به یادت گیسوی شب را
تا سحر گاهان بافتم
گره تا به گره به نامت
در خود خواندنیها خواندم
شراب خواهان از بــوی تو
به تمنای هزاران میخانه شتافتم
از هر دری یک جام
و از هر جام جرعه ای یافتم
مست و بی پروا
دیوانه و رسوا
در رقص سایه های شب
سراغت را از هر سایه خواستم
در میان آیــه های خموشی
به دام نسیمت افتادم
کشان کشان
با بادبان گیسوانت
زورق تنهائیم را
به دریای خیالت انداختم
در فغان مــوج و تردید
و آغوشی سراسر خیس
تو را تا معراج عشق رساندم
چه مبارک شبی و چـه رها مَــنی
که تو را بر بلندی عاشقی ساختم. !!
( محمود شیربازو
نظرات شما عزیزان: