3- دیدگاه یاسپرس نقد روانپزشکی
یاسپرس پیش از آنکه یک فیلسوف باشد یک روانپزشک بودو حتی همین نگاه روانشناسانه وی به بیماری ها وبیماران روانی بود که بعدها فلسفه او را رقم زد. با این حال او با روشهای ابژکتیو وعینی درمان، به مثابه نهایی ترین، درست ترین و بهترین روشها سر سازگاری نداشت . زیرا به نظر او روشهای تجربی مرسوم از یک سو نمی توانند نسبت به همه داده ها درست عمل نمایند و از سوی دیگر از آنجا که تجارب سوبژکتیو و درونی بیمار را ملاحظه نمی کنند، مافی الضمیر بیمار را بیشتر پنهان می کند تا آشکار.
به نظر یاسپرس این خطای محض است که در روانپزشکی صرفاً بر حالت ها و شرایط ابژکتیو بروز بیماری بیماران روانی تاکید رود. او در زمانه ای که روشهای ابژکتیو درمان، به مثاله روشهای مطلق و قطعی انگاشته می شد، تاکید فراوانی بر روشهای درمان سوبژکتیو و روشهای سوبژکتیو درمان نمود. گرایشهای بعدی یاسپرس به فلسفه نیز در پی همین تشخیص بود.
یاسپرس بر این باور بود که برای درمان بیماریهای روانی، باید به عوامل سوبژکتیو و شخصیت بیمار توجه شود. درست است که روشهای علمی و ابژکتیو مطالعه بیماری های روانی
«برای علم جدید هیچ چیز بی طرف و غیر قابل توجه نیست. هر چیز ارزش شناختن دارد. از این رو به یکایک اشیاء و حتی به کوچکترین چیزها هم می پردازد و از کنار هیچ واقعیتی نمی گذرد».
قطعیت به بار می آورند اما در نهایت نمی توانند در درمان این بیماریها موثر افتند. زیرا بیماری های روانی ریشه ای فیزیولوژیک و ارگانیک ندارند. منشاء بیماری های روانی را بایستی در نشانه های سوبژکتیو و درونی شخصیت فرد بیمار جستجو کرد. اما همه مطلب در این است که این نشانه ها غیر قطعی است زیرا راه های دسترسی به آنها غیر قطعی است. به نظر یاسپرس روانپزشکی به مثابه یک علم تجربی، چیزی است که در نهایت به گونه ای ویژه از فیزیولوژی می انجامد. در چنین وضعیتی روانپزشکی اساساً معنای راستین خود را از دست می دهد زیرا علمی خواهد بود که موضوعش روان و درون آدمی است اما به هیچ روی قادر نیست که به آن بپردازد. یعنی روانپزشکی علمی که موضوعش درمان بیماری های روانی به گونه ای ابژکتیو است عملاً در مسیری خلاف موضوع خود حرکت می کند و آنتی تز خود را در خود می پرورداند. بیماری روانی هر چند که ممکن است نشانه های بیرونی و فیزیولوژیک داشته باشد اما در نهایت خارج از تحقیق ابژکتیو روانپزشک قرار می گیرد. پژوهش علمی، تنها جهان ابژکتیو را می فهمد، نه چیزی بیش و فراسوی آن را. ریشه بیماری های روانی، شخصیت و درمان فرد است و به هیچ روی به گونه ای ابژکتیو شناخته نمی شود.
یاسپرس در دوره ای می زیست و می اندیشید که روانپزشکی دائماً تلاش می کرد که خود را هر چه بیشتر به روشهای ابژکتیو و علمی نزدیک تر نماید. نتیجه تلاش یاسپرس در نقد روانپزشکی پذیرش روانپزشکی به عنوان یک علم اما رفتن به آن سوی محدودیت های آن بود. ثمره چنین نقدی ایجاد فضایی باز برای فلسفه پردازی است زیرا همه حرف فلسفه یاسپرس و نقطه محوری آن این است که انسان، صرفاً بودن-در- جهان نیست بلکه فراتر از آن، آزادی است و وظیفه فلسفه نیز مطالبه این آزادی و تمرکز به انسان، به مثابه نقطه محوری همه واقعیت ها و آزادی هاست.
نظرات شما عزیزان: