- آیا نسبتی بین آرای الهی افلاطون با آیات قرآن وجود دارد؟
مقدمه
15-1- پرسشی که برخی متفکران فلسفه را به اندیشه و بحث واداشته، این است که آیا تفسیر فلسفه یونان به عنوان یک فلسفه الهی می تواند مطرح باشد . و آیا اساسا نسبتی بین آرای الهی افلاطون با آیات قرآان می تواند وجود داشته باشد؟.
در این مقاله نوسنده با رجوع مستقیم به آثار افلاطون وارائه تفسیر و تطبیق مختصری، کوشیده فضای کلی فلسفه افلاطون را از این منظر بررسی و با استناد به متن عبارات افلاطون نشان داده که فلسفه افلاطون نه تنها یکی از الهی ترین فلسفه های عالم اندیشه بوده بلکه مادر و سرچشمه تمامی تفکرات اصیل الهی است.
اگر قرار بود ، نوشته ای مستقل درباره افلاطون نگاشته شود مسلماً برای شروع آن جمله ای بهتر از این تعبیر «گوته» در کتاب «تاریخ رنگ شناسی» وی سراغ نبود که «این هنوز بسیار مطبوع است که ببینیم چگونه در افلاطون با آغاز هر گونه نظریه ای به صورت خالص و والای آن مواجه می شویم» . (1)
پروفسور «تِیلور» دیگر افلاطون شناس شهیر معاصر در اواخر شرح خود بر رساله قوانین می نویسد:
«در نظر افلاطون فعالیت الهی هدفدار است، به عبارت دیگر، خداوند متشخص است، زیرا چند خدایی از آنجا که مفهوم خلقت آگاهانه را در بر ندارد، در واقع فقط صورت دیگری از همان نظریه ای است که افلاطون آن را با الحاد برابر می شمارد». سپس در جمله آخرین شرح این رساله می نویسد: «در هر حال افلاطون مبدع خداشناسی فلسفی است»(2). و نیز سخن پروفسور «کرومبی» را در ابتدای شرح رساله تیمائوس داریم که می نویسد «...تیمائوس آشکارا توحیدی است»(3).
• افلاطون و نسبت میان خدا و جهان
15-2- ما به اقوال فوق و امثال آنها اکتفا نکردیم و مستقیماًً با رجوع به متون افلاطون و ارائه یک کار تفسیری مختصر- اگر چه در صدد آن نبودیم- به اثبات خداشناسی توحیدی افلاطون پرداختیم، اکنون فارغ از استدلالهای فلسفی بر وجود خداوند و توحید ذات الهی، به فضای کلی فلسفه افلاطون نظر می افکنیم که عطر خداگونگی سرتاسر این فضا را به خود آغشته است و در آخرین جملات رساله تیمائوس افلاطون جهان طبیعت و محسوس را یکسره ظهور و تنازل یافته حقیقت احدی و نادیدنی دانسته و جلوگاه حضرت حق می شمارد:
«... اکنون می توانیم ادعا کنیم که گفتار ما درباره جهان به هدفی که برایش معین کرده بودیم رسیده است. چون جهان به نحوی که بیان کردیم ذوات مرگ ناپذیر و مرگ پذیر را حاوی گردید، خود نیز ذات زنده ای شد که به چشم در می آید و همه چیزهای دیدنی را در بر دارد، تصویری است از آنچه فقط از راه تفکر قابل درک است و خدایی است که به حس در می آید، در نهایت بزرگی و علو و زیبایی و کمال است؛ و جهان واحد و یگانه است».
آری به حق باید گفت که این تصویر افلاطون از نسبت میان خالق و مخلوق خدا و جهان، یکی از زیباترین و موحدانه ترین تصاویر است که در قاموس فکر بشر وارد شده است. که در آن واحد در بردارنده عناصر متضاد تشبیه و تنزیه هر دو در آن واحد است.
در عبارتی دیگر از «تیمائوس» چنین آمده است:
«اما اگر راستی چنین باشد باید اعتراف کنیم که در یک سو نوعی از هستی وجود دارد که پیوسته همان است و همان می ماند، نه می زاید و نه از میان می رود و نه چیزی دیگر را از جایی به خود راه می دهد و نه خود در چیزی دیگر فرو می شود. نه دیدنی است و نه با حواس دیگر دریافتنی، بلکه فقط تفکر خردمندانه می تواند از دیدار آن بهره مند گردد... حال آنکه خود او نه به خواب می رود و نه خواب می بیند»(4).
آیا برای خواننده آشنا با تفکر قرآنی این جملات بیگانه است؟ اگر بخواهیم ترجمه عربی این جملات افلاطون را بیان کنیم آیا عبارتی رساتر از این آیات خواهد بود که «قل هوالله احد، الله الصمد، لم یلد و یم یولد و لو یکن له کفوا احد» و یا «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» و یا «لاتاخذ سنه و لا نوم».
در رساله «فیلبوس» سقراط سوالی را درباره نظام آفرینش به این صورت مطرح می کند که:
«آیا ما برآنیم که همه چیزها، و خلاصه آنچه «کل جهان» نامیده می شود، تحت فرمان تصادف و اتفاق خالی از عقل قرار دارد، یا چنانکه پیشینیان گفته اند، عقل و دانشی حیرت انگیز آن را منظم ساخته است و اداره می کند». و سپس در پاسخ می آورد:
«مرد حسابی، در این تردیدی نیست، و حتی معتقدم که طرح چنین سوالی اصلاً جایز نیست. یگانه سخنی که درباره نظم جهان و گردش آفتاب و ماه و ستارگان می توانیم گفت این است که کل جهان در زیر فرمان عقل قرار دارد و من خود آماده نیستم در این باره سخنی جز این بگویم».
و سپس سقراط در ادامه می گوید:
«پس بگذار چنانکه بارها و بارها به تکرار گفته ایم، اکنون نیز بگوییم که در کل جهان هم "نامحدود" بسیار است و "هم محدود" و و علاوه بر آن «علت» ی بس والا در آن است که سالها و ماهها و فصول را منظم می سازد و پشت سر هم می آورد و بدین جهت حق این است که به نام دانایی و خرد بخوانیمش.»، «... پروتارخوس، گمان این نکته را بی جهت به میان آوردیم. این نکته یار و یاور همان پیشینیان است که می گفتند زمام امور کل جهان به دست خرد است... و همین نکته پاسخ سوال را نیز روشن ساخت و معلوم کرد که خرد با آن چیز که "علت" همه بودنها نامیدیم خویشی نزدیک دارد و از نوع آن است...» بنابراین همیشه به یاد خواهیم داشت که "خرد" با "علت" خویشی دارد و گویا با آن همنوع است»(5).
آری در این معنا نیز سخن افلاطون با آیات قرآنی همراه است که «... اَلَم تَرَ اَنَّ الله یولجُ اللَّیلَ فی النّهار و یولجُ النهارَ فی اللیل و سخَّر الشمس و القَمَر کُلّ یجری الی اجلٍ مسمّیً... ذلک بانّ اللهَ هو الحق و انَّ ما یدعون من دونه الباطل...».( لقمان 30 )پروفسور «کرومبی»در اواخر جلد نخست کتاب خود تحت عنوان «آموزه های افلاطون» قطعه ای از کتاب چهارم «قوانین» افلاطون را چنین نقل می کند: «... بدانید که ما از پدران خود شنیده ایم که [1]دست پروردگار بر همه چیز تواناست. [2]آغاز و پایان هر کار در دست اوست. [3]صراط او در برابرش مستقیم است. [4]و او در طریق طبیعت گام می نهد. [5] دست او از کسانی که قانون الهی را زیر پا نهاده اند، انتقام می گیرد. [6]بگذار آنکس را که به هنگام داوری خداوند، نیکبخت و متنعم خواهد بود در طریق اهل خضوع ثابت قدم باشد و گام در راه صدق و صلاح بردارد. [7] و اما آنکس که خود نمایی می کند، از ثروت وافتخارات پر باد است و به زیبایی اندام خویش می نازد، و روحش را از لاف زنی و بلاهت می آکَنََد. [8] و می گوید که به هیچ هدایتگری نیاز ندارد و خود راهنما و هادی دیگران است، چنین کسی از حضور خداوند طرد خواهد شد. و چون طرد شود دیگرانی همچون خود را گرد خواهد آورد و آنها سرخوشی و سرمستی خواهند کرد و بسیاری از امور را واژگون خواهند ساخت. و بسیاری چنین گمان خواهند برد که او قدرتمند و شکست ناپذیر است. اما زمان کوتاهی نمی گذرد که گرفتاری ها او را احاطه خواهند کرد و بر زمینش می زنند هم او را هم خاندانش را. و این را خود برای خویشتن فراهم ساخته است نه انتقام خداوند».
پروفسور «کرومبی» پس از نقل این قطعه می نویسد
بخش1
فرامرز پایور نوازنده سنتور و ردیفدان و نواساز و تصنیف ساز نامدار موسیقی ایران در ۲۱ بهمن سال ۱۳۱۱ در تهران به دنیا آمد.پدرش علی پایور، هنرمند نقاش و استاد زبان فرانسه در دانشگاه تهران .وی در سن ۱۷ سالگی، آموزش موسیقی را نزد استاد ابوالحسن صبا آغاز کرد و همچنین از محضر استادانی چون عبدالله دوامی و نورعلی خان برومند بهره برد. هنگامى که فرامرز پایور برای فراگیری سنتور به کلاس درس استاد ابوالحسن صبا در خیابان ظهیرالاسلام رفت، سه سال از درگذشت آخرین بازماندهٔ سنتورنوازان افسانهای از نسل قدیم، استاد حبیب سماعی، میگذشت. صبا که خود در دوره نوجوانی، سنتورنوازی را نزد علی اکبرخان شاهی و با تکنیکی متفاوت با روش خاندان سماعی فراگرفته بود، پس از مدتی معاشرت با حبیب سماعی، روش سنتورنوازی او را برتر از استاد پیشین خود یافت. بنابراین با تلاش فراوان پارهای از بداههنوازیهای وی را نتنویسی کرد. سپس تلا
ش کرد تا با آموزش روش صحیح سنتورنوازی به تعدادی از شاگردانش، از منسوخ شدن روش سنتورنوازی نزدیک به موازین هنری و زیباشناسی موسیقی دستگاهی ایران جلوگیری کند. فرامرز پایور، یکی از برجستهترین شاگردان استاد صبا شد و تا سال ۱۳۳۶ که استاد صبا درگذشت، از آموزشهای وی بهره برد.
پایور را باید از نخستین رواج دهندگان گروهنوازی با ساختار سازهای ایرانی به شمار آورد و وی با دانش وسیعی که در زمینه موسیقی داشت و همچنین علاقهمندی و پیگیری فراوان توانست بسیاری از آموختههای خود از استادانی چون صبا و دوامی و برومند را در قالب کتاب سامان دهی کند که ردیف پایور برای سنتور و همچنین نت نویسی نزدیک به 200 تصنیف به روایت استادش عبدالله خان دوامی از جمله این کارهاست. وی در اجراهای گروهی خود با تعدادی از نخبگان موسیقی ایرانی مانند جلیل شهناز و هوشنگ ظریف (تار)، رحمتالله بدیعى و علی اصغر بهاری (کمانچه)، حسن ناهید و محمد موسوی (نی)، حسین تهرانی و محمد اسماعیلی (تنبک) همکاری کردهاست. در دههٔ ۱۳۶۰ به همراهی جلیل شهناز، علی اصغر بهاری، محمد موسوی و محمد اسماعیلی، «گروه اساتید» را تشکیل داد و سرپرستی، آهنگسازی و نوازندگی سنتور را در آن به عهده گرفت. این گروه، آثار ماندگاری با محمدرضا شجریان و شهرام ناظری ارائه دادند. پایور در سالهای ابتدایی دهه ۸۰ به دلیل سکته مغزی از ادامه فعالیت های هنری بازماند. این استاد مسلم موسیقی در روز 18 آذر 1388 بر اثر حمله شدید مغزی در یکی از بیمارستانهای تهران در گذشت."
از جمله آلبوم های پایور میتوان از آلبوم آموزشی دستور سنتور، سی قطعه چهارمضراب، شهرناز، پرنیان، ضرباهنگ، شهرآشوب، دلنواز، کرشمه یاد کرد
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:فرامرز پایور ,,
بیوگرافی استاد: جناب دکتر عبدالحسین زرین کوب در سال 27 اسفند 1301 هجری شمسی در بروجرد دیده به جهان گشود . دکتر زرین کوب تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش به پایان برد .سپس در کنار تحصیل در دوره متوسطه به تشویق و ترغیب پدر که مردی متشرع و دیندار بود ،اوقات فراغت را صرف فراگیری علوم دینی و حوزه ای نمود ،و ضمن تحصیل فقه و تفسیر و ادبیات عرب،به شعر عربی هم علاقمند شد .گرچه تا پایان سال پنجم متوسطه در رشته علمی تحصیل می کرد با این حال کمتر کتاب تاریخ و فلسفه و ادبیاتی بود که به زبان فارسی منتشر شده باشد ،و او آن را در مطالعه نگرفته باشد .به دنبال تعطیلی کلاس ششم متوسطه در تنها دبیرستان شهر برای ادامه تحصیل به تهران رفت. اما این رشته ادبی را برگزید و در سال 1319 تحصیلات دبیرستانی را به پایان برد،و با وجود آنکه کتابهای سالهای چهارم و پنجم متوسطه ادبی را قبلا نخوانده بود در میان دانش آموزان رشته ادبی سراسر کشور ،رتبه دوم را به دست آورد.با بازگشایی مجدد دانشگاهها در سال 1320 ،دکتر عبدالحسین زرین کوب در امتحان ورودی دانشکده حقوق شرکت کرد.با آنکه پس از کسب رتبه اول ،در دانشکده ثبت نام هم کرده بود،اما به الزام پدر ،ناچار به ترک تهران شد . در همان ایام ،استاد علی اکبر دهخدا که ریاست دانشکده حقوق را به عهده داشت ،از اینکه چنین دانشجوی فاضلی را از دست می داد ،اظهار تاسف کرده بود. سرانجام اشتیاق به تحصیل بار دیگر او ر ا به دانشگاه کشاند .در سال 1324 ،پس از آنکه در امتحان ورودی دانشکده علوم معقول و منقول ،و دانشکده ادبیات حایز رتبه اول شده بود ،وارد رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد. به هر تقدیر ،عبدالحسین زرین کوب در سال 1327 به عنوان دانشجوی رتبه اول از دانشگاه فارغ التحصیل شد،و سال بعد وارد دوره دکتری رشته ادبیات دانشگاه تهران گردید و درسال 1334 از رساله دکتری خود با عنوان (نقد الشعر ،تاریخ و اصول آن) که زیر نظر استاد بدیع الزمان فروزانفر تالیف شده بود با موفقیت دفاع کرد .
دکتر زرین کوب در سال 1330 درکنار عده ایی از فضلای عصر همچون عباس اقبال آشتیانی ،سعید نفیسی ،محمد معین،پرویزناتل خانلری ،غلامحسین صدیقی و عباس زریاب ،برای مشارکت در طرح ترجمه مقالات دایره المعارف اسلام ،دعوت شد .
دکتر زرین کوب در ایام تحصیل در تهران ،چندی نزد حاج شیخ ابوالحسن شعرانی به پرداخت و با مباحث حکمت و فلسفه ،آشنایی بیشتر یافت .از همان روزگار با فلسفه های معاصر غربی نیز آشنا شد و بعد به مطالعه در باب تصوف نیز علاقمند گردید. استاد که از قبل با زبانهای عربی ،فرانسوی و انگلیسی آشنا شده بود در سالهای جنگ دوم جهانی ،با کمک بعضی از صاحب منصبان ایتالیایی و آلمانی که در آن ایام در ایران به سرمی بردند،به آموزش این دوزبان پراخت .در سال 1323 نخستین کتاب او به نام (فلسفه ،شعر یا تاریخ تطور شعر و شاعری درایران) در بروجرد منتشر شد ،در حالی که در این هنگام ،حدود چهار سال یا کمی بیشتر از تاریخ تالیف کتاب می گذشت .
دکتر زرین کوب پس از آنکه به الزام پدر دانشکده حقوق را ترک گفت ،به زادگاه خود بازگشت ،و در خرم آباد و بعددر بروجرد به کار معلمی پرداخت ،کاری که به تدریج علاقه جدی بدان پیدا کرد .در دوران معلمی ،از تاریخ و جغرافیا وادبیات فارسی گرفته تا عربی و فلسفه و زبان خارجی و حتی ریاضی و فیزیک و علم الهیات ،همه را تدریس کرد .دکتر زرین کوب پس از اخذ درجه دکترا ،از سوی استاد فروزانفر ،برای تدریس دردانشکده علوم معقول و منقول دعوت شد و در سال 1335 یا رتبه دانشیاری ،کار خود را دانشگاه تهران آغاز کرد و به تدریس تاریخ اسلام ،تاریخ ادیان ،تاریخ کلام و مجادلات فرق ،تاریخ تصوف اسلامی و تاریخ علوم پرداخت .پس از دریافت رتبه استادی دانشگاه تهران (1339 ش ) دکتر زرین کوب چندی نیز در دانشسرای عالی تهران ،ودوره دکترا ادبیات فارسی دانشگاه تهران و در دانشکده هنرهای دراماتیک به افاضه پرداخت.در سالهای 1347 تا سال 1349 در آمریکا به عنوان استاد میهمان در دانشگاههای کا لیفرنیا و پرنیستون به تدریس علوم انسانی دانشگاه تهران انتقال یافت و در دو گروه تاریخ و ادبیات مشغول به کار شد .
دکتر زرین کوب در 24شهریور 1378 به دلیل بیماریهای قلب و چشم و در تهران چهره در نقاب خاک کشیدند.{روحشان شاد باد}
موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بس
یار كوتاه و قوزی بد شكل بر پشت داشت.
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد كه دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در كمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیكل از شكل افتاده او منزجر بود.
زمانی كه قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده كند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند، با شرمساری پرسید :
- آیا می دانید كه عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی كه هنوز به كف اتاق نگاه می كرد گفت :
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می كند كه او با كدام دختر ازدواج كند. هنگامی كه من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت:
«همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یك زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا كن»
فرمتژه سرش را بلند كرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.
او سال های سال همسر فداكار موسی مندلسون بود.
موسیقی ایران، شامل دستگاهها، نغمهها، و آوازها، از هزاران سال پیش از میلاد مسیح تا به امروز سینه به سینه در متن مردم ایران جریان داشته، و آنچه دلنشینتر، سادهتر و قابلفهم تر بوده است امروز در دسترس است، بخش بزرگی از آسیای میانه، افغانستان، پاکستان، جمهوری آذربایجان، ارمنستان، ترکیه، و یونان متأثر از این موسیقی است و هرکدام به سهم خود تأثیراتی در شکل گیری این موسیقی داشتهاند، از موسیقیدانها یا به عبارتی نوازندگان موسیقی در ایران باستان میتوان به «باربد» و «نکیسا» اشاره کرد.
ردیف
موسیقی امروز ایران از دوره آقا علیاکبر فراهانی (نوازنده تار دوره ناصرالدین شاه) باقی ماندهاست که توسط آقا غلامحسین (برادر آقا علیاکبر) به دو پسر علیاکبرخان به نامهای میرزا حسینقلی و میرزا عبدالله، آموخته شد و آنچه از موسیقی ملی ایران امروزه در دست است، بداههنوازی این دو است
اد میباشد که به نام «ردیف موسیقی» نامیده میشود.
ردیف در واقع مجموعهای از مثالهای ملودیک در موسیقی ایرانی است که تقریباً با واژهٔ رپرتوار در موسیقی غربی هم معنی است. گردآوری و تدوین ردیف به شکل امروزی از اواخر سلسلهٔ زندیه و اوایل سلسلهٔ قاجاریه آغاز شدهاست. یعنی در اوایل دورهٔ قاجار سیستم مقامی موسیقی ایرانی تبدیل به سیستم ردیفی شد و جای مقامهای چندگانه را هفت دستگاه و پنج آواز گرفت.
از اولین راویان ردیف میتوان به خاندان فراهانی یعنی آقا علی اکبر فراهانی - میرزا عبدالله - آقاحسینقلی و... اشاره کرد. ردیفهایی که اکنون موجود میباشند: ردیف میرزا عبدالله - ردیف آقاحسینقلی - ردیف ابولحسن صبا - ردیف موسی معروفی - ردیف دوامی - ردیف طاهرزاده - ردیف محمود کریمی - ردیف سعید هرمزی - ردیف مرتضی نی داوود - و... میباشند. و هم اکنون ردیف میرزا عبدالله - صبا و کاربری بیشتری دارند و بیشتر در مکاتب درس موسیقی آموزش داده میشوند.
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:ردیف,,
آواز معمولاً قسمتی از دستگاه مورد نظر است که میتوان آنرا دستگاه فرعی نامید. آواز از نظرفواصل با دستگاه مورد نظر یکسان یا شبیه بوده و میتواند شاهد و یا ایست متفاوتی داشته باشد. بهطور مثال آواز دشتی از متعلقات دستگاه شور و از درجه پنجم آن بوده و به عنوان مثال اگر شور سل را در نظر بگیریم ،دارای نت شاهد و ایست ((ر)) میباشد. بدین ترتیب در آواز شور ملودی با حفظ فواصل دستگاه شور روی نت ((ر)) گردش میکند و در نهایت روی همان نت میایستد. بهطور کلی هر آواز پس از ایست موقت روی ایست خودش ،روی ایست دستگاه اصلی (در اینجا شور) باز میگردد. آوازهای متعلق به دستگاه موسیقی ایرانی ۵تا هستند و عبارتاند از:
- آواز ابوعطا ، متعلق به دستگاه شور (درجه دوم )
- آواز بیات ترک (بیات زند)، متعلق به دستگاه شور ، (درجه سوم)
- آواز افشاری ، متعلق به دستگاه شور، ( درجه چهارم)
- آواز دشتی ، متعلق به دستگاه شور، (درجه پنجم)
- آواز بیات اصفهان ، متعلق به دستگاه همایون ، ( درجه چهارم)
آلبا دسس پدس (به اسپانیایی: Alba de Céspedes y Bertini) (۱۱ مارس ۱۹۱۱ رم، ایتالیا–۱۴ نوامبر ۱۹۹۷ پاریس، فرانسه) روزنامه نگار و نویسنده ایتالیایی-کوبایی آثاری همچون دفترچه ممنوع و از طرف او است.
آلبا دسسپدس در رم ایتالیا زاده شد. پدربزرگش نخستین رییس جمهور کوبا، پدرش سفیر کوبا و مادرش ایتالیایی بود. خود وی پس از ازدواج با یک سرهنگ ایتالیایی به تابعیت ایتالیا درآمد و سالهای زیادی در ایتالیا زیست.
او کارش را به عنوان روزنامهنگار در دهه ۱۹۳۰ آغاز کرد. در ۱۹۳۵ نخستین رمان خود L’Anima Degli Altri را نوشت. در این سال برای فعالیتهای ضدفاشیستی در ایتالیا زندانی شد. و دو کتابش، «هیچکس به گذشته برنمیگردد» (۱۹۳۸) و «فرار» (۱۹۴۰) در دستگاه سانسور فاشیستها توقیف شد. مجددا در سال ۱۹۴۳ برای همکاری با Radio Partigiana به زندان افتاد. آلبا دسسپدس پس از جنگ به فرانسه رفت و تا پایان عمرش در ۱۴ نوامبر ۱97۷ در آنجا ساکن بود.
رمانهای آلبادسس پدس، نماینده زنان قرن بیستم ایتالیا است، سالهای جنگ جهانی دوم و چندین سال پس از پایان جنگ، که تقابل پیدا و پنهان فضای ناهماهنگ زندگی خانوادگی و زندگی اجتماعی و چالش زنان با محیط اطرافشان را نشان میدهد.
آثار [ویرایش]
برخی از آثار ترجمه شده به فارسی(که مترجم بیشتر آنها بهمن فرزانه است.)
«از طرف او»
«دفترچه ممنوع»
«تازه عروس»
«درخت تلخ»
«عذاب وجدان»
«دير يا زود»
مغز آلبرت انیشتین همواره یکی از موضوعهاي جالب برای تحقیق و مطالعه ي دانشمندان بوده است؛ زیرا وی یکی از سرشناسترین نابغه هاي قرن بیستم شناخته میشود.
۷ ساعت پس از مرگ آلبرت در ۱۹۵۵، مغز آلبرت بدون اجازه از خانواده اش توسط Thomas Stoltz Harvey بیرون آورده شد."هاروی" مغز آلبرت را به خانه اش برد و آنرا داخل یک ظرف شیشه يی نگهداری کرد. هر چند او بعد به دلیل انجام این کار از محل کارش که مخصوص تشریح اجساد بود اخراج شد.
چند سال بعد، "هاروی" از Hans پسر بزرگ آلبرت برای مطالعه و بررسی مغز پدرش اجازه گرفت و تکههايی از مغز آلبرت را برای دانشمندان مختلف در سرتاسر دنیا فرستاد. یکی از این دانشمندان به نام Marian Diamond بود که در دانشگاه UC Berkeley بود. او با مطالعه ي قسمتی از مغز آلبرت، متوجه شد که در مغز او در مقایسه با یک شخص معمولي، به گونه ي قابل توجهی حجره هاي گلیال- که مسوول ترکیب و مرتب کردن اطلاعات هست- وجود دارد.
در مطالعه ي دیگر پروفسور ساندرا ویتسون فهمید که مغز آلبرت دارای کمبود یک چین خاصی از مغزش است که شکاف Sylvian نامیده میشود. ویتلسون مشاهده کرد که این استخوانبندی غیرمعمول به اعصابها در مغز آلبرت اجازه میدهد که بهتر با دیگران رابطه برقرار کند.
نتایج مطالعه ي دیگری نشان میداد که در مغز آلبرت بزرگی آویختگی جداری زیرین که اغلب درگیر توانايیهای ریاضیات هست، بیشتر از انسانهای معمولی بود.
غروبم مرگ ِ رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی
تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی
شدم خورشید غرق ِ خون میون مغرب دریا
من ُ با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا
دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
تو خوب سوختن ُ میشناسی سکوت ُ از اونم بهتر
من آتیشم یه کاری کن نمومنم زیر خاکستر
میخوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم
دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم
دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
یاسپرس ، متفکری متفاوت است . او اگر چه دورانی طولانی را در جدال با هایدگر گذراند و همه جا او را متهم به همکاری با عوامل دانشگاهی حزب نازی کرد ، با این حال ، جدا از این زدوخوردها ، جایگاهی خاص در فلسفه ورزی دارد . او همواره بر این نکته تاکید داشته است که معنا و اهمیت علم در دنیای غرب، به ویژه در دهه های آغازین قرن بیستم، گاهی چنان مورد بد فهمی قرار گرفته است که یا به مثابه تنها راه شناخت معتبر، مطلق گردیده و از آن ستایش شده و یا مورد بی مهری و نفرین قرار گرفته است.
در این مقاله، معنا، جایگاه و قلمرو علم در حوزه های روان پزشکی، جهان شناسی و انسان شناسی از دیدگاه یاسپرس مورد بررسی قرار گرفته و عدم کفابت آن در ارائه الگویی کامل و جامع از شناخت در این حوزه ها نشان داده می شود. این نقص که از ذات علم برمی خیزد از آن روست که علم بنابر تعریف و روش تجربی خود به فیزیولوژی می انجامد، زیرا انگشت تاکید خود را صرفاً بر نشانه های ابژکتیو بیماری می گذارد، در حالی که منشا بیماری های روانی، بیش از هر چیز، به شخصیت و امور سوبژکتیو بیمار باز می گردد. انسان شناسی علمی نیز، معنای راستین انسان را در نمودهای بی شمارش ،گم می کند. در خلال نقد فلسفی علم و تعیین معنای درست آن است که معنا، اهمیت و امکان فلسفه ورزی و تعامل آن با علم در عصری که به عصر علم شهرت یافته است روشن می گردد.
بخش 1
يك دعواي قديمي درمورد منشأ انديشه يونان (1)
1-1- در زمان شكوفاشدن مدنيّت اسكندريه، يعني در آن زمان كه انديشهي باستان رو به افول داشت، اين عقيده ميان مردمان منتشر گشته بود كه خاستگاه فلسفهي يونان مشرق زمين است. نومنيوس Numenius كه در قرن دوم مسيحي ميزيست و از پيشتازان حكمت نوافلاطوني (2) بود آن عقيدهي عام را چنين بيان ميكرد كه افلاطون موساي يوناني زبان بوده است.
مورّخان دوران جديد اين عقيده را نپذيرفتهاند. فقط برخي محققان نظير روت Rخth و گلاديش Gladisch اعتقاد به وجود منشأ شرقي را براي فلسفهي يونان از سر گرفتهاند. روت عليالخصوص خواسته است ثابت كند كه فلسفهي يونان از سرزمين مصر نشئت گرفته است. ولي اين عقيده به كلي منسوخ گشته است. امروزه مورخان فلسفه همآوازند كه فلسفهي يونان تنها اندكي مديون افكار مشرق زمين است و در واقع انديشهي يوناني، زادهي خود به خودي اذهان همان ديار است. اين همان نظري است كه - «جان برنت» J. Burnet زبانشناس و فيلسوف گرانقدر اسكاتلندي در كتابي دلنشين در باب فلسفهي متقدم يونان به قوت تمام خاطرنشان كرده است. وي ما را به اين نكته توجه ميدهد كه نميتوان مصريان و بابليان را صاحب فلسفه شمرد. تنها قوم باستاني كه همچون يونانيان حكمتي داشته، قوم هند بوده است. اما اگر مدّعي شويم كه فلسفهي يونان از هند آمده، بيپروا سخن راندهايم. به خلاف، ميتوان چنين انديشيد كه فلسفهي هند از حكمت يونان سرچشمه گرفته است. ترديد نيست كه الهيات عرفاني، اوپانيشادها و آيين بودا، ملك طلق هند است، ولي اين جمله بيشتر الهيات است، تا فلسفه به معناي واقعي.
شايد چنين بينشي مبتني بر حُكمي زياده قاطع و جزمي باشد. به گمان ما آن استقصاي فكري كه طيّ قرون پيش از ظهور بودا، در سرزمين هند رشد و تكامل يافت و مفهوم هستي يگانه و كلّي را كه در وراي ظاهر متغيّر كائنات پنهان است رفته رفته پديد آورد، اهميّتي خاصّ دارد. ولي در هر حال حقيقت اين است كه اين استقصاي فكري، كه تأثيري هم در فلسفهي يونان نداشته است، به همان اندازه كه به فلسفهي به معناي اخص مربوط ميشود به الهيات نيز تعلق دارد.
به طور كلي، انديشهي شرقي هر وقت خواسته است حقيقت جهان را بيان كند، به اساطير دست يازيده و بدينگونه پوششي از صور محسوس به خود داده است. اين انديشه از جماعت برميخاسته و نموداري از نيروي سنت بوده است. نخستين بار در يونان بوده كه مرداني بزرگ از شيوهي مرسوم تفكر بريدهاند و انجمنهاي مذهبي را به مكتب و مدرسه تبديل كردهاند و در آنها به جستجوي محض حقيقت پرداختهاند. همين مردانند كه استنباطي اصيل از جهان، اختيار و مسائل را به شيوهي نو طرح كردهاند و كوشيدهاند تا راه حلي صرفاً تعقّلي (3) براي آن بيابند، و فيثاغورث جامع صفات آنان به شمار ميرود.
البته در يونان هم خوض و غور فلسفي بعد از خوض و غور مذهبي ظهور كرده و حاصل آن را ميتوان در «تبارنامهي خدايان» (4) اثر هزيود Hesiode و نيز در اوراق پراكندهي فرسيد سيروسي Pherecyde de Syros ديد. در اينجا ميتوان پرسيد كه آيا خداشناسي (5) يونان تحت تأثير خداشناسي مشرق زمين قرار گرفته است؟ گلاديش ميپنداشت كه الهيات يونان از همان آغاز تحت تأثير شرق قرار گرفته، و از اين راه بود كه فلسفهي يونان نيز از خاور زمين متأثر شده است. اما اين عقيده هم، امروز منسوخ گشته است. مسلّم است كه ميان الهيات يونان با خداشناسي هند و بابل و مصر وجوه تشابهي هست؛ اما اين وجوه تشابه را با اساطير دور افتادهترين نقاط، مثلاً جزاير پولينزي Polynإsie هم دارد، به طوري كه چون نميتوانيم ميان اين تمدنهاي گوناگون پيوند مستقيمي برقرار كنيم، ناگزير چنين توجيه ميكنيم كه تشابهات مزبور معلول واكنش همان شعور جماعات انساني (6) در برابر نيروهاي طبيعتند.
بدينسان امروز عقيدهي حاكم اين است كه انديشهي يونان در برابر فكر شرقي، توان گفت استقلال تام دارد و ذاتاً مخلوق ذهن مردم آن مرز و بوم است.
چكيدهي اين عقيده را تئودورگمپرز Thإodore Gompers از كتاب يك محقق انگليسي گرفته و در سرلوحهي اثر بزرگ خود به نام: «متفكران يونان» نهاده است. و آن چنين است: «سعادت كشف اصل و قاعدهي ترقي از آنِ قومي است كوچك، و آن قوم يوناني است. به غير از قواي لاشعور طبيعت، هيچ چيز در جهان نمييابيد كه از يونان برنخاسته باشد.»
با اين حال بايد گفت
1-2- ما اگر چه با اين عقيده كاملاً همداستانيم، در عين حال ميپنداريم كه، به خلاف نظر برخي مورخان، آن را با قطعيت كمتري اظهار داشت. بيآنكه بخواهيم در اصالت عمقي انديشهي يونان ترديد كنيم يا بخواهيم ميان آن و مكاتب فلسفي خاصي، رابطهي تأثير و تأثري قائل شويم، ناگزير از پذيرفتن اين حقيقت هستيم كه انديشهي شرق بر فلسفهي يونان تأثيري كلّي داشته است. محقق است كه شرقيان، فلسفه و علم به معناي راستين كلمه را به يونانيان نياموختند، ولي مردم مشرق حاصل تجربياتي را كه طي قرون متمادي گردآورده بودند با گرتهاي از تفسير جهان به يونانيان عرضه كردند. دعوت به تفكر را يونانيان از شرقيان پذيرفتند و به يُمن آن در شاهراه توجيه تعقلي جهان گام زدند و چنان كه ميدانيم به پيروزيهاي درخشان رسيدند.
در توضيح تأثير شرق بر يونان در اين زمينه به اختصار به ذكر نكات زير بسنده ميكنيم.
نخست آنكه يونانيان خود را مديون شرق ميدانستند و بر اين نكته آگاه بودند و هر زمان از علوم و تمدن شرق سخن راندهاند همراه با احترام بسيار بوده است. دوران حضارت اسكندريه را كنار بگذاريم، چون در اين زمينه مدارك مربوط به قبل از آن عهد را در دست داريم. در اين باب عقيدهي هرودت، مشهور است. او ميپنداشت كه دين و تمدن يونان از مصر آمده است. افلاطون در رسالهي مشهور به تيمايوس Timإe گفتهي كاهني مصري خطاب به سولون Solon را چنين روايت ميكند: «شما يونانيان كودكاني بيش نيستيد.»
ارسطو ميگويد كه علوم رياضي در مصر به وجود آمده است، چون در آن ديار كاهنان فراغت لازم براي تفكر و مطالعه داشتهاند. همچنين، يونانيان تصور ميكردند كه طالس و فيثاغورث رياضي را از مصريان آموختهاند: اودموس Eudeme در باب طالس، وايزوكرات Isocrate دربارهي فيثاغورث اين نكته را به صراحت گفتهاند. ذيمقراط Dإmocrite دانش بسيار و جامع داشت. معاصرانش گفتهاند كه او به هند و ساير نقاط عالم سفر و اين همه كمالات رااز آن جايها كسب كرده است. نكاتي كه ذكر شد گواه پر معنايي است بر حرمتي كه يونانيان به افكار شرقي ميگذاردهاند. بخش 1
در انتظار مرگ
چون گربه ای
که می جهد
بر بستری
لبریزم از اندوه
به خاطر همسرم
می بیند
این جسم خشک و بی روح را
یک بار تکانش می دهد
و دوباره شاید
«هانک!»
هانک پاسخی نمی دهد.
نگرانیم از مرگ خویش نیست
از مرگ اوست که
تنها مانده
با این توده ی هیچ.
با این وجود
می خواهم بداند
تمام آن شبهایی که
کنارش آرمیده ام
حتی جدلهای بیهوده مان
همه و همه
زیبا و باشکوه بوده اند
و اینک می توان گفت
کلمات دشواری را
که همیشه از بیان شان هراس داشته ام:
دوستت دارم.
هارولد پینتر
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:هارولد پینتر,
سید محمد رضا میرزاده عشقی ، فرزند ابوالقاسم کردستانی در سال 1273 در شهر همدان به دنیا آمد . ابتدا در مکتبهای محلی و از هفت سالگی در مدرسه های الفت و الیانس تهران به تحصیل پرداخت و زبان فارسیو فرانسه را به خوبی اموخت و پیش از فراغت از تحصیل به سمت مترجمی نزد یک بازرگان فرانسوی مشغول به کار شد .
در فده سالگی درس و مدرسه را ه کلی رها کرد و وارد کارهای اجتماعی شد. عشقی در اوایل جنگ جهانی اول با دیگر مردان سیاسی به استانبول مهاجرت کرد و نخستین آثار شاعرانه خود مانند نوروزی نامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران را پدید آورد.
پس از بازگشت به همدان ، به تهران رفت و با گروهی از نویسندگان ارتباط پیدا کرد و در صف طرفداران حزب سوسیالیست و همکاران اقلیت مجلس به مبارزه پرداخت . در این مبارزه و کوشش سیاسی نیش قلم شاعر بیش از همه متوجه وثوق الدوله نخست وزیر ایران بود .
سخنرانی های تند و مقالات و اشعار آتشین عشقی بر ضد قرار داد 1919 باعث شد که وثوق الدوله دستور دستگیری وی را صادر کند و اورا روانه زندان کنن .مبارزات سیاسی و مقالات انتقادی شاعر جوان که مجرد می زیست تا پایان زندگی کوتاهش ادامه داشت .
در سال 1302 که نغمه جمهوری ساز شد ، عشقی با وجود روشنفکر بودن با آن ساز مخالفت گذاشت و در مقاله ای به عنوان جمهوری قلابی مخالفت خود را نشان داد و در نخستین شماره روزنامه کاریکاتور قرن بیستم که در همان سال دایر کرده بود چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن جمهوری و جمهوری خواهان درج کرد
میزان مخالفت او به آنجا رسید که شهربانی وقت دستور توقیف روزنامه را صادر کرد و تمامی نسخه های آن را از سطح شهر جمع آوری نمود . عشقی نیز در خانه خود به دست دوتن ناشناس هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان شهربانی جان سپرد.
عشقی زمان مرگ تنها سی و یک سال سن داشت
روزنامه های آن زمان در چندین مقاله جزئیات این حادثه را مطرح نمودند و اشعار زیادی در مرگ این شاعر ناکام ساختند . عشقی عمری را در تنگ دستی و فقر گذراند و در اخر با بی رحمی کشته شد .
آثار او سرشار است از نا امیدی و بد بینی و بیزاری از زندگی و آرزوی مرگ :
باری از این عمر سفله سیر شدم سیر تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر
پیر پسند ای عروس مرگ چرائی ؟ من که جوانم چه عیب دارم بی پیر ؟
عشقی شاعری توانا بود سرشار از قریحه . استعداد . مطالب تاریخی و اجتماعی را خیلی زود درک میکرد و در تصویر صحنه های تاریخی و ادبیات توصیفی قدرت فراوان داشت عواطف و تاثیرات خود را اوضاع زمان ، و نظر وعقیده خود را در سیاست با شور و ذوق نمایش میداد . اشعار او سرتا پا پر است از اعتراضات در برابر بیدادگری اجتماعی .
اشعار عشقی از لحاظ ارزش ادبی یکسان نیستند . گذشته از هزلیات و هجویه های بسیار تلخ و نیش دار اشعار خوب و منحصر به فرد او عبارتند از
1. نوروزی نامه
2. رستاخیز
3. کفن سیاه
4. احتیاج
5. برگ بر باد ده
6. ایده آل
زندگی تنها یک فرصت برای بالیدن است
برای شدن .. برای شکفتن
زندگی در ذات خود تهی است
تا خلاق نباشی
نمیتوانی زندگی را سرشار از خرسندی کنی
تو ترانه ای در دل داری که باید خوانده شود
و تو رقصی در وجود داری که باید به حرکت در آید .
(شعر از : اشو )
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:اشو,,
جنسيت و انتخاب ساز
نظرات پيرامون نقش تفكر جنس گرا در موسيقي معاصر متفاوت است. به عنوان مثال، "Robert Adams" از اعضاي "MENC" با توجه به حضور مردان در بين نوازندگان فلوت و زنان در بين نوازندگان ساز هاي برنجي و كوبه ای، اعتقادی به اين تفكر ندارد. اما "George Rowe" از شهر "Windsor Locks" در ايالت كانكتيكات آمريكا، معتقد است كه مسئله ی انتخاب ساز موسيقی به جنبه هاي اساسي شخصيتي فرد باز مي گردد.
حال ببينيم نتيجه ی نظرسنجی هاي 30 سال گذشته چه مي گويند. در سال 1978 و بر اساس آنچه كه در مقاله ای تحت عنوان "The Sex-Stereotyping of Musical Instruments" از "Abeles" و "Porter" آمده، در يك نظر سنجی از دانشجويان ليسانس موسيقی و رشته هاي ديگر خواسته شد، 8 ساز موسيقی را بر اساس جنسيت زنانه-مردانه تقسيم كنند. نتيجه اين چنين شد:
ساز هاي مردانه= درام، ترمبون، ترمپت
سازهاي زنانه= فلوت، ویولون، کلارینت
سازهاي دو جنسی= ویولونسل، ساکسیفون
همين نظر سنجی 30 سال بعد در سال 2008 و در بين مديران موسسه ی "MENC" انجام شد و نشان داد كه عليرغم تغييراتی، كليت نتيجه همچنان پا برجاست:
ساز هاي مردانه= درام، ترمبون، ترمپت، ساکسیفون
سازهاي زنانه= فلوت، ویولون
سازهاي دو جنسی= کلارینت، ویولونسل
در ماه مارچ همان سال، نظر سنجي اينترنتی در مورد نقش جنسيت در انتخاب ساز، بين اعضاي "MENC" برگزار شد. نتيجه ی اين نظر سنجی نشان از بهبود شاخصی در اين وضعيت می داد. در طي اين نظر سنجی در مورد نقش جنسيت دانشجو در انتخاب ساز موسيقی 5% جواب مثبت، 18% جواب منفي و 74% جواب دادند تا حدی نقش دارد. از طرفی از آنان سوال شد كه چه فاكتورهايی در انتخاب ساز توسط هنرجو نقش دارد. پاسخ آنان چنين بود:
- 66% بر نقش جنسيت تاكيد كردند.
- 74% درصد بر خصوصيات فيزيكي اندام تاكيد كردند. - 47% بر نقش هوش و استعداد، صحه گذاشتند.
- 78% ميزان اطلاعات كسب شده توسط فرد را مهم دانستند.
از طرفي از پاسخ دهندگان سوال شد كه طي 5-10 سال گذشته، ميزان نقش جنسيت بر انتخاب ساز چه تغييری كرده است. نتيجه ی پاسخ ها چنين بود:
- 26% تاكيد كردند كه نقش جنسيت بر انتخاب ساز طي اين مدت، تغيير نكرده است.
- 51% اظهار كردند كه نقش جنسيت بر انتخاب ساز طي اين مدت، كمتر شده است.
- 3% اظهار كردند كه نقش جنسيت بر انتخاب ساز طي اين مدت، بيشتر شده است.
- 8% اظهار كردند كه جنسيت، بر انتخاب ساز نقشي ندارد.
- 6% اظهار كردند كه نظری ندارند.
به اين ترتيب مشخص مي شود كه هنوز اعتقاد بر نقش جنسيت در انتخاب ساز پابرجاست. حال بايد ديد اعضاء "MENC" چه راه حل هايي براي فائق آمدن بر اين مسئله، ارائه كرده اند:
- اجازه دادن امتحان تمام سازها به دانش آموزان يا دانشجويان.
- دادن اطلاعات در مورد تمام سازهاي موسيقی قبل از انتخاب.
- دادن اين فرصت به فرد مبنی بر اين كه از تمام سازهاي بادی مي تواند صدا درآورد.
- به فرد بگوييد كه سازها جنسيت نداشته و آنها مي توانند هر كدام را انتخاب كنند.
- افزايش پيش نيازها براي نواختن سازهاي محبوب.
- كنترل توانايي جسماني فرد، براي كمك به وی جهت انتخاب سازی كه در آن موفق خواهند شد.
- به نمايش درآوردن عكس هایی از مردان كه فلوت مي نوازند يا زن هايی كه نوازنده ی ترومپت و سازهايی نامتعارفند.
-
اجازه ندادن به تعويض ساز انتخاب شده. - از شاگردان قديمي تر جهت معرفي ساز استفاده شود تا نشان دهند چگونه بر نقش جنسيت در انتخاب ساز چيره شده اند.
- به مدرسين بايد تاريخچه ی جنسيت در انتخاب ساز را يادآوری كرد تا ديگر بر موضوع جنسيت تاكيد نكنند.
- بايد راهی را پيدا كرد تا بين انسان ها و گروه سازها، حس برابری و يكدستی ايجاد نمود.
به اين ترتيب و با انتخاب راه حل هاي متنوع، شما خواهيد توانست نقش جنسيت در انتخاب ساز را كم رنگ كنيد. در اين بين معلمين و مدرسين با مباحثه در اين مورد مي توانند روند اين مسئله در جامعه را تغيير دهند.
مصاحبه ای توسط استاد جمشید محبی در سطح وب به نظر خوانندگان رسید و پیامد آن مصاحبه اظهار نظرهای موافقان و مخالفان بود.
به هیچ وجهی در خصوص قسمت تخصصی این مصاحبه در رابطه با تنبک سخنی نمی گویم چون بر عهده نوازندگان فعال و سابقه دار هست اما نوع انتقاد ها بسیار زننده و در خور شان کسانی نیست که سازی در بغل دارند.
اگر اهل موسیقی باشید و استفاده درست از ادبیات را برای القای منظور خود ندانید باید در هنرمند بودن شما شک کرد.
جمشید محبی از استادانیست که هم در زمینه نوازندگی هم تدریس و همچنین در زمینه ساخت ساز کوشاست و بسیاری از نوازندگان جوان و نامدار امروز در کلاس درس ایشان حضور داشته اند و اثر آن را در نوازندگی خود مشهود می دانند و من در عجبم امروز چگونه است که در برابر حمله چند جوان و نو جوان بی نام و نشان که سازی به دست دارند و بس ؛ روزه سکوت اختیار کرده اند؟؟
چند نفر از همین استادان بلا منازع امروز !!!! که ساز ساخته شده استاد محبی را به نام هنر به کمترین قیمت می خرند و در کلاس های خصوصی سازهای مشقیه استاد را به نیت فروش به هنرجویانی از قشر متوسط به قیم
ت های آنچنانی می فروشند الان سکوت کرده اند ؟؟؟
دیروز غروب صحبت کوتاهی با خانم فروغ بهمن پور پژوهشگر عزیز داشتم که از ایشان پرسیدم آیای می شود نسلی را تربیت کرد که درست باشند و ایشان گفتند که اینها می خواهند که اینگونه باشند و امروز پس از دیدن کامنت های مربوط به مصاحبه استاد محبی متوجه شدم واقعا باید گریست به حال موسیقی ایران که اینچنین منتقدانی دست به ساز هستند و حرمت استادی را ندارند که درب منزل او همواره به روی هنرمندان و دوست داران هنر باز بوده و بی غرض گفته و درس داده و روشنگری کرده.
بهمن رجبی را چند وقت پیش و پس از گفتگوها و رفت و آمد های مختلف دیدم و یادداشت های زیادی از خاطرات و گفته هایش نسبت به دیگران برداشتم و درباره همه تحقیق کردم و دیدم درد این مرد بسیار بیشتر از آن غمیست که در پناه چشمان غمگینش خفته است و چقدر درست گفته و می گوید و ایکاش زبان او کمی آرام تر بود تا همزمان هم ساز می آموختیم و هم درس ها از دیگرانی که امروز پرچمدار اخلاقند اما بسیار از آن بی بهره اند.
قدر و منزلت استاد بزرگ جمشید محبی بر کسی پوشیده نیست و من به عنوان دوست دار بزررگمردِ زنده دلی که تنبک می نوازد و می سازد و در کنار تنبک ، اخلاق را نیز تدریس می کند دست او را می بوسم و بر او درود می فرستم.
ایکاش فقط کمی ادب فقط اندکی ادب و البته ذره ای نیز انصاف چاشنی کلاممان شود.
*** نکته اصلی اینکه با کمال تاسف هیچ کدام از کسانی که انتقاد کردند خود ، سی ثانیه نوازندگی به اندازه یک انگشت استاد محبی و دیگرانی که نام بردند ندارند و هیچ کدام رزومه ای ارائه ندادن فقط ادای روشنفکر ها را در آورده اند.
سی و یک مرداد هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی
پژمان طهماسبیان
دریا، - صبور وسنگین -
می خواند و می نوشت
- "... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نیستم !
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم
روشن شود که آتشم و آب نیستم
فلسفه و حكمت عملي چه نسبتي دارند؟
فلسفه همان طور كه با حكمت نظري پيوسته است با حكمت عملي هم ارتباط دارد و عبارت «تلقي فيلسوفانه از امور» به اين هر دو معني اشاره ميكند. در واقع كسب توفيق در فلسفه نظري تضمين كننده عمل بر وفق فلسفه و به مفهوم مورد اشاره در عبارت فوق، نيست. آموزهي جالب توجه سقراط اين بود كه اگر بدانيم چه چيزي خوب است، آن را انجام خواهيم داد. ولي اين سخن زماني درست است كه ما در مفهوم كلمهي «دانستن» رسيدن به حاق واقع و دريافتِ عميق آنچه را كه معلوم ماست نيز مندرج كنيم. اين امر كاملاً محتمل است كه من بدانم يا معتقد باشم كه انجام دادن فلان كار كه ميل به انجام دادنش دارم بيش از آنچه كه به من لذت ميرساند موجب آزار فرد ديگري مثلاً الف است و بنابراين كاملاً نادرست است، ولي با اين حال ممكن است آن را انجام دهم، زيرا آن مقدار رنج و آزادي كه فرد الف از عمل من متحمل ميشود به شدت رنجي كه من از نرسيدن به مطلوب خويش متحمل ميشوم درك نميكنم. و چون كاملاً غيرممكن است كه كسي بتواند رنج و الم ديگري را مانند رنج خود درك كند، امكان اينكه وسوسه شود، تا وظيفهي ] اخلاقي [ خود را ناديده انگارد وجود دارد. پس بايد با اين احساس نه فقط به صورت علمي بلكه با تمرين و ممارست در به كاربردنِ اراده مقابله نمود. اين طور هم نيستيم كه مقاومت در برابر يك ميل و خواهش قوي (حتي اگر اين مقاومت به شادي و سرور خودمان بيانجامد) برايمان آسان باشد تا چه رسد كه بخواهيم براي يك خير اخلاقي چنين كنيم. فلسفه تضمين كنندهي رفتار صحيح يا تطبيق صحيح تمايلات ما با معتقدات فلسفيمان نيست. حتي از جهت نظري هم فلسفه به تنهايي نميتواند به ما بگويد كه چه بايد بكنيم. به همين دليل ما علاوه بر اصول فلسفي، نيازمند شناخت تجربي از واقعيتهاي مربوط، توانايي پيشبيني نتايجِ محتمل امور و همچنين بصيرت نسبت به هر موقعيت خاص هستيم تا بتوانيم اصول خود را به نحو شايسته و صحيح به كار بريم.
منظورم اين نيست كه فلسفه نميتواند دربارهي اصلاح زندگي به ما كمكي بكند، بلكه فقط منظورم آن است كه فلسفه به تنهايي نميتواند به ما آن توانايي را ببخشد كه درست زندگي كنيم يا حتي مشخص كنيم كه زندگي درست كدام است. ولي قبلاً گفتهام كه فلسفه ميتواند لااقل در اين مورد اشارات ارزشمندي داشته باشد. اگر من بنا داشتم كه در اين كتاب بحث مستقلي دربارهي فلسفه اخلاق، يعني آن رشتهي فلسفي كه مربوط به خير و عمل اخلاقي است بياورم، البته بايد دربارهي رابطهي فلسفه و حيات راستين مطالب بيشتري را مطرح ميكردم؛ ولي بايد بين فلسفهي نظري به عنوان دانشي كه دربارهي هستها سخن ميگويد و فلسفهي اخلاق كه به آنچه خوب است و آنچه بايد بكنيم ميپردازد، فرق نهاد.
نميخواهم از اين توضيحات نتيجه گرفته شود كه من لذتگرا هستم؛ يعني كسي كه معتقد است لذت و الم تنها عوامل تعيين كنندهي صحت يك فعل هستند. من چنين نيستم.
مابعدالطبيعه يا فلسفه انتقادي با ما كمك چنداني در اينكه بدانيم چه بايد بكنيم نميكنند. گرچه ممكن است به نتايجي منجر شوند كه تحمل مشكلات را براي ما آسانتر كنند، ولي اين درمورد بعضي فلسفهها صادق است، و متأسفانه اين نكته كه خوشبيني نسبت به جهان از نظر فلسفه معقول و موجه است امري نيست كه مورد اتفاق همهي فلاسفه باشد. ولي ما بايد دنبالهرو حقيقت باشيم، زيرا ذهن، وقتي بيدار شد، بر آنچه معقول و موجه نيست تكيه نميكند؛ زيرا انديشه ناصحيح به نتايج درست منجر نميشود. در عين حال بايد ادعاهاي كساني را هم كه تصور ميكنند به حقايقي طمأنينه بخش دربارهي واقعيت از راه الهام دست يافتهاند مورد توجه قرار داد و از آنها غفلت نكرد. حقايقي كه به گفتهي ايشان از طريق مقولات عقل متعارف و معمول قابل تحصيل نيست. نبايد از اول بنا را بر اين بگذاريم كه ادعاهاي ابراز شده دربارهي حصول معرفتِ موثق و معتبر در تجارب ديني و عرفاني كه سيماي ديگري از واقعيت دارند لزوماً نادرستند، و به عنوان ناموجّه آنها را كنار نهيم، آن هم تنها به اين دليل كه با نوع خاصي از ماترياليسم، كه به هيچ وجه نه اثبات شده و نه حتي واقعاً مورد حمايت علم جديد است، تطبيق نميكند.
بخش9
كتاب ديگري از نقدهاي عبدالعلي دست غيب در راه است
ایسنا: مجلد ديگري از مجموعهي نقدها و يادداشتهاي عبدالعلي دست غيب منتشر ميشود.
اين منتقد و مترجم پيشكسوت كه نيم قرن به كار نقد و نوشتن مشغول بوده است، گفت، اين مجموعهي نقدها در ادامهي كتاب «از دريچهي نقد» است كه پيشتر در دو مجلد به كوشش عليرضا قوجهزاده از سوي خانهي كتاب منتشر شده است.
اين نقدها طي سالها كار نويسندگي و نقادي دست غيب تأليف شده است و به گفتهي او، احتمالا از سوي خانهي كتاب منتشر شود.
دست غيب اوايل امسال در سن 79سالگي از كار نوشتن اعلام بازنشستگي كرد و در اينباره گفت، حالا پس از دههها تلاش در اين حوزه، ديگر آن توان سالهاي قبل را ندارد.
او همچنين عنوان كرد: بهتر است از اين به بعد بيشتر از گذشته به جوانها توجه شود. ما به نظر، ديگر آردمان را بيخته و الكمان را هم آويختهايم. اين روزها نمينويسم. راستش چشمم ديگر آن سوي گذشته را ندارد و بهتر است به جوانترها توجه شود. من هم از همينجا به جوانهاي فعال در حوزهي ادبيات خوش آمد ميگويم و تأكيد دارم كه كارشان را با جديت و عشق دنبال كنند. احساس ميكنم اين سن و سال ديگر وقت بازنشستگيام باشد. عبدالعلي دست غيب متولد 16 آبانماه سال 1310 در فيروزآباد است.
به قلم او، تاكنون بيش از 50 عنوان كتاب ترجمه يا تأليف شده و اين جدا از مقالهها و سخنرانيهايش است.
موسیقی، بازتاب صداهای کیهانی
محمود سنجری در بخشی از مقاله خود پیرامون «موسیقی، بازتاب صداهای کیهانی» میافزاید: هنر سنتی، با ریشه کردن در آیین و رسوم اصیل و اخذ کسوت رمزی، در کنار کارکرد فطری زیبایی شناسانه که خود تذکاری در جهت پاسداشت صفات الهی و جمال و جلال بی چون است، تصویری آئینه گون از نوع بشر و تعلقش به بی کرانهها را باز میتاباند. براساس این مقاله، در آینه هنر سنتی، مدارج و مراتب روح بشری همانگونه که مقتضای خلقت اوست، نشان داده میشود، علاوه بر آن، شان هر سنتی تامل در پدیدهها به مقصد کشف راز و رمز آنهاست. در مقام مقایسه به نظر میرسد شتاب و تطور هولناک هنر به اصطلاح مدرن گاه گاه جز غفلتی بزرگ و بحران ساز از مصادیق حقیقی و روح حاکم بر جهان، چیز دیگری نیست. مولف در این مقاله میافزاید: امروزه هنر سنتی در میان جوامع مدرن و نیمه مدرن کارکردی صرفا آرکئولوژیک یافته است، این نقاب موزهای و نمایشگاهی بر چهره هنر سنتی، مانع از آن میشود که انسان ضرورت بنیادین هنر را دریابد. در چنین جوامعی، هنر سنتی از فضای خود به دور افتاده است. در حقیقت اختصاصات زمانی و مکانی بروز هنر سنتی از میان رفته است. در این عصر انسان به گونهای موهوم و غیر قطعی به فاصله عظیم و دهشتناک میان خود و حقیقت وقوف یافته و دریافته که مدرنیسم با زرق و برق خود چیزی به جز غفلت تاریخی قدسی اسلاف نیست. نگاه پست مدرنیستی در حیطه معماری، ادبیات، نقاشی و موسیقی به گذشته، به حالتی رهیافتی و تحلیلی مینگرد. اما به دلیل خروج از فضای آفرینش هنرهای سنتی از جلمه هنرهای آیینی، دینی و قدسی که شامل تمام اجزای تمدن به میراث مانده از دوران مدرنیسم میشود، نمیتواند فراتر از نگاه آرکئولوژیک و تزئینی راهآوردی داشته باشد. به بیان دیگر در عصر فعلی ما خواهیم توانست کارشناس، متخصص و تحلیل گر در زمینههای مختلف هنرهای سنتی تربیت کنیم، اما از تربیت هنرمند در زمینههای مزبور با ناکامی مواجه خواهیم شد. زیرا محمل، متناسب با شان نزولی هنر سنتی نیست. نگارنده خاطرنشان کرده است: سردمداران هنر مدرن، بر سرشت تنوع طلبی و آینده جویی هنر مدرن تاکید میورزند. این تنوع و طلب تمایز در بیان هنری، به طور گستردهای خود را در مکاتب و سبکهای هنری روز نشان میدهد. تا آنجا که به نوعی فردیت دامن میزند در حالی هنر سنتی اساسا غیرفردی و شخصی است. در اینگونه هنر تجربه جسمی ارائه شده برتر و والاتر از تجربه حسی فردی است. گفتنی است غم و شادی منشعب از تجربه بشری در هنر سنتی، از حوزه روز مرگی فراتر رفته و مراتب “قبض و بسط” و “هیبت و انس” را در بر میگیرد. در بخش دیگری از این مقاله، از بدعت در موسیقی اصیل به عنوان خروج از بنیانهایی که موسیقی بر پایه آنها قرار دارد نام برده شده و میافزاید: در این میان بسیاری معتقدند که باید موسیقی را آزادانهتر و با اختیارات بیشتر تضعیف و اجرا کرد و هرگز نباید آن را در بند تعصبات کهنه و محدودیتهای گذشته قرار داد. بنابراین ضروری است که آن سوی بدعت و نوگرایی در زمینه موسیقی اصیل مشاهده شود تا شاهد از میان رفتن میراث کهن نباشیم. لازم به ذکر است، همنوازی سازهای ناهمگون، این حقیقت را آشکار میسازد که موسیقی اجرا شده به جهت تعلیق میان ذاتهای ناهمگون سازهای به کار رفته هیچ مشخصه و برآیند حسی و خطی که راهی به حکمت علیای موسیقی ببرد، ندارد و تنها مجموعهای از اصوات ناقص اتحاد و ضربان عوالم است.
خائفی: حافظ را از آسمان به زمین آوردم
پرویز خائفی مجموعه مقالات پنجاه سال اخیر خود را درباره حافظ، در قالب کتابی با نام «حافظ راز» برای انتشار به انتشارات نوید شیراز سپرد. وی درباره رویکرد خود در این کتاب میگوید: در این کتاب، حافظ را از آسمان به زمین آورده و اشعار او را در بطن جریانهای اجتماعی بررسی کردهام./
پرویز خائفی درباره این کتاب به خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) گفت: این مجموعه مقالات بیش از 50 سال تحقیق من درباره حافظ است که در ادامه دو کتاب قبلی درباره حافظ به بازار عرضه می شود.
وی افزود: این کتاب از منظری کاملا متفاوت با بررسی غزلیات و اوضاع اجتماعی قرن هشتم به حافظ و نگاه جستجو گر او می پردازد.
خائفی گفت: مبارزه یک تنه حافظ با فساد و خداوندان جور و ستم و همچنین تحلیل اشعار او با استفاده از مسایل موجود در جامعه آن زمان شیراز و ولایت فارس، از نکات برجسته این کتاب است. من در این کتاب حافظ را از آسمان به زمین آورده و اشعار او را در بطن جریانهای روز اجتماعی بررسی کردهام.
این پژوهشگر ادبیات افزود: بخشی از این کتاب دیدگاه حافظ را درباره انسان مینمایاند. انسان عاشق، انسان عابد، انسان پاک و انسان متظاهر در اشعار حافظ محور این مقالههاست.
کمالالدین ابوالعطاء محمودبن علیبن محمود، معروف به «خواجوی کرمانی» (زاده: ۶۸۹ - درگذشت: ۷۵۳ ه.ق.) یکی از شاعران بزرگ سدهٔ هشتم است. آرامگاه خواجو او در تنگالله اکبر شیراز است.وی از شاعران عهد مغول و معاصر سعدی شیرازی بوده است و آٍاری در مدح سلاطین منطقه فارس در کارنامه خود دارد.
محتویات
زندگینامه
خواجوی کرمانی که به نخلبند نیز شهرت دارد در اواخر سده هفتم هجری در کرمان زاده شد.زمان زایش او را به اختلاف بین ۶۶۹ - ۶۸۹ هجری ثبت کرده اند او در دوران جوانی خود جدا از کسب دانش های معمول روزگار مسافرت را نیز پیشه نموده و بازدید هایی از مناطق اصفهان، آذربایجان، شام، ری، عراق و مصر نیز داشته است و پس از بازگشت از این سفرهای طولانی در شیراز اقامت گزید.او لقب هایی مانند خلاق المعانی و ملک الفضلا نیز داشته است.او در نیمه سده هشتم هجری در شهر شیراز درگذشت و در تنگ الله اکبر این شهر نزدیک رکناباد به خاک سپرده شد.
عقاید و اندیشه ها
شعر خواجوی کرمانی شعری عرفانی است.مضامین عرفانی در غزلیات وی صریحا بیان می شود اما در این اشعار که بر شاعران بعدی خود مانند حافظ تاثیرگذار هم بوده مبارزه با زهد و ریا و بی اعتباری دنیا و مافیها از موارد قابل ذکر است.او در شعر به سبک سنایی غزلسرایی می کرده و در مثنوی نیز سعی داشته به تقلید از فردوسی حماسه سرایی داشته باشد.خواجو را وابسته به سلسله مرشدیه می دانند.او را در ریاضیات طب و هیئت نیز صاحب نظر می دانند.طنز و هزل و انتقادات اجتماعی از شرایط ایان در آن روزگار در اشعار خواجو متداول است[۱]. او در قصیده، مثنوی، و غزل طبعی توانا داشته، به طوری که گرایش حافظ به شیوهٔ سخنپردازی خواجو و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است.
استاد غزل سعدی ست نزد همه کس اما دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو
آثار:
از خواجوی کرمانی آثار زیادی بجای مانده است که مضامین و محتوای آنها عموما متفاوت می باشند.بیشتر این آثار منظوم هستند
• دیوان؛ شامل قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیعات و رباعیات که برروی هم به دو بخش صنایع الکمال و بدایع الجمال تقسیم میشود.
• شش مثنوی؛ در وزنهای گوناگون با این نامها :
سام نامه، همای وهمایون، گل و نوروز، روضه الانوار، کمال نامه و گوهر نامه. پنج مثنوی اخیر بر روی هم خمسهٔ خواجو را تشکیل میدهد.
آثار منثور خواجوی کرمانی نیز شامل رسالاتی مانند رساله البادیه و رساله مناظره شمس و صحاب می باشد که به زبان فارسی نوشته شده اند.
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا که برون شد دل سرمست من از دست اینجا
چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا
تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا
کیست این فتنهی نوخاسته کز مهر رخش این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا
دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری زانک صد دل چو دل خسته من هست اینجا
دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا
نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست صد چو آن خستهی دلسوخته در شست اینجا
فلسفه و روانشناسي چه نسبتي دارند؟
روانشناسي با فلسفه رابطهي خاصي دارد. نظريههاي خاص روانشناختي خيلي بيش از نظريههاي خاص يك علم تجربي ممكن است عملاً بر يك استدلال فلسفي يا نظريهاي دربارهي خير و شر تأثير بگذارند؛ عكس آن نيز صادق است؛ به جزء آنجاها كه روانشناسي با فيزيولوژي ارتباط مييابد. روانشناسي از اشتباهات فلسفي بيشتر آسيب ميپذيرد تا آسيبي كه به جهت عضويت در علوم طبيعي بر آن وارد ميشود. اين امر شايد از اين روست كه ساير علوم طبيعي از گذشتهاي تقريباً دور داراي موقعيت نسبتاً تثبيت شدهاي بودند و بنابراين زمان كافي براي تبيين و تدقيق مفاهيم بنيادين خويش جهت اهداف خاص خود داشتهاند، ولي روانشناسي اخيراً به صورت علمي مستقل درآمده است. تا يك نسل قبل معمولاً روانشناسي را داخل در حوزهي كار فيلسوف ميدانستند و كمتر آن را به صورت يكي از علوم طبيعي تلقي ميكردند. از اين رو روانشناسي فرصت كافي براي تكميل فرآيند تدقيق مفاهيم بنيادين خود -هرچند كه از نظر فلسفي بيايراد نباشد- نداشته است. مفاهيمي كه به هر حال بايد به صورتي كاملاً روشن تبيين شوند و عملاً قابليت كاربرد يابند. وضعيت فعلي علم فيزيك اين نكته را به اثبات ميرساند كه وقتي علمي به مرحلهي پيشرفتهتري نسبت به گذشته ميرسد ممكن است مجدداً از جهت مسائل فلسفي با اشكالاتي روبهرو شود، بهطوري كه دورهي استقلال آن علم نه در آغاز تكون و نه در مرحلهي پيشرفت آن بلكه در فاصلهي بين اين دو دوره قرار داشته باشد. مطمئناً فلسفه ميتواند در دورهي بازسازي دانش فيزيك مؤثر واقع شود.
شكاكيت يعني چه؟
بخش قابل توجهي از اشتغالات فلسفه صرف مخلوق عجيبي به نام شكاك مطلق شده است، هرچند كسي كه واقعاً شكاك مطلق باشد وجود ندارد واگر هم وجود داشته باشد ابطال رأي او محال خواهد بود. چنين كسي نه ميتواند مخالف خود را رد كند و نه ميتواند چيزي حتي شكاكيت خود را اثبات كند. مگر، آنكه با خود دچار تناقض شود، زيرا اثبات اينكه هيچگونه شناختي وجود ندارد و هيچ اعتقادي حق نيست، خود اثبات يك اعتقاد است. اما شما نميتوانيد براي او ثابت كنيد كه برخطاست. زيرا هر دليلي بايد چيزي را مسلم فرض كند، مقدمهاي يا چيز ديگري و قواعد منطق را. اگر قانونِ ] امتناعِ [ تناقض درست نباشد، هرگز نميتوان سخن كسي را با استناد به اينكه تناقضآميز است رد كرد.
بنابراين فيلسوف نميتواند از هيچ شروع كرده همه چيز را اثبات كند: بلكه خلاصه بايد چيزهايي را مفروض بگيرد. بهطور مشخص بايد درستي قواعد منطق را مفروض بگيرد، والا نميتواند هيچ استدلالي اقامه كند يا حتي جملهي معناداري بيان كند. مهمترين اين قوانين دو قانون ] امتناع [ تناقض و قانون ثالث مطرود (بين سلب و ايجاب واسطهاي نيست) هستند. كاربرد قانون اول درمورد قضايا اين است كه براساس آن يك قضيه ممكن نيست هم صادق باشد و هم كاذب و براساس قانون دوم يك قضيه بايد يا صادق باشد يا كاذب. كاربرد قانون اول درمورد اشياء و امور هم اين است كه براساس آن ممكن نيست يك شيء هم باشد و هم نباشد و يا صفتي را هم داشته و هم نداشته باشد. براساس قانون دوم نيز بايد يا باشد يا نباشد و يا صفتي را داشته باشد و يا نداشته باشد. اين دو قانون چندان با اهميت به نظر نميرسند ولي تمامي معرفت و تفكر آدمي بر آن دو مبتني است. اگر اثبات چيزي به معني نفي نقيض آن نباشد، هيچ سخني معنايي نخواهد داشت و سخن هيچ كس را هم نميتوان رد كرد؛ زيرا ممكن است هم آن سخن و هم رد آن هر دو درست باشند. البته اين نيز درست است كه در بعضي موارد اسناد دادن چيزي به صفتي يا اسناد ندادنش به آن چيز هر دو گمراه كننده است. مثلاً افراد زيادي هستند كه اسناد دادن يا ندادن صفت طاسي به آنها، نادرست است، ولي اين به دليل فقدان تعريف دقيقي از واژهي «طاس» است، و هم به دليل آنكه «طاس» و «غيرطاس» داراي درجات هستند و در بين آن دو مواردي هست كه نميتوان هيچ يك از اين دو اصطلاح را به كار برد، بلكه بايد گفت «تاحدودي طاس» يا «بيش و كم طاس».
در اين صورت هيچ كس نيست كه درجه معيني از اين صفت را هم دارا باشد و هم نباشد. هر فردي بايد درجه معيني از طاسي را داشته و يا نداشته باشد. ولي وقتي كه واژهي «طاس» يا «غيرطاس» را به كار ميبريم دقيقاً مشخص نيست كه چه درجهاي از اين صفت را در نظر داريم. به نظر من اعتراضاتي كه گاهي به قاعدهي امتناع ارتفاع نقيضين شده ناشي از همين نوع بدفهميهاست. چنان كه قاعده امتناع اجتماع نقيضين درمورد كسي كه به جهتي خوب است و به جهت ديگر بد يا در زماني خوب است و در زمان ديگر بد كاملاً صادق است.
بخش6
شمس، "سماع" را، "فریضهی اهل حال" میخواند، و چون پنج نماز، و روزهی ماه رمضانش، برای اهل دل، واجب میشمارد. زیرا، خواص را، دل، سلیم است. و "از دل سلیم، اگر دشنام، به كافر صد ساله رود، مؤمن شود! اگر به "مؤمن" رسد، "ولی" شود
سماع اهل حال، رقص راستینانی كه دلی سلیم دارند، به گمان "شمس"، بزم كائنات است:
"هفت آسمان و زمین، و خلقان، همه در رقص میآیند، آن ساعت كه صادقی، در رقص آید!
اگر، در "مشرق"، "موسی"...، بُوَد، هم در رقص بُوَد، و در شادی
"رقص مردان خدا، لطیف باشد و، سبك!
گویی، برگ است كه بر روی آب میرود! _ اندرون، چون كوه!...و برون، چون كاه.
آیا از این گستاختر، و در عین حال، لطیفتر، در محیطی خشك و پرتعصب، میتوان "رقص" را، ستود، و بدان جنبهی تقدس و شكوه آسمانی بخشید؟
آری، آن صدای شمس در ستایش از سماع است، و این پژواك مولوی به استاد است: فراخوان به سماع، دعوت به "بزم خدا"!:
"...قاضی عزالدین در اوایل حال، به غایت منكر سماع درویشان بود. روزی...مولانا، شور عظیم كرده، سماعكنان از مدرسهی خود بیرون آمده، به سر وقت قاضی عزالدین درآمد، و بانكی بر وی زد، و از گریبان قاضی را بگرفت، و فرمود كه:
_ برخیز! به "بزم خدا"، بیا!
كشان كشان، تا مجمع عاشقان، بیاوردش، و نمودش، آنچه لایق حوصلهی او بود.
... ]قاضی عزالدین] جامهها را چاك زده به سماع درآمد، و چرخها، میزد، و فریادها میكرد..." (افلاكی
چرخزدن در رقص، از آموزشها و نوآوریهای شمس در قونیه است. و بدینسان، در حقیقت شمس، به دستیاری مولوی، برتر از كاونات، قاضی مخالف را، در "بزم خدا"، به رقص درمیآورد. و اینچنین، سد بند تعصب را خود، سدشكن میسازد!
ب -10
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
آوای قلم و آدرس
avayeghalam2.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.