برف/ آرام آرام؛
شکل کاسه می گیرد
در گودال های کم عمق
گهگاه می خوابد بر بستر برکه
و گاهی خودش را جفت می کند
با شمع های بلند سفیدم
که پشت پنجره ایستاده اند
و در غروب خواهند سوخت
وقتی که برف
دارد پر می کند دره هایمان
این چاله های کوچک را
هیچ دوستی
گذرش هم به آن پایین ها نمی افتد
هیچ کدام از آن همه؛
در حالی که برنزه بر می گردند از مکزیک
از دشتهای آفتاب سوز کالیفرنیا؛ جام به دوش
همگی پراکنده اند
یا مرده اند یا خفته در سکوت
و یا از هم پاشیده و خراب از جنون
هرجند با همان درخشندگی خیره کننده
در اولین دیدار مشترک
و این هم هدیه ی توست
سکوتی سفید
که دارد شکاف های زندگی ام را
پر می کند شاید.
نظرات شما عزیزان: