میخواهم این شعر را تقدیم کنم
به تمام زنهایی که دوست داشتهایم
حتی برای لحظههایی پنهانی
به زنهایی که خیلی کم شناختهایم
که سرنوشتی دیگر در انتظارشان بوده
و دیگر هیچوقت آنها را نمیبینیم
به همان زنی که میبینیماش
که ثانیهای دم پنجره ظاهر میشود
و زود ناپدید میشود
ولی همان سایهی بلندبالاش
آنقدر جذاب و ظریف است
که گل از گل آدم میشکفد
به آن همسفری که
چشمانش، این مناظر هوشربا
راه را کوتاه میکنند
همان که شاید ما تنها کسی باشیم که درکش میکنیم
و با این حال میگذاریم پیاده شود
بدون آنکه دستمان به دستش خورده باشد
به زنانی که دیگر متأهل شدهاند
و حالا ساعاتی کسلکننده را سر میکنند
کنار یکی که با خودشان خیلی فرق دارد
و با دیوانگی بیثمری برای شما
سر درد دلشان را باز میکنند
درد از آیندهای بی امید را
نگارهای عزیز بر دیده گذشته
امیدهای روزهای بر باد رفته
شما فردا فراموش خواهید شد
و خوشبختی هم که دوباره در بزند
بعید است که دیگر یادمان بیاید
اتفاقهای کوچکی را که در راه میافتاد
اما زندگی را هم اگر باخته باشیم
باز با اندک حسرتی میاندیشیم
به تمام این خوشبختیهای زودگذشته
به بوسههایی که جرأت نکردیم بگیریم
به دلهایی که شاید هنوز چشمانتظارمان باشند
به چشمهایی که دیگر دوباره ندیدیم
بله، در شبهای خستگی
که تنهاییمان را پر کردهایم
با اشباح خاطره
اشک میریزیم به یاد لبهای غایبِ
تمام رهگذران زیبایی
که نتوانستیم نگهشان داریم
نظرات شما عزیزان: