خوار دارند
ولی سیرت پرستان می ستایند
به بزم پاک جانان چون نهم پای
در دل را به رویم می گشایند
میان سیرت و صورت خدایا
دل زیبا به از رخسار زیباست
به پاس سیرت زیبا کریما
دلم بر زشتی صورت شکیباست
ارسال شده در تاریخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:مهدی, مهدی سهیلی,
نصرت رحمانی (زاده: ۱۳۰۸ در تهران، مرگ: ۱۳۷۹ در رشت) یکی از شاعران معاصر نوگرای ایران است. دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند و سپس وارد مدرسه پست و تلگراف و تلفن شد سپس به کار در رادیو پرداخت سپس به روزنامه نگاری پرداخت سپس مسوول صفحات شعر مجله زن روز شد.
در دههٔ چهل و پنجاه شمسی، نصرت رحمانی طرفداران زیادی در میان مردم به ویژه جوانان داشت.
مجموعه اشعار
• کوچ ۱۳۳۳
• کویر ۱۳۳۴
• ترمه ۱۳۳۴
• میعاد در لجن ۱۳۳۶
• حریق باد ۱۳۴۹
• درو
• شمشیر معشوقه قلم
• پیاله دور دگر زد
• در جنگ باد
• ساقی
سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
ز درد آتشین زخم خبر گردد
خبر گردد
به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه
ارسال شده در تاریخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:نصرت رحمانی,
مسئله ی علاقه مندی من به شعر و شاعری به دوران کودکی ام باز می گردد. خیلی کوچک بودم که به شعر علاقه پیدا کردم. گفتم که پدرم از جمله آدم های باسواد روزگار خودش بود. او دفتری داشت که با خط خودش شعرهای خالص فایز را در آن جمع کرده بود. من خیلی حسرت می خوردم که این دفتر را از دست دادم؛ یعنی بچه های تهران آن را بلند کردند...
مادرم هم با صدای دل انگیزی شروه می خواند. فایز و شروه در شاعری من نقش بسیار موثری داشت. آمیختگی با فایز و شروه ادامه داشت تا رفتم چاه کوتاه. در آن جا بود که به اصطلاح استارت شاعری من زده شد...
اولین تجربه ی عاشقانه ی من همان روز های زندگی در روستا اتفاق افتاد. دختری بود اهل چاه کوتاه که من سخت عاشق او شدم . او نیز توجهی پاک و ساده دلانه به من داشت. آن دختر خیلی روی من اثر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد. ما با هم خیلی پیوند روحی داشتیم. با وجودی که هنوز نوجوان بودیم، قرار گذاشتیم با هم ازدواج کنیم... در چاه کوتاه ترانه های عاشقانه می سرودم... اما آن عشق بنا به دلایلی نافرجام ماند... آن دختر سرانجام ازدواج کرد و سرانجام نیز سرطان گرفت و به طور غم انگیزی مرد... شما در کتاب «آهنگ دیگر» هم می تواند شعری را که برای او(که تازه ازدواج کرده بود) سروده بودم ببینید:
دریغا، ای اتاق سرد
اجاق آتش اندام او بودی
تو هم ای بستر مشتاق یک شب دام او بودی...
اگر او صبح است بر کاشانه ای اکنون
دریغا، من شب بی اخترم این جا
اگر او آتش گرم است در هر خانه، من خاکسترم این جا...
... خاطره ی این دختر همیشه با من و در ذهن من هست. هر وقت که به دشت های اطراف بوشهر فکر می کنم یا شعر در من می نشیند، آن دختر هم به شکل درخت سدری سبز می شود:
... امروز
سدری جوان ایستاده است، همان جا
و روبرویش
نخلی خمیده
که کاکل به آفتاب سپرده
و رطب می گشاید
برای چکاوک ها...
در کلاس هفتم یا اول دبیرستان در مدرسه سعادت مینشستیم. در آن دوران، دوستان چندی با من هم کلاس بودند که مایلم در باره دو نفر از پان ها که بعد ها از شاعران توانای استان شدند. کمی به تفضیل حرف بزنم.
یکی مرحوم حامدی و دیگری نعمتی زاده...
در سال های تحصیل در دبیرستان سعادت (یعنی سال های 1327تا 1329) در بوشهر چند روزنامه ی محلی منتشر می شد. در آن سال ها من تازه با حافظ و سعدی مأنوس شده بودم و غالب اوقاتم را با اشعار این دو شاعر می گذراندم. از همین روی سرودن غزل را آغاز کردم.
یکی از بوشهری ها (روزنامه نگار) شعر ماشین شده ای به من داد و گفت: - این شعر را بخوان. شعری از فریدون توللی بود، ... فکر کنم نامش «سایه های شب» بود... حس کردم چیز دیگری است. دیدم خیلی طبیعی و ملموس است. خیلی بر من اثر گذاشت و مرا منقلب کرد. از طریق توللی با شعر نو آشنا شدم و شیفته آن گشتم. البته توللی خودش در نیمه راه متوقف شد و مسیر دیگری انتخاب کرد...
سال 1327 یا 1328، در ایران، آغاز تب بیداری بود. ترورهای سیاسی- مذهبی آغاز شده بود. کسروی را ترور کرده بودند. به شاه تیراندازی شده بود... سال سوم را با موفقیت به پایان رساندم. سال 1329 بود... از این رو برای ادامه تحصیل ناگزیر به رفتن به شیراز بودیم... آن موقع دانشسرای مقدماتی پسران شیراز برای شهرستانی های نابغه ی فراس سهمیه داشت. در آن سال ها بوشهر هم جزء استان فارس بود... در اواخر شهریور 1330 بود که من به اتفاق سه نفر از دوستان، با ماشین از بوشهر راهی شیراز شدیم. از این که شغلی در آینده داریم خوشحال بودیم... در واقع لحظه ی اولی که من با حذب (توده) پیوند خوردم در اواخر شهریور ماه 1330 و در شیراز بود. این ابتدای زندگی به اصطلاح سیاسی من بود... حذب توده در فارس خیلی فعال بود... در ماجرای سی تیر (1331) و استعفای دکتر مصدق و روی کار آمدن قوام السلطنه من در شیراز بودم... ما شب ها با وجودی که حکومت نظامی بود علیه دولت قوام و هیئت حاکمه شعار می نوشتیم و اعلامیه پخش می کردیم... در 25 مرداد 1332 شاه از ایران فرار کرد نزد خود فکر می کردیم که دیگر کار رژیم تمام شده و مبارزات خلقی و دموکراتیک ملت ایران به پیروزی رسیده است. برای خودمان در کنار دریا جشنی گرفته بودیم... در همان حال ناگهان متوجه شدیم برنامه های رادیو تهران عوض شد و شروع کرد به مارش نظامی زدن و شعار ضد حزب توده و دکتر مصدق دادن. فهمیدیم که کودتا شده است... مهر یا آبان 1332 بود... اما تشکیلات هنوز فعال بود و به حیات خود ادامه می داد... سال 1333 تشکیلات زیر فشار شدیدی قرار داشت... و مقدمات دستگیری و بازداشت شبکه افسران نظامی حذب داشت فراهم می شد... بعد از این ماجرا ارتباط ما با سازمان جوانان و حزب کم و کمتر شد. در خرداد 1333، دوره ی دانشسرای ما به پایان رسید و من به بوشهر بازگشتم... مرا به عنوان آموزگار به بندر ریگ از توابع شهرستان گناوه فرستادند. در بندر ریگ نیز حزب به طور جسته و گریخته با من تماس می گرفت... بعد از این که دانشسرای مقدماتی را تمام کردم چون من جزء سهمیه ی بوشهر بودم باید به این شهر بازمی گشتم، از این رو در تابستان 1333 به بوشهر برگشتم. آن موقع کسانی که در بوشهر اهل شعر و شاعری بودند، در روستاها پراکنده بودند. در بوشهر کسی نداشتم که با ما مراوده و مکاتبه داشته باشد...
سال تحصیلی 35-34 آغاز یک دوره ی کار در بوشهر بود. آن موقع در بوشهر نیز دیپلم ارج و قرب داشت. من را فرستادند دبیرستان پهلوی (دکتر شریعتی فعلی) در دبیرستان هم ناظم بودم و هم دبیر... دیر نپایید که دبیرستان پهلوی به صورت مرکز فعالیت های ادبی و هنری در بوشهر درآمد. چند نفر دانش آموز و دبیر در آن جا بودند که بعدها هر کدام شاعران بزرگی شدند. یکی خودم بودم، دیگری نعمتی زاده بود. چند نفر محصل نیز بودند، مانند علی باباچاهی و محمد بیابانی که امروز از شعرای معروف ایران هستند...
بخش سوم
ارسال شده در تاریخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:آتشی,,
خدمت بسيار ارزشمند ديگر فلسفه (در زمان ما خصوصاً «فلسفهي نقادي») مربوط به ايجاد ملكهاي براي كوشش درمورد قضاوتي بيطرفانه و همهسويه است و ديگر مربوط به اينكه در هر برهان دليل كدام است و چه قسم دليلي بايد مورد كاوش و پيجويي قرار گيرد. اين خدمت براي پيشگيري از جانبداريهاي احساساتي و نتيجهگيريهاي عجولانه اهميت دارد و خصوصاً در مجادلات سياسي كه به ويژه فاقد بيطرفي هستند، مورد نياز است. در مسائل سياسي اگر طرفين جدال با روح فلسفي گفتگو كنند، به احتمال زياد بينشان جنگ و مخاصمهاي درنخواهد گرفت. موفقيت دموكراسي تاحدود زيادي وابسته به قدرت شهروندان در بازشناسيِ استدلالهاي درست از نادرست و گمراه نشدن با التباسها و ابهامها است. فلسفه انتقادي نمونهي ممتاز تفكر خوب را به دست ميدهد و فرد را در رفع ابهامها و آشفتگيها ياري و آموزش ميدهد. شايد به همين دليل است كه وايتهد در همان صفحاتي كه قبلاً نقل شد ميگويد
فلسفه تنها يك روش ندارد، بلكه به تناسب موضوعات داراي روشهاي متفاوت است و تعريف اين روشها نيز قبل از بيان موارد اطلاق و كاربرد آنها، كار درستي نيست. بلكه چنين كاري بسيار مخاطرهآميز است. در گذشته نيز غالباً هر چه را كه با روش خاصي قابل بررسي بود از فلسفه خارج ميكردند و همين امر منجر به محدود شدن نادرست دامنهي فلسفه ميگرديد. فلسفه مستلزم روشهاي بسيار گوناگوني است؛ زيرا بايد تمام انواع تجارب انساني را در معرض شرح و تفسير خود قرار دهد. در عين حال روش فلسفه ابداً تجربي محض هم نيست، زيرا وظيفه فلسفه آن است كه تا حد ممكن تصويري هماهنگ از تجارب انساني و هر آنچه را كه ميتوان از واقعيت (علاوه بر واقعيتي به نام تجربه) استنتاج كرد، پديد آورد.
كه جامعه دموكراتيك موفق بدون وجود تعليم و تربيت عمومي كه ديدگاهي فلسفي به فرد اعطا كند وجود ندارد.
در حالي كه بايد از اين فرض اجتناب كرد كه آدميان موافق فلسفهاي كه به آن عقيده دارند، زندگي ميكنند، و در حالي كه بايد قسمت اعظم خلافكاريهاي انسانها را نه ناشي از جهل يا اشتباه محض بلكه ناشي از اين دانست كه آنها نميخواهند برمبناي آرمانها و ايدهآلها زندگي كنند، اين نكته را نيز نميتوان رد كرد كه عقايد كلي دربارهي طبيعت و جهان و ارزشها سهم و تأثير بسيار مهمي در پيشرفت يا انحطاط انسان دارند. مطمئناً بخشهايي از فلسفه آثار عملي بيشتري دارند ولي نبايد تصور كرد كه چون بعضي پژوهشها و مطالعات، آثار عملي آشكاري ندارند، پس هيچ ارزش عملي ديگري هم بر آنها مترتب نيست. به گزارش تاريخ دانشمندي كه با تحقير ديدگاههاي عملگرا به خود ميباليد، دربارهي پژوهشي نظري چنين گفت: مهمترين امتياز اين پژوهش اين است كه هيچ كاربرد عملي براي هيچ كس ندارد. با اين وصف همان پژوهش منجر به كشف الكتريسته شد. آن بخش از مطالعات فلسفي كه ظاهراً كاربرد عملي ندارد و بحثهايي كاملاً دانشگاهي است، ممكن است مآلاً همهگونه تأثير بر جهانبيني ما داشته باشد و در نهايت بر اخلاق و مذهب مؤثر واقع شود. زيرا بخشهاي مختلف فلسفه و بخشهاي مختلف جهانبيني ما به يكديگر وابستهاند. اين امر لااقل در يك فلسفه خوب هدف به شمار ميرود، هرچند هدفي است كه هميشه حاضر نميشود. به اين ترتيب مفاهيمي كه ظاهراً با علايق و مصالح عملي فاصله بسيار دارند، ممكن است بالضرورة بر علايق و مصالح ديگري كه ربط وثيق با زندگي روزمره دارند، تأثير بگذارند.
بنابراين فلسفه از اين پرسش كه فايدهي عملي آن چيست هراسي ندارد. با اين وصف من ابداً ديدگاهي يكسره پراگماتيستي درباره فلسفه را نيز قبول ندارم. ارزش فلسفه تنها براي آثار غيرمستقيم عملي آن نيست، بلكه ارزش فلسفه مربوط به خود آن است؛ بهترين راه تضمين همين آثار عملي نيز آن است كه به خاطر خود فلسفه به فلسفه بپردازيم. براي دستيابي به حقيقت بايد بيطرفانه به جستجوي آن پرداخت. هرچند ممكن است پس از آنكه به حقيقت دست يافتيم از آثار مفيد عملي آن هم بهرهمند شويم، ولي اگر براي دستيابي به اين آثار عملي عجله كنيم، ممكن است به آنچه واقعاً حقيقي است نرسيم. مطمئناً آثار عملي فلسفه را نميتوان معيار حقيقي بودن آن قرار داد. عقايد از آن جهت كه حقيقت دارند مفيدند نه چون مفيدند حقيقت دارند.
تقسيمات اصلي فلسفه چگونه است؟
فلسفه را معمولاً به موضوعات فرعي ذيل تقسيم ميكنند:
1- مابعدالطبيعه. (2) منظور از اين بحث مطالعه و پژوهش درباره واقعيت در كليترين وجوه و صور آن است، تا آنجا كه انسان قدرت بر اين امر دارد. برخي از مسائل آن عبارتنداز -ماده (تن) و ذهن چه رابطهاي با هم دارند؟ كداميك از آن دو مقدم بر ديگري است؟ آيا انسان مختار است؟ آيا نفس جوهر است يا تنها مجموعهاي از تجربههاست؟ آيا جهان متناهي است؟ آيا خدا وجود دارد؟ وحدت و كثرت چه نسبتي با جهان دارند (جهان تا كجا وحدت و اين هماني دارد و تا كجا اختلاف و اين نه آني؟)؟ نظام عالم تا چه حد مبتني بر عقل و خردمندي است؟
2- فلسفه نقادي. در مقابل مابعدالطبيعه (يا فلسفهي نظري، چنان كه گاهي گفته ميشود) در عصر اخير غالباً «فلسفه نقادي» قرار دارد. اين فلسفه مشتمل بر تحليل و نقد مفاهيم عقل متعارف و علوم است. علوم، مفاهيم خاصي را مفروض ميگيرند كه خود اين مفاهيم را به وسيله روشهاي معمول در خود اين علوم نميتوان مورد تحقيق و بررسي قرار داد و بنابراين مفاهيم ياد شده در حوزه فلسفه قرار ميگيرند. همه علوم به جزء رياضيات نوعي مفهوم قانون طبيعي را مفروض ميگيرند و پژوهش درباره چنين قانوني كار فلسفه است نه هيچ علم خاصي. در عاديترين گفتگوها و مجادلات غيرفلسفي نيز ما مفاهيمي را كه به هر حال با مسائل فلسفي ارتباط دارد به كار ميگيريم؛ مفاهيمي مثل ماده، ذهن، علت، جوهر، عدد. تحليل اين مفاهيم و تعيين معاني دقيق آنها و اينكه چنين مفاهيمي را در عقل متعارف تا چه حد به صورت موجه و معقول ميتوان اطلاق و استعمال كرد، وظيفهاي مهم براي فلسفه است. آن بخش از فلسفه انتقادي كه مشتمل بر مباحثي درباره حقيقت و معيار آن و نحوه علم ما به آن است معرفت شناسي (3) نام دارد (نظريه شناخت). اين بخش با چنين مسائلي سروكار دارد: تعريف حقيقت (صدق) چيست؟ علم و عقيده چه تفاوتي دارند؟ آيا علم يقيني ممكن است؟ كاركردهاي نسبي تعلق، شهود تجربهي حسي چيست؟ كتاب حاضر به اين دو بخش كه بنياديترين و تعيين كنندهترين بخش مسائل فلسفه هستند، ميپردازند. مباحث ذيل نيز گرچه از فلسفه متمايزند و خود استقلال دارند، ولي به عنوان شاخههاي فلسفه به معناي موردنظر در اين كتاب، مورد بررسي قرار ميگيرند.
بخش3
ارسال شده در تاریخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:فلسفه,,
بهداد بابایی در سال ۱۳۵۲ به دنیا آمد. او آموزش سهتار را از ۷ سالگی نزد دایی خود، پرویز مشکاتیان آغاز کرد. او همچنین از آموزشهای محمد فیروزی و زیدالله طلوعی بهره برد.
بابایی، پس از فراگیری ردیف میرزاعبدالله، ردیف آقا حسینقلی را نیز نزد داریوش پیرنیاکان آموخت. او همچنین، تئوری موسیقی و سلفژ را نزد محمدرضا درویشی آموزش دید و به مدت دو سال نیز از کلاسهای دورهٔ عالی محمدرضا شجریان در زمینهٔ جواب آواز استفاده کرد.
بهداد بابایی در سال ۱۳۷۳ به عنوان تکنواز به عضویت گروه عارف در آمد. او با خوانندگان برجستهای همچون محمدرضا شجریان (در آلبوم در خیال)، ایرج بسطامی، حمیدرضا نوربخش، شهرام ناظری و علی جهاندار به عنوان تکنواز همکاری کردهاست. او با گروههای عارف و شهنازی، کنسرتهایی در داخل و خارج کشور داشتهاست.
بابایی سابقهٔ تدریس در دانشگاه هنر را دارد و هماکنون مدیریت کانون موسیقی عارف را بهعهده دارد.
بهداد بابایی بدون شك در حوزه نوازندگی سهتار از جمله نوازندگانی است كه حرف برای گفتن دارد، چه با ساز و چه بیساز! حرف او چه در تكنیك و چه در شناساندن قابلیتهای این ساز ملی چون نسیمیدر حركت است. بابایی به لحاظ تكنیك نوازندگی یك مثل است و یك معیار حال آنكه به اذعان خودش موسیقی ایرانی را ۲ بال باید: «حس و تكنیك»؛ نوا و صدای هر سازی باید واجد این دو باشد تا شنونده را به پرواز در خیال در آورد اخیراً بهداد بابایی آلبوم تكنوازی جوی نقره مهتاب را منتشر كرده است كه در زمینه تكنوازی سهتار از ویژگیهای تصویرپردازی و خیال انگیزی برخوردار است
ضمن آنكه با تكنیكهای نویی در نوازندگی سهتار همراه است؛ به همین انگیزه با او همصحبت شدیم تا بیشتر از حال هوای نوازندگی در حیطه موسیقی ایرانی بدانیم.
اگر موافق باشید از نام اثر شروع كنیم. چرا جوی نقره مهتاب؟
همانگونه كه در اینسرت (كاغذ آلبوم) اثر توضیح داده شده، این عنوان، برآمده از یكی از شبانههای شاعر ارجمند هم روزگار ما، زنده یاد احمد شاملو است.
در قسمتی از این شعر كه خیالپردازی و آغشتگی كلام به تصویر(ایماژ) در اوج خود متجلی است، اشارهای به اندیشه شده، از آنجا كه بنده عنصر اندیشه را از عوامل اعتلا و عظمت مخلوقات هنری میدانم، بیمناسبت ندیدم كه عنوان جوی نقره مهتاب رابرای این اثر برگزینم
...« شب كه جوی نقره مهتاب بیكران دشت را دریاچه میسازد / من سراغ زورق اندیشهام را میگشایم در مسیر باد...»
حال كه از شاملو و ارادت شما به این شاعر سخن به میان آمد بد نیست نظرتان را درباره آن گفته معروف شاملو درباره موسیقی سنتی بپرسم كه در آن زمان جنجالی به پا كرد.
به نظر بنده قضاوت درباره نگاه شاملو به این موسیقی قدری دشوار مینماید؛ آنچه از این موضوع میدانم همان است كه در شعرخود شاملو« بر كدامین جنازه میگرید » متبلور است.......« بركدام جنازه زاری میزند این ساز؟ / بر كدام مرده پنهان میگرید این ساز بیزمان؟ در كدام غار/ بركدام تاریخ میموید این سیم و زه، این پنجه نادان؟ بگذار برخیزد مردم بیلبخند/ بگذار برخیزد...»
اینكه شاملو به غم جاری در جریان موسیقی معترض بوده است، برای بنده قابل پذیرش نیست؛ چرا كه غم عنصری است نهادینه شده در حوزه فرهنگ و هنر ایران زمین جای پای خون، اندوه و یأس را میتوان در آثار ایجاده شده هنری از دیرباز تاكنون مشاهده كرد: حافظ: از آستین طبیبان هزار خون بچكد / گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش، یا مولانا كه میگوید: رو سر بنه به بالین تنها مرا رها كن / ترك من خراب شبگرد مبتلا كن/
در میان آثار شعرای معاصر هم كه این مضامین فراوان دیده میشود؛ به عنوان مثال به چند نمونه اشاره میكنم. شهریار: ای غم بگو از دست تو آخر كجا باید شدن / در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میكنی./
سایه: بهار آمد گل و نسرین نیاورد / نسیمیبوی فروردین نیاورد.../
از سوی دیگر، نباید نقش پر رنگ غم در اشعار فوقالعاده خود شاملو را نیز از یاد ببریم، آنجا كه میسراید: ..." نه سلامی، چه سلامیهمه خون تشنه هم / نه نشاطی، چه نشاطی مگه راهش میده غم /
یا در شعری دیگر آنجا كه هر یك از جانداران از زاویه نگاه خود تعبیری شكوهمند از دنیای پیرامونشان ارائه میكنند، نوبت كه به انسان میرسد/ انسان سخنی نگفت، تنها او بود كه جامه به تن داشت و آستینش از اشك تر بود. فریاد و دیگر هیچ / چرا كه امید آن چنان توانا نیست / كه پا بر سر یأس بتواند نهاد/ و یا....... راه شومیست میزند مطرب / تلخواریست میچكد در جام / اشكواری است میكشد لبخند/ ننگ واریست میتراشد نام / مرغ شادی به دامگاه آمد / به زمانی كه برگسیخته دام / ره به هموار جای دشت افتاد/ ای دریغا كه برنیاید گام /كام ما حاصل آن زمان آمد/كه طمع برگرفتهایم از كام
با عنایت به مضمون و محتوای این اشعار، تصور بنده این است كه مساله استاد شاملو با موسیقی ایرانی ریشه در جایی جدای از خود این موسیقی دارد.
به هرحال درباره این موضوع به طور خلاصه باید بگویم كه گاه مجموعه علل و عوامل دست به دست داده، ذهنیتسازی میكنند و حتی بزرگی را بر موضع قهر وعتاب وا میدارند.
اما فارغ از آن اشعار و مطالبیكه میفرمایید شاملو نامهای و یادداشتی نوشت و یك برنامه موسیقی سنتی را به شكلی توضیح داد و آخرش هم با لفظ عرعر به نوعی به تمسخر از موسیقی با كلام یاد كرد.
بله اینكه شما میفرمایید تأییدی است بر عرایض بنده كه این رفتار شاملو واكنشی است، نسبت به عاملی برانگیزاننده كه برای ما مجهول است، بر فرض اگر شاعر یا هنرمندی از موسیقی و آوازخاص منطقهای یا حتی نوعی ازكشورش خوشش نیاید، حداكثر به آن موسیقی گوش فرا نمیدهد و اصلاً كاری با آن ندارد.
اگر با لحنی عتاب آلود و با خشم و به صورت رسمی اعلام كند كه مثلاً نوازنده آن منطقه قار قار میكند و خوانندهاش واق واق این دیگر نظر دادن نیست، بلكه واكنشی است خشمگینانه نسبت به عاملی برانگیزاننده.
به موضوع و به بحث خودمان بازگردیم. در مورد انگیزه انتشار اثر اخیرتان صحبت كنید. چه طور به فكر تهیه و نشر جوی نقره مهتاب افتادید؟
در سالیان گذشته و در جریان تمرینات شخصی ام به فضاهایی دست یافتم كه به گمان خودم نسبتاً نو مینمود، این فضاها به مرور بستر ایجاد قطعات متعددی شد كه اغلب آنها بهرهمند از تكنیكهای اجرایی نو بوده است و برآمده از نوع نگاه من به مقولاتی چون سنت، ردیف، تكنیك و احساس كه اینگونه قطعات به لحاظ كمیت قابل توجهاند و آرشیوم آكنده از آنهاست از سویی اصرار دوستان، همكاران و شاگردانم در این سالها بنده را برآن داشت تا بخش كوچكی از آنها در چارچوب جوی نقره مهتاب ارائه كنم و نیز قصد دارم بتدریج بخشهای دیگر را در فرمها و قالبهای متفاوت ارائه كنم.
درباره ویژگیهای جوی نقره مهتاب چه نكاتی هست كه مایل به گفتن آن هستید؟
قطعات آوازی جوی نقره مهتاب، بیشتر ملهم از ردیف هستند، منتها نه فقط ردیف میرزا عبدالله، گوشههایی چون یتیمك، گوشه دشتی و سارنگ برگرفته از ردیفهای آوازی هستند كه نهایتاً با زبان ویژهای اجرا شده اند و قطعاً در لحظه اجرا به فراخور حال و هوای آن لحظه من از تغییرات و حذف و اضافهها كه از خواص بداهه نوازی است بینصیب نماندهاند.
قطعات ریتمیك چه طور؟ گویا این قطعات با نگاه آهنگسازی و داشتن فرم و قالبیكه واجد سیر داستانی نیز هستند اجرا شده است.
بله، از ویژگیهای قطعات ریتمیك باید عرض كنم بهره جستن از تكنیكهای جدید و خاص چه در مضرابها و چه در پنجهگیریها بوده و همچنین داشتن موضوع و داستانی بودن بیشتر قطعات از دیگر ویژگیهایی است كه البته در جلد و به عنوان نمونه در مورد قطعه ضربان خسته تكرار به اختصار توضیحاتی داده شده است.
دیگر قطعات نیز چنین ویژگیهایی را دارند كه برای احترام به حس انتزاع شنونده از توضیحات دیگر صرف نظر شده است و فقط به ارائه نام قطعه بسنده شد تا فرآیند تصویرسازی در ذهن مخاطب صورت گیرد.
آیا در ساخت این قطعات طرح از پیش ساختهای داشتید؟ و آنها را نوشتید؟
بله قطعات اجرا شده در جوی نقره مهتاب از قبل ساخته و پرداخته شدهاند.
اگر تكنیك از جایگاه اصلیش خارج شود و جامه خودنمایی برتن بپوشاند جایگاه والای هنر را تا حد عملیات آكروبات تنزل داده استهمان طور كه پیشتر اشاره شد، هر كدام براساس موضوعی ساخته و پرداخته شده و هر یك مانند انشایی هستند با موضوعی خاص و خط و ربط و مقدمه، متن و نتیجه.
از نظر شما این قطعات قابلیت اجرایی برای اركستر بزرگ را دارند؟
حتماً. اگر تنظیم كننده به درك صحیح از قطعه و فهم و روح و پیام آن دست یابد. این امر شدنی و قابل اجراست.
در نتیجه بر اساس تعریفی كه از آهنگسازی در حیطه موسیقی ایرانی و موسیقی سنتی به كار میرود میتوان گفت این قطعات آهنگسازی شده و براساس بداهه نوازی نبوده است؟
بله همان طور است. در واقع میتوان گفت به نوعی ملودیپرداز شدهاند.
در زمینه سهتار و تكنوازی و با توجه به فرم و تكنیكی كه در این آلبوم به گوش میرسد، آیا تاكنون آثار مشابهی در این زمینه داشتهایم؟
فكر نمیكنم، نه اینكه نبودن آثار مشابه به معنای ارجحیت و برتری آلبوم من است، بلكه از آنجا كه در مسیر تكوین این كار سعی شده كه به لحاظ محتوا و مختصات تكنیكی و جملهپردازی قدری متفاوت باشد و به نوعی میتوان گفت كه به عمد سعی در متفاوت بودن در آن اعمال شده است. با این وصف، طبیعی است كه در كل كاری متفاوت از آب در آمده باشد.
در مورد قطعه دوم پیش در آمد كه تا حدودی با كارهای شما متفاوت است، توضیح دهید.
بله. اشاره شما به قطعه (پیش درآمد) ابوعطا ساخته استاد مشكاتیان است. كه قبلاً در كار صبح مشتاقان اجرا شده بود و نیز در كنسرت اخیر گروه عارف بر صحنه وزارت كشور اجرای مجدد شده پیش درآمد بسیار زیبا و پر مطلبیاست كه بنده سعی كردهام با بضاعت اندكم و با تنظیماتی آن را به فضای كلی قطعات خودم در اثر نزدیك كنم.
به لحاظ تكنیكی فكر میكنید میتوان این قطعات آلبوم را تقلید كرد، آیا هنرجویان میتوانند آنها را بنوازند؟
خوشبختانه امروزه نوازندگان صاحب تكنیك و پر توان كم نیستند. چنانچه هر كدام از ایشان رغبتی به اجرای چنین آثاری از خود نشان دهند بخوبی از عهده بر خواهند آمد.
دلیل سرعت بالای اجرای قطعات چیست؟ اساساً نگاه شما به مقوله تكنیك و سرعت در موسیقی چگونه است؟
اول اینكه به نظر بنده سرعت قطعات خیلی هم بالا نیست، به جز قطعه شماره ۱۰ بقیه به وجه زمانی اجرا شدهاند. در نخستین ضبط سرعتها قدری بالا بود كه بعداً برخی از آنها را حتی تا حد نصف پایین آوردم و در مورد تكنیك هم باید عرض كنم كه تكنیك در حقیقت ابزاری است در دست نوازنده و ابزار بسیار كارآمدی هم هست؛ چراكه ذهن زایا و ایجادگر در سیر ایجاد قطعات حد توان دست را در نظر میگیرد و پیچیدگی در قطعات را تا حد توان اجرایی دست در قطعه اعمال میكند و هر چه تكنیك بالاتر باشد، ذهن افقهای گستردهتری را برای ایجاد پیش رو دارد.
و اما همانطور كه پیشترها بكرات عرض كردهام اگر تكنیك از جایگاه اصلیش كه همان نقش ابزاری است خارج شود و جامه خودنمایی برتن بپوشاند و سعی در ایجاد حیرت در مخاطبان كند، در این صورت جایگاه والای هنر را تا حد عملیات آكروبات تنزل داده است و قطعا این چنین پسندیده به نظر نمییاید.
در مقام مقایسه بین حس و حال و تكنیك شما كدام را ترجیح میدهید؟
هر چند این دو، دو مقوله جدا از هم هستند و به لحاظ معنا و كاربرد كاملاً از یكدیگر سوا، با این حال به تعبیری میتوان هر یك از آنها را به مثابه بالی انگاشت برای پرواز شایسته محصولات موسیقی. تكنیك عبارت است از آموزههایی برای نوازندگی صحیح كه مجموعه عملیاتی را شامل میشود كه با بهكارگیری آنها قادر به نواختن خواهیم بود. حال هر چقدر قطعه مورد اجرا به لحاظ سرعت، پیچیدگیهای ملودیك، پرسشها و كندهكاریها سختتر نوشته شده باشد نوازنده باید با ابزاری كارآمدتر یا با مجموعه تكنیكی گستردهتری به سراغ آن برود؛ به طور كلی از نگاه بنده تكنیك مترادف است با فن نوازندگی ولی احساس در نوازندگی مقوله دیگری است كه در حوزه عواطف تعریف میشود.
ذوق، قریحه، حس و مواردی از این قبیل كه در ادبیات ما از آنها به «آن» تعبیر میشود، مقولههایی هستند خدادادی و از طرفی غیر قابل تحلیل، بیان و توصیف، تشریح یا تدریس یا سنجش میزان آن در نوازندگان مختلف ناممكن است؛ زیرا حس امری است نسبی و چون اصل و پیمانه استانداردی برای به محل گذاردنش وجود ندارد، به لحاظ تخصصی نمیتوانیم بگوییم كه فلان نوازنده سازش حال دارد یا فلان نوازنده حال ندارد؛ چرا كه ممكن است از دید شخص دیگر موضوع حال در این دو نوازنده مطلقاً معكوس دیده شود.
با این گفته و نظر كه حس و حال آثار و تكنوازیهای قدما در مقایسه با امروز بیشتر بوده، ولی تكنیك نوازندگان امروز بیشتر است تا چه حد موافقید؟
هم نوازندگان نسل قدیم دارای تكنیك و حس و حال بودند و هم نوازندگان امروز، منتها قالب ارائه این دو مقوله در نوازندگی این دو نسل متفاوت شده است. تكنیك در نوازندگان قدیمی (غیر از نسل گلها) در دست راست نمود داشته است و در شكل ریزهای سریع و تكنیكهای مضرابیارائه شده است و در نوازندگی امروز در شكل بهرهگیری از حركات سریع نتها در شكل پاساژ یا اجرای متوالی نتها از بم به اوج یا بعكس است.
ما در نوازندگی كمانچه هم میبینیم كه استاد بهاری از پوزیسیون استفاده نمیكرد، در صورتی كه نوازندههای امروز گاه در پایینترین قسمت دسته كمانچه هم میروند و صداهای بسیار زیری تولید میكنند این تغییر در نوازندگی كه به نوعی هم از آن به مثابه تكنیك یاد میشود، به چه دلیل است؟
احساس نیاز و اقتضای همكاری در گروهها با توجه به تغییر فرم در تنظیمات، امروز یك نوازنده كمانچه در گروه مینوازد، با استودیوها و در ضبط كارهای مختلف و متفاوت همكاری دارد و در نتیجه با توجه به تنوع كارها و نیازهای موجود باید از وسعت بیشتر صدای كمانچه استفاده كند و این همان نیاز زمانه است كه نوازندگی را هم با تغییرات مواجه كرده است.
در "جهان شمس"، نه بر مرده، بر زنده باید گریست! "شمس"، گوئی بر گورستان تاریخ، رهسپر است ــ در گورستان آرزوها و ناكامیها، در گورستان حسرتها و اشتیاقها! "شمس"، خود را با آدم نماهائی دلمرده، با مردگانی زندهنما، با انسانیهائی از هم گسسته، روبرو میبیند. و آنانرا مخاطب قرار داده، سوگوارانه زمزمه میكند كه:
"تو، در عالم تفرقهای!
صدهزار، ذرّهای!
در عالمها، پراكنده،
پژمرده،
فرو فسردهای/"ای! در طلب گرهگشائی،
مرده!
در وصل، بزاده، در جدائی مرده!
ای بر لب بحر، تشنه،
در خواب شده!
ای بر سر گنج، وزگدائی مرده.
"شمس"، آنگاه گوئی، لحظهای دیگر چند بهخود آمده، حاصل این همه زیان و غبن و پریشانی را، ارزیابی كرده ــ به شعری كه به درستی نمیدانیم از خود اوست، یا از سرایندهی زبان دل اوست ــ از خود باز میپرسد كه:
"خود حال دلی،
بود پریشانتر از این؟
یا واقعهیی،
بیسرو سامانتر از این؟
اندر عالم، كه دید، محنت زدهای،
سرگشتهی روزگار،
حیرانتر از این.
ب-7
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:شمس,مولوی,
زندگی من به روایت منوچهر آتشی
منوچهر آتشی: دوم مهرماه 1310 در روستای به نام "دهرود" دشتستان جنوب متولد شدم خانواده ما جزء عشایر زنگنه كرمانشاه بودند كه در حدود 4 نسل پیش به جنوب مهاجرت كرده بودند. نام خانوادگی من به دلیل اینكه نام جد من "آتشخان زنگنه" بود "آتشی" شد، پدرم فردی باسوادی بود و به دلیل علاقهای كه سرگرد اسفندیاری كه در جنوب به رضاخان كوچك مشهور بود، پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم كارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد.
در سال 1318 به مكتب خانه رفتم در همان سالها قرآن و گلستان سعدی را یاد گرفتم ولی به دلیل شورشی كه در آن شهر شد سال دوم را تمام نكرده بودم از كنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسی بوشهر ثبت نام كردم مساله علاقمندی من به شعر و شاعری به دوران كودكیام باز میگردد خیلی كوچك بودم كه به شعر علاقهمند شدم، اما اولین تجربه عشقی در چاهكوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاك و ساده دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد.
منوچهر آتشی: من تاكنون دوبار ازدواج كردهام كه هر دو بار كه بیثمر بوده است، همسر اولم با این كه دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلی به دلیل بیماری كه داشت فوت كرد) به دلیل اینكه من حاضر نشدم با او به آمریكا بروم از من جدا شد و دخترم شقایق نیز در حال حاضر در آلمان وكیل است. در سال 1361 ازدواج دیگری داشتم كه آنهم به انجام نرسید و یك دختر نیز از این ازدواج دارم.فعالیتام را با آموزش و پرورش آغاز كردم البته شغلهای متعددی را تجربه كردم، مدتی با صدا و سیما همكاری داشتم، مسئول شعر مجله تماشا بودم،مشاور ادبی نشریات و انتشارات مختلف بودهام و مدتی نیز در نشریه كارنامه مشغول بودم. من با این سن ام هیچ كتابی نیست كه در حوزه فعالیتام ناخوانده مانده باشد، اگر كسانی كه به شعر علاقهمند هستند و حس میكنند قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاری عبث و بیهوده است.
جایزه ملی شعر آتشی
ابوالقاسم ایرانی-مراسم بزرگداشت ششمین سالگرد درگذشت " منوچهر آتشی " عصر پنجشنبه 26 آبان ماه بر مزار وی واقع در آرامگاه "شیخ حسین چاهکوتایی" برگزار گردید. علی رغم آتش گرفتن و پاره شدن بنرهای مراسم در میدان های شهر بوشهر، جمع پرشوری از مردم بوشهر ، خانواده و دوستان آتشی ، شاعران و نویسندگان در مراسم مزبور حضور به هم رسانیده بودند.
"مسعود احمدی" به عنوان سخنران مهمان در مراسم شرکت داشت. وی با اشاره به نجف دریابندری، صادق چوبک و محمدرضا صفدری اظهار شگفتی نمود که چگونه در یک نقطه کوچک جغرافیایی خیل عظیمی از نویسندگان ، شاعران و مترجمان نشو و نما و در ادبیات چهره نموده اند.
"احمدی" سپس با نقل خاطراتی از منوچهر آتشی به خصوصیات خوب و جوانمردانه ی وی پرداخت و افزود: با تمام احترامی که برای شعر شاملو قائلم اما شعرهای شاملو متکی بر فلسفه و نمونه آثار شاعران غربی سروده شده است. اما شعر آتشی همانند شعر اخوان و شفیعی کدکنی شعری ایرانی و از ظرفیت های بومی برخورداراست.
"احمدی" از منوچهر آتشی به عنوان استادش یاد نمود و بزرگترین خصلت او را فروتنی در مقابل جوانان دانست. سخنران دیگر این مراسم " عباس عاشوری نژاد" از اهالی قلم بوشهر بود که به جنبه های شخصیتی آتشی اشاره نمود و یکی از این خصیصه ها را کودک بودن آتشی تا زمان خاموشی او دانست.
در ادامه ی این مراسم شاعران جوان بوشهری به ارائه و خواندن شعرهایشان مبادرت ورزیدند. اولین شعرخوان این مراسم "محسن موسوی میرکلایی" بود که شعر " به آب رفتن تن در شمارش نام ها " را که برای آتشی سروده بود قرائت نمود، سپس " سایه درختیان" ، " ارسلان باقری" ، " مجید اجرایی" ، " احسان احمد زاده " و " محمد مصدق" به ارائه اشعار خود پرداختند. در همین مراسم از پوستر " جایزه ی ملی شعر آتشی" که طرح آن توسط هنرمند گرافیست "ندا کلعبی" انجام شده بود رونمایی و اعلام شد که سال آینده همزمان با هفتمین سالگرد آتشی جایزه مزبور طی مراسم ویژه ای اهدا و فراخوان شرکت در آن به موقع اعلام خواهد شد.
روز دوم مراسم بزرگداشت سالگرد منوچهر آتشی اختصاص به گردهمآیی شاعران استان بوشهر در محل خانه مطبوعات بوشهر با حضور" مسعود احمدی" و مهمان دیگر این مراسم " قاسمعلی
فراست " اختصاص داشت.
بیکرانه
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
حسین پناهی
اولین و آخرین
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مانیز که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین
حسین پناهی
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:حسین, حسین پناهی,
سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس و حاج میرزا حسین حاج میرزاخلیل مشهور به میرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود عموی پدر او و علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی پدربزرگ اوست. است. پدرش عباس خلیلی به دو زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمانهای متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.
مادر او فخرعظما ارغون دختر مرتضی قلی ارغون از بطن قمر خانم عظمت السلطنه بود. فخر عظما ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطنخواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت میکرد.
سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از وی با منوچهر کوشیار ازدواج نمود. او سالها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.
او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنكه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.
در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی ، هوشنگ ابتهاج ، نادر نادرپور ، یدالله رویایی ، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره میکردند . در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .
در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.
بهبهانی، در روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ هنگامی که قرار بود برای سخنرانی درباره درباره فمینیسم در روز جهانی زن به پاریس برود، با ممانعت ماموران امنیتی روبرو شد. ماموران با توقیف گذرنامه بهبهانی، به او اعلام کردند که ممنوع الخروج است.
سیمین بـِهْبَهانی نویسنده و غزلسرای معاصر ایرانی است. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است.
سیمین بهبهانی از موثر ترین و مبتکرترین شاعران عرصه غزل معاصر است .وی شاعری را از آغاز جوانی با سرودن غزلها و چهارپاره هایی کلاسیک و رمانتیک اغاز کرد که غالبا دارای مضامین عاشقانه و عواطف عریان زنانه - احساسات انسان دوستانه بود ند .رفته رفته از دهه سی به بعد تحت تاثیر اشعار نو پردازان ف رگه هایی از زبان و تخیل تازه ی رمانتیک در غزل های او پدیدار شد که مجموعه مرم نشانگر این تحول بود .بعد ها مجموعه ی غزل رستاخیز ، تلاش موفق او را در تلفیق روح تغزلی با نگرش و محتوای اجتماعی به نمایش گذاشت .
بهبهانی به قصد دمیدن روح تازه در پیکره غزل بعد ها علاوه بر نوگردانی زبان و تخیل ، از حوزه اوزان رایج غزل فارسی گام فراتر نهاده و وزنهای غیر رایج یا ابتکاری به کار گرفت که در سالهای بعد از انقلان نیز در آثار او تداوم داشت و کوشید تا با بهره گیری از فضا سازی های روایی ، توالی منطقی ابیات بافت موسیقایی نو و رگه های بینش فلسفی - اساطیری غزل را از روح سنتی تهی کند و به ان روحی تازه و متناسب با زمان بخشد
من با تو ام ای رفیق ! با تو همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق ! با تو دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام ، بکش به راهم همپای تو ام ، بگیر دستم
پیوند گذشته های پر رنج اینسان به توام نموده نزدیک
هم بند تو بوده ام زمانی در یک قفس سیاه و تاریک
رنجی که تو برده ای ز غولان بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان بنگر که به قلب من نشسته
تو یک نفری ... نه ! بیشماری هر سو که نظر کنم ، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند یک جبهه ی سخت بی شکستی
زردی ؟ نه ! سفید ؟ نه ! سیه ، نه بالاتری از نژاد و از رنگ
تو هر کسی و ز هر کجایی من با تو ، تو با منی هماهنگ
آثار :
سهتار شکسته (۱۳۳۰/۱۹۵۱)
جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴)
چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵)
مرمر (۱۳۴1/۱۹۶۱)
رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱)
خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰)
دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳)
گزینه اشعار (۱۳۶۷)
درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸)
آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹)
کاغذینجامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲)
کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳)
عاشقتر از همیشه بخوان (۱۳۷۳)
شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر ، چاپ دوم :۱۳۸۲]
با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶)
یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵)
مجموعه اشعار (۲۰۰۳)
يكي مثلا اين كه(۲۰۰۵)
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:سیمین بهبهانی,آثار,,
ابوالحسن علی بن نافع ملقب به زریاب و معروف به بصری از موسیقیدانان بزرگ ایرانی نژاد بود .هنر موسیقی را در بغداد از اسحاق فرا گرفت و در این هنر پیشرفت فراوان یافت و شهرتش بدانجا رسید که به دربار خلیفه هارون الرشید راه یافت و به واسطه وسعت اطلاعات علمی و ادبی و مهارت در فن موسیقی مورد توجه قرار گرفت و رقیب اسحاق موصلی شد
زریاب که در ادب و هئیت و جغرافیا نیز اطلاعات کافی داشت در نواختن بربط و تصنیف و الحان استاد بود و با نوآوریهایی که از خود بروز میداد پیش بینی میکردند به زودی جانشین اسحاق در دربار خلیفه خواهد شد
از نو آوری های او این بود که به بربط ایرانی که ساز معمول آن زمان بود وچهار سیم داشت یک تار اضافه کرد و آ« را به پنج تار تبدیل نمود. مضراب بربط را نیز که پیش از او از چوب ساخته می شد از ناخن عقاب ساخت و آهنگ حاصل از زخمه را در بربط مطبوعتر کرد.
زریاب ابتدا به تونس و سپس به اسپانیا مهاجرت نمود و در قرطبه تحت عنایت و حمایت خلیفه اموی مقامی ارجمند یافت و با فراغت خاطر به تصنیف الحان و اصلاح قواعد و روش تعلیم موسیقی پرداخت و مکتب موسیقی ایرانی اسپانیا را ایجاد کرد و منشاء اثر در کشورهای ساحلی افریقا و نیز در موسیقی اروپا گردید.
زریاب برای تعلیم فن موسیقی اصول و قواعدی ترتیب داد و روش تازه ای به کار برد که بعد از او دستور العمل تعلیم و تعلم اهل فن قرار گرفتو مدتها ادامه پیدا کرد. برنامه کار او این بود تدریس هنر آموز رابه سه مرحله تقسیم کرد . در مرحله اول اوزان الحان را تعلیم می داد در مرحله دوم بحور را و در مرحله سوم کلام را با همراهی ساز به شاگرد می اموخت.
یکی از اصولی که زریاب ایرانی دوازده شده پیش در اسپانیا برای تعلیم آواز معمول می داشته وهنوز در هنرستان های عالی موسیقی جهان مورد استفاده قرار میگیرد این اصول بود که اگر دهانش به اندازه کافی باز نمی شد یا زبانش میگرفت به او تکلیف می کرد قطعه چوبی به اندازه چند سانتیمتر شبانه روز در دهان خود نگهدارد تا فکهایش از هم باز بماند.
******** (1)
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:موسیقی,زریاب,
زادگاه مهستی شهر گنجه بودهاست و همدوره با غزنویان بود. رشید یاسمی معتقد بود که «مهستی» متشکل از دو کلمه «مَه» به معنی بزرگ و «سَتی» به معنی خانم بوده و جمعاً این کلمه به معنی «خانمبزرگ» است. در چهارسالگی پدرش او را به مکتبخانه فرستاد و چون استعدادی سرشار داشت در دهسالگی با ادب زن دانشمند بیرون آمد. او چنگ و عود و تار را به زیبایی مینواخت. شهرت او بیشتر به خاطر رباعیاتش است. وی در سرودههایش وی زنی فتنهگر و زیبا بودهاست که عشاق فراوانی داشته، از جمله امیر احمد تاجالدین بن خطیب که فرزند خطیب گنجه بوده و عاقبت او به عقد او درمیآید. ابن خطیب مانند همسرش طبع شعر داشته و رباعیاتی نیز از او باقی ماندهاست.
درگذشت وی را به سال ۵۷۶ یا ۵۷۷ نوشتهاند.[نیازمند منبع]
از زندگی مهستی آگاهی چندانی در دست نیست، و آنچه هست اقوال تذکرهنویسانی چون دولتشاه سمرقندی، امین احمد رازی و آذر بیگدلی است که همه نقل از یکدیگر، و آمیخته به افسانهنگاری و داستانهای ساختگی است.[۱] دیوان اشعار او نیز به جا نمانده و رباعیهایی به نام او در نزهةالمجالس (تألیف در قرن هفتم)، مونسالاحرار (تألیف در قرن هشتم) و مجموعهها و تذکرهها به دست آمدهاست.
مشهور است که مهستی همسر امیراحمد پسر خطیب گنجه بودهاست. کتابی ظاهراً از قرن هفتم شامل مناظرات مهستی با امیراحمد و رباعیهایی که خطاب به هم سرودهاند (مشتمل بر ۱۸۵ رباعی از زبان پورخطیب و حدود ۱۱۰ رباعی از زبان مهستی) در دست است (نسخههای کتابخانهٔ سنایی سابق و ملی تبریز). احمد سهیلی خوانساری آن را کتاب قصهای مجعول و حاوی اشعار سست و ناخوش میداند.[۲] بر اساس ترانههای موجود در همین کتاب، فریتز مایر شرقشناس آلمانی کتابی به نام «مهستی زیبا» فراهم آوردهاست (چاپ آلمان: ۱۹۶۳). طاهری شهاب در «دیوان مهستی» (تهران: ۱۳۳۶) و احمد سهیلی خوانساری در «رباعیات مهستی دبیر» (تهران: ۱۳۷۱) رباعیهای مهستی را گردآوری کردهاند. در نزهةالمجالس (تألیف در قرن هفتم) ۶۱ رباعی به نام مهستی آمده که کهنترین و موثقترین مجموعهٔ ترانههای مهستی است.[۳]
آثار
او دیوانی داشته و شعرهای بسیار سرودهاست ولی گذشت زمان و بیانگاری کسان همهٔ آنها را به باد فراموشی سپردهاست[نیازمند منبع].
مهستی به علت ابتکاری که در انتخاب موضوع ترانههای خود و وصف صاحبان پیشههای گوناگون و سرگرمیهای مختلف مردم روزگار خود به کار برده، پیشرو نوع خاصی از شعر شناخته میشود که بعدها در عصر صفوی رواج بیشتر یافته و شهرآشوب نام گرفتهاست.[۴][۵]
نمونه شعر
این رباعی منسوب به اوست:
ما را به دَمِ پیر نگه نتوان داشت /در حُجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سَرِ زلف چو زنجیر بُوَد /در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
زندگینامه
دانشور در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شیراز زاده شد. او فرزند محمدعلی دانشور (پزشک) و قمرالسلطنه حکمت (مدیر هنرستان دخترانه و نقاش) بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را مدرسه انگلیسی مهرآیین انجام داد و در امتحان نهایی دیپلم شاگرد اول کل کشور شد. سپس برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات فارسی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت.
دانشور، پس از مرگ پدرش در ۱۳۲۰ خوشیدی، آغاز به مقالهنویسی برای رادیو تهران و روزنامه ایران کرد. او از نام مستعار شیرازی بینام استفاده میکرد.
در ۱۳۲۷ مجموعه داستان کوتاه آتش خاموش را منتشر کرد[۷] که نخستین مجموعه داستانی است که به قلم زنی ایرانی چاپ شدهاست. تشویق کننده دانشور در داستاننویسی فاطمه سیاح، استاد راهنمای وی، و صادق هدایت بودند. او در همین سال، در حالی که در اتوبوس از تهران راهی شیراز بود با جلال آلاحمد نویسنده و روشنفکر ایرانی آشنا شد[۸] و دو سال بعد با او ازدواج کرد.[۹]
در ۱۳۲۸ با مدرک دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. عنوان رسالهٔ وی «علمالجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم» بود (با راهنمایی سیاح و بدیعالزمان فروزانفر).
دانشور در ۱۳۳۱ با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه استنفورد رفت و در آنجا دو سال در رشتهٔ زیباییشناسی تحصیل کرد. وی در این دانشگاه نزد والاس استنگر داستاننویسی و نزد فیل پریک نمایشنامهنویسی آموخت.[۱۰] در این مدت دو داستان کوتاه که دانشور که به زبان انگلیسی نوشته بود در ایالات متحده چاپ شد.
پس از برگشتن به ایران، دکتر دانشور در هنرستان هنرهای زیبا به تدریس پرداخت تا این که در سال ۱۳۳۸ استاد دانشگاه تهران در رشتهٔ باستانشناسی و تاریخ هنر شد. اندکی پیش از مرگ آلاحمد در ۱۳۴۸، رمان سَووشون را منتشر کرد، که از جملهٔ پرفروشترین رمانهای معاصر است. در ۱۳۵۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد. از سیمین دانشور همواره بعنوان یک جریان پیشرو و خالق آثار کم نظیر در ادبیات داستانی ایران نامبرده میشود. سیمین دانشور در هجدهم اسفندماه سال ۱۳۹۰ در خانهاش در تهران درگذشت.[۱۱]
کتابها
مجموعه داستان
• آتش خاموش، اردیبهشت ۱۳۲۷
• شهری چون بهشت، دی ۱۳۴۰
• به کی سلام کنم؟، خرداد ۱۳۵۹
• پرندههای مهاجر، ۱۳۷۶
رمانها
• سَووشون معروفترین اثر دانشور تیر ۱۳۴۸ از سوی انتشارات خوارزمی و مدت کوتاهی پیش از مرگ جلال آلاحمد منتشر شد. دربارهٔ این رمان نقدهای بسیاری منتشر شدهاست. این رمان به وقایع پس از پادشاهی رضا شاه میپردازد.
• جزیرهٔ سرگردانی، ۱۳۷۲، انتشارات خوارزمی
• ساربانْ سرگردان، ۱۳۸۰، انتشارات خوارزمی
• کوه سرگردان، انتشارات خوارزمی
ترجمهها
• سرباز شکلاتی، نوشته برنارد شاو، ۱۳۲۸
• دشمنان، نوشته آنتوان چخوف، ۱۳۲۸
• بنال وطن، نوشته آلن پیتون
• داغ ننگ، نوشته ناتانیل هاثورن
• ماه عسل آفتابی (مجموعه داستان)، نوشته ریونوسوکه آکوتاگاوا و...
آثار غیرداستانی
• غروب جلال، انتشارات رواق، ۱۳۶۰
• شاهکارهای فرش ایران
• راهنمای صنایع ایران
• ذن بودیسم
• مبانی استتیک
وضعیت آخرین رمان او
نوشتار اصلی: کوه سرگردان
مجله ادبی ـ هنری نافه در شماره آبان ۱۳۸۹ خود در گزارشی که علیرضا غلامی با عنوان «در جستجوی کوه سرگردان» نوشته بود برای نخستین بار خبر داد که رمان کوه سرگردان سیمین دانشور مفقود شدهاست.[۱۲]
در این گزارش گفته شد که سیمین دانشور نگارش این رمان را قبل از تیر ۱۳۸۶ یعنی قبل از بیماری تمام کردهاست. اما بعد از بهبودی نسبی دانشور در پائیز همان سال، ناشر پی میبرد که رمان کوه سرگردان ناپدید شدهاست. انتشارات خوارزمی دو سال تلاش کرده بود خبر مفقود شدن این رمان در رسانهها درز نکند.
مجله ادبی ـ هنری نافه در گزارش خود گفتهاست این رمان میتوانست قبل از مرگ علیرضا حیدری، مدیر انتشارات خوارزمی منتشر شود. اما موضوع رمان و حساسیت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نسبت به آن و همچنین محافظهکاری مدیران انتشارات خوارزمی از علل تأخیر در انتشار آن بودهاست.
بیماری
۳۰ تیر ۱۳۸۶ خورشیدی دانشور به علت مشکلات حاد تنفسی در بیمارستان پارس بستری شد، نیز شایع شد که وی درگذشتهاست اما این خبر تکذیب شد[۱۳]، او در ۲۲ مرداد ۱۳۸۶ با تشخیص تیم پزشکی از بیمارستان پارس مرخص شد.[۱۴]
حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.
فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.
اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.
عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.
ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.
به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.
تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.
فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.
اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.
فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.
او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:شاهنامه, فردوسی,,
تولد و سالهای پیش از جوانی
احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت، و به گفتهٔ شاملو در شعر «من بامدادم سرانجام...» از مجموعهٔ مدایح بیصله پدرش حلقهای است که شاملو را به اهالی کابل متصل میکند. مادرش کوکب عراقی شاملو، از مهاجران قفقازی بود که طی انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه، به همراه خانوادهاش به ایران کوچاندهشدهبود[۸]. دورهٔ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش رضا شاه بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت میرفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامهٔ او در شهر رشت گرفته شدهاست و محل تولد در شناسنامه، رشت نوشته شدهاست.) دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد و بیرجند گذراند و از دوازده سیزده سالگی شروع به ضبط لغات متداول عوام (که در فرهنگهای رسمی ثبت نمیشود) کرد.
دوره دبیرستان را در بیرجند، مشهد، گرگان و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را مدتی در دبیرستان ایرانشهر و مدتی در دبیرستان فیروز بهرام تهران خواند و به شوق آموختن زبان آلمانی در مقطع اول هنرستان صنعتی ایران و آلمان ثبتنام کرد.
دوران فعالیت سیاسی و زندان
در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ژاندارمری به گرگان و ترکمنصحرا فرستاده شد. او همراه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در بحبوحهٔ جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به خاک ایران، در فعالیتهای سیاسی علیه متفقین در شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر و به بازداشتگاه سیاسی شهربانی و از آنجا به زندان شوروی در رشت منتقل شد. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشهوری و فرقهٔ دموکرات آذربایجان همراه پدرش دستگیر شد و تا کسب تکلیف از مقامات بالاتر دو ساعت مقابل جوخهٔ آتش قرار گرفت. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت. او برای همیشه ترک تحصیل کرد و در یک کتابفروشی مشغول به کار شد.
ازدواج یکم و چاپ نخستین مجموعهٔ شعر و آشنایی با نیما
شاملو در بیست و دو سالگی (۱۳۲۶) با اشرفالملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار فرزند او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. در همین سال اولین مجموعه اشعار او با نام آهنگهای فراموششده به چاپ رسید. مدتی بعد با نیما دیدار کرد و تحت تأثیر آشنایی با او و به قصد معرفی شعر او، دست به انتشار مجلات کوچک مقطعی (چون سخن نو، هنر نو (ساعت ۴ بعد از ظهر)، روزنه، راد، آهنگ صبح و... زد.
در سال ۱۳۳۰ شعر بلند «۲۳» و مجموعه اشعار قطع نامه را به چاپ رساند. در سال ۱۳۳۱ به مدت حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت مجارستان را به عهده داشت.
دستگیری و زندان
در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه شعر آهنها و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده میشود و با یورش مأموران به خانه او ترجمهٔ طلا در لجن اثر زیگموند موریس و بخش عمدهٔ کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر موریوکایی با تعدادی داستان کوتاه نوشتهٔ خودش و کتابها و یادداشتهای کتاب کوچه از میان میرود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخههای یگانهای از نوشتههایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بیآفتاب توسط پلیس ضبط میشود که دیگر هرگز به دست نمیآید. او موفق به فرار میشود اما پس از چند روز فرار از دست مأموران در چاپخانهٔ روزنامهٔ اطلاعات دستگیر شده، به عنوان زندانی سیاسی به زندان موقت شهربانی و زندان قصر برده میشود. در زندان علاوه بر شعر، به بررسی شاهنامه میپردازد و دست به نگارش پیشنویس دستور زبان فارسی میزند و قصهٔ بلندی به سیاق امیر ارسلان و ملک بهمن مینویسد که در انتقال از زندان شهربانی به زندان قصر از بین میرود[۹]. مرتضی کیوان به همراه ۹ افسر سازمان نظامی اعدام میشود و او در زمستان ۱۳۳۳ پس از تحمل یک سال حبس، از زندان آزاد میشود.
ازدواج دوم و تثبیت جایگاه شعری
در سال ۱۳۳۶ با انتشار مجموعهٔ اشعار هوای تازه، به عنوان شاعری برجسته تثبیت میشود. این مجموعه شامل فرمها و تجربههایی متفاوت در قالب شعر نو است. در همین سال مجموعهای از رباعیات ابوسعید ابوالخیر، خیام و باباطاهر را منتشر میکند. پدر شاملو در ۱۳۳۶ فوت میکند.
شاملو در ۱۳۳۶ با طوسی حائری ازدواج میکند. دومین ازدواج شاملو مانند ازدواج اول مدت زیادی دوام نمیآورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا میشود.
در سال ۱۳۳۹ مجموعه شعر باغ آینه منتشر میشود. معروفترین ترانههای عامیانهٔ معاصر فارسی همچون پریا و دخترای ننه دریا در این دو مجموعه منتشر شدهاست. در سال ۱۳۴۰ هنگام جدایی از همسر دومش همه چیز از جمله برگههای تحقیقاتی کتاب کوچه را رها میکند.
شروع فعالیتهای سینمایی
در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیهٔ قصهٔ خروس زری پیرهن پری (با نقاشی فرشید مثقالی برای کودکان دست میزند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کونسولت[۱۰] نیز میپردازد. این آغاز فعالیت سینمایی بحثانگیز احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلمنامه و دیالوگنویسی فعال است. در سالهای پس از آن و بهویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانستهاند. خود او میگفت: «شما را به خدا اسمشان را فیلم نگذارید.» و بعضی شعر معروف او «دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است» را به این تعبیر میدانند که فعالیتهای سینمایی او صرفاً برای امرار معاش بودهاست.[۱۱] شاملو در این باره میگوید: «کارنامهٔ سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!»[۱۲] برخی فیلمنامهٔ فیلم گنج قارون را که در سالهای میانی دهه ۴۰ سینما را از ورشکستگی نجات داد منتسب به شاملو میدانند. استفادهٔ فراوان از امکانات زبان محاوره در گفتگوهای گنج قارون میتواند دلیلی بر این مدعا باشد.[۱۳]
در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری ادارهٔ سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تأسیس میکند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار میشود. در سال ۱۳۴۰ با همکاری دکتر محسن هشترودی ۲۵ شماره از هفتهنامهٔ کتاب هفته را منتشر میکند. هفتهنامهٔ کتاب هفته و خوشه از تأثیرگذارترین هفتهنامههای ادبی دههٔ ۴۰ بودند
برخی خانمها مخصوصا خانم های خانه دارو کم سواد اجتماع ما دچار یکنواختی زندگی شده اند و اگر زمانی به دلایلی گرد هم جمع می شوند.ویا در انجمن های دوره ای با دوستان و همسایگان و بستگان و هم سالان خودگفتگو می کنند، تمام صحبت ها پیرامون مسائل تکراری و مالی مانند فخر فروشی ها، غیبت ها ، تهمت ها،نمایش سری طلا ،سری لوازم لوکس منزل ،ماشین مدل بالا ،و.... می گردد.
این چالشها حتی موجبات جدایی همسران و پیامد منفی را بدنبال خواهد داشت.برای اینکه زن هر چه که دیده از همسر خویش طلب میکند و مرد که توانایی مالی و قدرت خرید ندارد ،کم کم جنگ سرد راه اندازی می شودو مهرو محبت کم رنگ میشود.و موجبات جدایی را فراهم میکند این مسئله متاسفانه در میان خانم های باسواد هم فراوان دیده شده است به اطرافیان خود دقت کنید تا متوجه شوید.
بسیاری از آنا دچار همین روز مرگی شده اند و باز تاب این رفتار هاتخریب کننده روح و روان خانواده ها میباشد.خانم ها ی محترم باید تلنگری به خود بزنید ودر
مجالس هایتان به جای مطالب مذکور شعری از حافظ ،سخنی از سعدی ،و با دیگر شعرایی که دوستشان دارید و با شعر آنان ارتباط بر قرار کرده اید خواندن قطعه ای ادبی؛پزشکی واجرای قطعه ای موسیقی، خواندن مطالبی از روزنامه که برایتان جالب است و.......را جایگزین کنیدو خواهید دیدکه چگونه شخصیت اجتماعی شما را بالا می بردو تاثیر گذاری مثبت بر خانواده را میتوان مشاهده نمود. دادن چنین آموزش هایی به جای حرفهای محمل و بیهوده که یک ارزن هم ارزش ندارد،میتواند روند اندیشه شما را دگرگون ساخته ودر جهت کمال سوق دهدو دیگر دچار فقر فرهنگی نمیشوید .بجای تغییر دادن سری چینی و لوازم منزل که هیچ نیازی نیست ذهن و اندیشه تان را تغییر دهیدبسیاری از هنر مندان ، شاعران ،دانشمندان ،باریگران ،موسیقی دانان و .....که نامی شدند از نظر مالی ضعیف بودند.بنابراین مال وسیله ایست برای رسیدن به اهداف بزرگ .
خانمها اگر فیلمی می بینید در باره اش مباحثه نمایید زیرا هر فیلم دارای پیامی است.اندیشه کنید تا بهتر درک کنیدو بهتر از زندگی لذت ببرید و بتوانید در هر محفلی شمع انجمن باشید. وبر خانم های دیگر تاثیر گذار.....
از این دریچه به زندگی نگاه کنید و باور داشته باشید که نگاه مثبت شما به زندگی
و کائنات به خودتان بر می گرددو خود نتیجه مثبت نگاه خویش را می بینید.
کسب مدرک بدون پشتوانه علمی دیگر توانمندیهای افراد را زیر سوال میبرد.
برخی از جوانان مدرک گرا شده اند و گاهی هر طور که شده . با هر ترفندی و بدون پشتوانه ی علمی مدرک کارشناسی ،کارشناسی ارشد و
دکترا را بدست می آورندولی هیچ تکنیک ذهنی و عملکرد اجرایی نمی
توانند ارائه دهند و این امر قابلیت و توانمندی آنان را در دیگر زمینه ها زیر سوال می برد.بخاطر همین چالش در تمام آگهی های روزنامه ها،
شرکت ها و ادارات و....می نویسندکه مدرک فلان و چند سال سابقه کار،
که برایشان سابقه کار از همه مهمتر است.زیرا اگر سابقه کار مهم نباشد
مدرک قاب کرده هامی بایست الفبای کار را پس از استخدام یاد بگیرند
وچنین چیزی راهیچکس طالب نخواهد بود.توصیه میشود کسانی که اینگونه مدرک گرفته اند یک دوره کارآموزی در زمینه مورد نظر بگذرانند.زیرا این دوره بدردشان می خورد و اسباب استخدام آنان را فراهم می سازد.در بیشتر دانشگاهها رشته کامپیوتر بصورت تئوری آموزش داده میشود تا عملی بدلایل کمبود ها و مشکلات......
متاسفانه افراد ذی صلاح و مدرک گرفته هایی هستند که هیچ اطلاعی از شاعران برجسته کشورمان ندارند.جوانان عزیز در هر رشته ای که مدرک گرفته ایدبسیار پسندیده است که در زمینه های فرهنگی ،هنری
هم اطلاعاتی داشته باشید.این اطلاعات به گستردگی زندگی اجتماعی شما کمک می کند.
نویسنده : کاظمی
میراث مکتوب- دکتر اکبر ثبوت در نشستی با عنوان « منابع فکری صدرالمتألهین شیرازی »، گفت: من حداقل در تاریخ فکر و فرهنگ اسلامی هرچه جستجو کردم، کسی را به اندازه ملاصدرا نیافتم که تعصب و تقلید را تخطئه کرده باشد.
وی در سیزدهمین نشست مرکز پژوهشی میراث مکتوب که روز دوشنبه ۸ تیر ۸۳ در این مرکز برگزار شد، افزود: وقتی تورقی اجمالی در بعضی آثار ملاصدرا می کردم، بی اغراق بیشتر از چهل پنجاه صفحه علیه تقلید و علیه تعصب، علیه اهل تقلید و اهل تعصب، مطلب پیدا کردم و این چیزی است که در تمام تاریخ فکر اسلامی بی نظیر است و اگر ملاصدرا جز همین که این همه علیه تقلید و تعصب، فریاد کشیده بود، هیچ نداشت، خود برای اینکه او را در یک مرتبه بالایی جای بدهد، کافی بود و شاید هم بتوانیم بگوئیم که اسفاریین هنوز با جامعه ای روبرو نشده بودند که آنگونه در فشار تقلید و تعصب قرار گرفته باشند تا در مقابل، عکس العمل نشان دهند و شاید هم، چون آنها در مراحل پیشین بودند، ناگزیر وابستگی فکری شان به یک مکتب و یک نحله خاص، بیشتر بوده و طبیعتاً به اندازه آن نمی توانستند ضرر تقلید را احساس کنند و انگ آن را بشویند. برای روشن شدن این مسئله که این فرد را مدعی ارتباط با عالم غیب و مکاشفه دانسته اند و به این چهره معرفی می کنند، در جای خود چه چهره درخشانی از ضدیت با تعصب و تقلید دارد، عباراتی از او نقل می کنم: «فرو مایگان به آنچه درمیان عوام شهرت یافته، دل می بندند و آنچه از مشایخ و پدران خود شنیده اند، گرچه با برهانی روشن استوار شده باشد، از آن می رمد، ایشان را رها کن و از کسانی مباش که خدای شان را در بسیاری از آیات قرآن به خاطر تقلید محض و عاری از برهان نکوهش کرده و بپرهیز از اینکه مقاصد آیین خدا در آنچه از آغاز مسلمانی است، از مشایخ و آموزگاران خود شنیده ای محضر بدانی و پیوسته در آستانه خانه خود ساکن بمانی و به هجرت و کوچ کردن نیاوری، خداوند از تقلید نهی کرد، مقلدان را نکوهش کرد و آنان را بفرمود تا در جرگه اهل اندیشه و معرفت در آیند و ایشان را بیم داد از پیروی پیشینیان و تقلید اسلاف و مشایخ گذشته ».
ملاصدرا این عبارت را، هم در اول اسفار آورده و هم در آخر شرح اصول کافی گفته که: « آنچه را آدمی خدا می پندارد در حقیقت بر ساخته خود اوست و ویژگی هایی دارد که به تصور او کامل است و به راستی نقصان. هر آنچه را در دقیق ترین معانی آن و با وهم های خویش، تمیز دهید، آفریده اید، مانند شماست و به خودتان بر می گردانند و شاید مورچه ای کوچک نیز بپندارد که خدا همچون او دوشاخک دارد، زیرا تصور می کند که نبودن دوشاخک، نقصان است و چنن است حال خردمندان در مواردی که برای خدا صفاتی ذکر می نمایند ».
دکتر اکبر ثبوت، ادامه داد: با توجه به آنچه ملاصدرا، در تخطئه تقلید و تعصب گفته، باید گفت که این آدم، بمبی را منفجر کرد که به دنبال خودش صداهای متعددی را به وجود آورد. شما در همین استادان حکمت صدرائی که در روزگار خودمان داشتیم یا داریم، اگر چنا نچه در اقوال و گفته هایشان ملاحظه بفرمائید، نفی تخطئه تقلید را بارها می بینید. مثلاً کسانی مثل مرحوم مطهری و یا مرحوم ابوالحسن شعرانی و مرحوم حاج محمد تقی آملی، باوجود تمام حرمتی که به ملاصدرا می گذاشتند، هیچ وقت این حرمت را به معنای نقد نکردن او نگرفتند و بلکه از شیوه او در تخطئه مطلق قلید به این معنی پیروی کردند و فکر می کنم شیفته ترین فردی که نسبت به ملاصدرا وجود دارد، آقای آشتیانی است که من مطلبی را از ایشان نقل می کنم تا نشان دهم که با همه شیفتگی اش به ملاصدرا، آن تصوری که معمولاً درباره استادان حکمت قدیم و استادان حکمت صدرایی است، حتی در مورد او وجود دارد ، در مقدمه اصول الهاصلیه فیض می نویسد: « دانشمندان ما از آنچه در غرب در علوم می گذشت، غافل بودند. آنچه که باید مورد اهمیت واقع شود، این است که دانشمندان حوزه قدیمی باید تا آنجا که می توانند از تحول علمی برخی از مسایل که با فلسفه رابطه دارد، اطلاع حاصل نمایند. مسئله ترکیب اجسام از مواد و بسایط و نحوه حدوث موالید از ماده حرکت و تکامل و نحوه وجود قوه استعداد در اجسام و مواد متحرک، مسئله مواضع ادراکات حسی و نیز قوای باطنی، همه این مسایل در علم جدید، تحول حیرت آور پیدا نموده و بحث در قوای نفس به سبک قدما، درست نیست و خیلی از مسایل ادراکی مبتنی به اصول جدید است ».
وی در مورد ادعا نامه هایی که علیه ملاصدرا در باب انتحال و سرقت او از آثار دیگران صادر شده، گفت: در درس اسفار مرحوم الهی قمشه ای، بحث از این ادعا نامه ای که آقا ضیاء الدین اری علیه ملاصدرا مطرح کرده و آن را به عنوان سرقت آثار دیگران شناخته، مطرح شده و ایشان توضیحاتی دادند که ما وقتی به تاریخ فرهنگ و ادب و علم و فلسفه به عالم اسلام مراجعه می کنیم، می بینیم که بسیاری از آثار عرضه شده در حقیقت اصلاحیه کارهای قبلی است و فرمودند که در فرهنگ خود، هیچ شخصیتی را به عظمت حافظ نداریم و در عین حال وقتی سراغ دیوان حافظ می رویم، می بینیم بیش از نصف غزل های او یا به لحاظ نظمی یا به لحاظ وزن یا به لحاظ ردیف یا به لحاظ قافیه و حتی در بسیاری موارد، عین حرف هایش، الفاظ و امرار اشعار گذشتگان است. با آنچه من در کتاب ابوالقاسم انجوی شیرازی دیدم و آنچه که از مرحوم الهی قمشه ای شنیدم، می توان گفت که حافظ حداقل به ۲۰ شاعر بزرگ وامدار است و اگر با معیارهای گفته شده، نگاه کنیم، حافظ هم دزد می شود، در حالی که باید دید حافظ در چه شرایطی آمده و از دیوان های شاعران مختلف استفاده کرده است؟ جامعه ادبی آن روز چنان با این کلمات و دیوان ها آشنا بودند که خیلی راحت می توانستند بفهمند حافظ، قصد سرقت نداشته وقصد آراستن شعر خود را با این اشعار داشته و به معنایی دیگر می خواسته، آنچه را دیگران به زبان ضعیف بیان کردند، او به یک بیان هنرمندانه تر و قوی تر بیان کند.
دکتر ثبوت به نقل از استاد الهی قمشه ای گفت: عین این شیوه ای که حافظ در پیش گرفته بود، ملاصدرا هم در پیش گرفت. ملاصدرا در جوی که عامه اهل حکمت، شفا را، افق المبین را، حکمت الاشراق را، شرح فصوص و کتاب های دیگر را می شناختند یا عبارات و جمله های این کتاب برای اهل حکمت عین اشعار سعدی و سنایی و مولانا بود، در این شرایط که هر جمله ای مشخص بود از آن کیست، می دانستند آنچه را که ملاصدرا در کتاب خود از شفا نقل کرده، مثل چهار بیتی که از مولوی است، آن مطالبی را هم که از شفا نقل کرده، کاملاً مشخص است که از ملاصدراست، ولی بعدها شرایطی پیش آمد که شاید از هنر ملاصدرا یا مربوط و اقتضای حوزه های علمیه ما می شد که اسفار آمد جای کتاب های دیگر را گرفت، طوری که وقتی می خواستند اسفار را از حوزه بیرون کنند، احتیاج به حکم حاکم شرع بود و مرحوم آیت الله بروجردی به عنوان حاکم شرع به علامه طباطبائی و آیت الله منتظری تکلیف کردند که شما موظفید اسفار و منظومه را کنار بگذارید و شفا و اشارات را درس دهید. یعنی این کتاب و منظومه در حوزه ها و در میان متفکرین جا پیدا کرد تا جایی که اگر می خواستند چیز دیگری را جایگزین کنند، نیاز به حکم حاکم شرع بود و در این شرایط که دیگر کمتر کسی سراغ کتاب سابقین می رفت، خرده، خرده کسانی که فی الجمله آشنایی با کتاب های قبلی داشتند، با این دید تازه که به اسفار نگاه کردند، این تصور برایشان پیش آمد که مقدار زیادی مطالب در اسفار نقل شده که از شفا یا حکمت الاشرق یا فصوص است و ملاصدرا هم نگفته که از کجا گرفته، یعنی عین این تصور که الان ممکن است ما نسبت به دیوان حافظ پیدا کنیم و غافل از اینکه شرایطی که حافظ در آن زندگی کرده و شعر گفته باشد، با شرایط فعلی ما متفاوت است، همانطور شرایطی که اسفار در آن نوشته شده با شرایطی که درحال حاضر ما در آن هستیم، متفاوت است.
ـ كوتاه سخن، بر روابط انسانها، چهچیز حكمفرماست؟ جز نفاق، جز دوروئی، جز بیگانگی از حقیقت، جز آزمندی و سوءِ نظر، جز خودخواهی، و بیاعتنائی نسبت به رنج دیگران؟ جز فریب؟ جز دعویهای درونتهی؟
و در این میان، سهم مردان راستین چیست؟ جز خوندل خوردن؟ و با آنان چه میكنند؟ جز دشمنكامی و كینهتوزی. این، جوهر، و درونمایهی "نیهیلیسم شمس" است: نفی بنیادی جامعهای بیمار، روابط نادرست و نااستوار، و معیارهائی پریشان و ریاكار!
"نیهیلیسم شمس"، نفیگری، و ناپذیری او، كینهتوزانه نیست. تباهیگرانه نیست. خودخواهانه نیست. زائیده از رشك و عقده نیست! بلكه بشردوستانه است. غمخوارانه است. سوتهدلانه است. انگیخته از تكاپوئی سببجویانه، پژواك اندیشهای آسیبشناسانه است!
"شمس"، با دریغی گرانبار، از خود میپرسد كه آخر:
ــ نظام جامعه، و طبقات آن، چرا چنین فاسد شدهاند؟!
ــ تلاشها، چرا بیشتر خودخواهانهاند؟!
ــ رهبران، چرا بیخبراند؟!
ــ واعظان چرا، هراسانگیزند؟!
ــ اندرزها، چرا، زهرآگیناند؟!
ــ مردمان بر سر گنج، چرا تنگدستاند؟!
ــ نیازمندان بر لب آب، چرا تشنهاند؟!
ــ مردمان، با آنكه همه از یك منشاءاند، دیگر چرا، همه تنهائی زده، همه جدا، جدا، از یكدیگرند؟!
ــ گرهگشایان، چرا بر انبوه گرهها، افزودهاند، و مددجویان، چرا همه بیپناه ماندهاند؟!.
ب-6
چهره های ماندگار ایران و جهان
فردوسي استاد بي همتاي شعر و خرد پارسي و بزرگترين حماسه سراي جهان است. اهميت فردوسي در آن است چه با آفريدن اثر هميشه جاويد خود، نه تنها زبان ، بلكه كل فرهنگ و تاريخ و در يك سخن ، همه اسناد اصالت اقوام ايراني را جاودانگي بخشيد و خود نيز برآنچه كه ميكرد و برعظمت آن ، آگاه بود و مي دانست كه با زنده نگه داشتن زبان ويژه يك ملت ، در واقع آن ملت را زندگي و جاودانگي بخشيده است .
بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده كـردم بديــن پــــارسي
فردوسي در سال 329 هجري برابر با 940 ميلادي در روستاي باژ از توابع طوس در خانواده اي از طبقه دهقانان ديده به جهان گشود و در جواني شروع به نظم برخي از داستانهاي قهرماني كرد. در سال 370 هجري برابر با 980 ميلادي زير ديد تيز و مستقيم جاسوس هاي بغداد و غزنين ، تنظيم شاهنامه را آغاز مي كند و به تجزيه و تحليل نيروهاي سياسي بغداد و عناصر ترك داخلي آنها مي پردازد. فردوسي ضمن بيان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنين ، بلكه با عناصر داخلي آنها نيز مي ستيزد و در واقع ، طرح تئوري نظام جانشين عرب و ترك را مي ريزد حداقل آرزوي او اين بود كه تركيبي از اقتدار ساسانيان و ويژگيهاي مثبت سامانيان را در ايران ببيند. چهار عنصر اساسي براي فردوسي ارزشهاي بنيادي و اصلي به شمار مي آيد و او شاهنامه خود را در مربعي قرار داده كه هر ضلع آن بيانگر يكي از اين چهار عنصر است آن عناصر عبارتند از: مليت ايراني ، خردمندي ، عدالت و دين ورزي او هر موضوع و هر حكايتي را برپايه اين چهار عنصر تقسيم مي كند. علاوه بر اين ، شاهنامه ، شناسنامه فرهنگي ما ايرانيان است كه مي كوشد تا به تاخت و تاز ترك هاي متجاوز و امويان و عباسيان ستمگر پاسخ دهد او ايراني را معادل آزاده مي داند و از ايرانيان با تعبير آزادگان ياد مي كند؛ بدان سبب كه پاسخي به ستمهاي امويان و عباسيان نيز داده باشد؛ چرا كه مدت زمان درازي ، ايرانيان ، موالي خوانده مي شدند و با آنان همانند انسان هاي درجه دوم رفتار مي شد بنابراين شاهنامه از اين منظر، بيش از آن كه بيان انديشه ها و نيات يك فرد باشد، ارتقاي نگرشي ملي و انساني و يا تعالي بخشيدن نوعي جهانبيني است.
سي سال بعد يعني در سال 400 هجري برابر با 1010 ميلادي پس از پايان خلق شاهنامه اين اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوي نشان داده مي شود. به علت هاي گوناگون كه مهمترينشان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حكومتي با فردوسي باعث برگشتن فردوسي به طوس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسي در سال 411 هجري برابر با 1020 ميلادي در زادگاه خود بدرود حيات گفت ولي ياد و خاطره اش براي همه دوران در قلب ايرانيان جاودان مانده است.
زبان ، شرح حال انسان هاست اگر زبان را برداريم ، تقريبا چيزي از شخصيت ، عقايد، خاطرات و افكار نظام يافته ما باقي نخواهد ماند بدون زبان ، موجوديت انسان هم به پايان مي رسد زبان ، ذخيره نمادين انديشه ها، عواطف ، بحران ها، مخالفت ها، نفرت ها، توافق ها، وفاداري ها، افكار قالبي و انگيزه هايي است كه در سوق دادن و تجلي هويت فرهنگي انسانها نقش اساسي دارد.همگان بر اين باورند كه واژه ها در كارگاه انديشه و جهان بيني انديشمندان و روشنفكران هر دوره در هم مي آميزند تا زايش مفاهيم عميق انساني تا ابد تداوم يابد. با وجود اين ، در يك داوري دقيق ، تمايزات غيرقابل كتمان و قوت كلام سخنسراي نام آور ايراني حكيم ابوالقاسم فردوسي با همتايان همعصر خود آشكارا به چشم مي خورد زبان و كلمات برآمده از ذهن فرانگر و تيزبين او، در محدوديت قالبهاي شعري ، تن به اسارت نمي سپارد و ناگزير به گونه شگفت آوري زنده ، ملموس و دورپرواز است فردوسي به علت ضرورت زماني و جو اختناق حاكم در زمان خود، بالاجبار براي بيان مسائل روز: زباني كنايه و اسطوره اي انتخاب كرده است ؛ در حالي كه محتواي مورد بحث او مسائل جاري زمان است بدين اعتبار، فردوسي از معدود افرادي است كه توان به تصوير كشيدن جنايات قدرت سياسي زمان خويش را داشته است پايان سخن آن كه انگيزه فردوسي از آفريدن شاهنامه مبارزه با استعمار و استثمار سياسي ، اقتصادي و فرهنگي خلفاي عباسي و سلطه اميران ترك بود .
آنچه كورش كرد و دارا وانچه زرتشت مهين
زنده گشت از همت فردوسي سحـر آفرين
نام ايــــران رفته بــود از يـاد تا تـازي و تـرك
تركــتــازي را بــرون راندند لاشـــه از كـمين
اي مبـــارك اوستـــاد‚ اي شاعـــر والا نژاد
اي سخنهايت بســوي راستي حبلي متين
با تـــو بد كـــردند و قــدر خدمتت نشناختند
آزمـــنـــدان بــخيـــل و تاجـــداران ضـنــيــن /بخش اول
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
آوای قلم و آدرس
avayeghalam2.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.