شخصیت
بتهوون بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیه مردم درگیر بود و با آنان به تلخی برخورد میکرد. شخصیت بسیار مرموز او برای اطرافیانش به مانند یک راز باقی ماند. لباسهایش همیشه کثیف بود و در آپارتمانهای بسیار به هم ریخته زندگی میکرد. طی ۳۵ سال زندگی در وین، حدود چهل بار مکان زندگیاش را تغییر داد. در معامله با ناشرانش همیشه بیدقت بود و اکثر اوقات مشکل مالی داشت.
بتهوون پس از مرگ برادرش گاسپار، مدت ۵ سال بر سر حضانت برادر زادهاش کارل با بیوه گاسپار نزاع قانونی تلخی داشت. سرانجام بتهوون در این نزاع پیروز شد. ولی این پیروزی برای کارل فاجعه بود؛ زندگی با یک کر، مرد بی زن و غیر عادی در بهترین شکل اش هم وحشتناک بود. سرانجام کارل اقدام به خودکشی کرد (البته خودکشی کارل منجر به مرگ نشد) و بتهوون که سلامتیاش حالا کمتر شده بود، زیر بار آن خرد شد.
بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. وی اعتقاد داشت که هنرمندان به اندازه اشراف قابل احتراماند. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل میکنند : «روزی گوته و بتهوون در کوچههای وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشراف زادگان وینی از مقابل آنها در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره میکند که بهتر است به کناری بروند و به اشراف زادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت میگوید که «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند». گوته بتهوون را رها میکند و در گوشهای منتظر میماند تا اشراف زادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانه احترام بر میدارد و گردنش را خم میکند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه میدهد. اشراف زادگان با دیدن بتهوون کنار میروند و راه را برای عبور وی باز میکنند و به وی ادای احترام میکنند. بتهوون هم از میان آنها عبور میکند و فقط کلاهش را به نشانه احترام کمی با دست بالا میبرد. در انتهای دیگر کوچه منتظر گوته میشود تا پس از عبور اشراف زادهها به وی بپیوندد».
بتهوون در سال ۱۸۰۹ تهدید کرد که پستی را خارج از اتریش خواهد پذیرفت، اما سه نفر از نجبا ترتیبات خاصی برای نگهداشتن وی در وین به عمل آوردند. شاهزاده کینسکی، شاهزاده لوبکوویتز، آرشیدوک رودلف برادر امپراتور و شاگرد بتهوون، داوطلب پرداخت حقوق سالانه به او شدند. تنها شرط آنها برای این قرار بیسابقه در تاریخ موسیقی این بود که بتهوون به زندگی در پایتخت اتریش ادامه دهد.
موسیقی
بسیاری معتقدند موسیقی بتهوون بازتاب زندگی شخصی اوست که در اکثر اوقات تجسمی از نبرد و نزاع همراه با پیروزی است. مصداق این توصیف را میتوان در اکثر شاهکارهای بتهوون که بعد از یک دشواری سخت در زندگیاش پدید آمدند، یافت. بتهوون در سال ۱۸۰۲ در هایلیگنشتاد (روستایی خارج از وین) وصیت نامهای خطاب به دو برادرش نوشته که به وصیتنامه هایلیگنشتاد معروف است. پس از واقعه هایلیگنشتاد و غلبه بر یأس اش از ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۴ سمفونی عظیم شماره ۳ خود به نام«اروئیکا» را که نقطه تحول در تاریخ موسیقی است، تصنیف کرد. طی مبارزه چند سالهاش برای قیمومیت کارل، بتهوون کمتر آهنگ ساخت و وینیها شروع به زمزمه کردند که کار او تمام است. بتهوون شایعات را شنید و گفت : «کمی صبر کنید، بزودی چیزی متفاوت خواهید فهمید» و اینطور شد. بعد از ۱۸۱۸ مسائل داخلی بتهوون مانع از انفجار خلاقیت او نشد و بعضی از بزرگترین آثارش : میسا سولمنیس، سمفونی شماره ۹، آخرین سوناتهای پیانو و آخرین کوارتتهای زهی را به وجود آورد. او از سال ۱۸۰۰ به ناشنوایی تدریجی خود پی برد. برای یک آهنگساز و نوازنده هیج اتفاقی نمیتواند ناگوارتر از ناشنوایی باشد، اما حتی آن هم نتوانست مانعی جدی برای بتهوون باشد. آخرین کارهای او شگفتی خاصی دارند، و مملو از معانی مرموز و ناشناخته هستند. بتهوون را بزرگترین هنرمند تاریخ موسیقی و پیانو می دانند.
مرگ
بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود، مخصوصاً بعد از سن ۲۰ سالگی، زمانی که درد در ناحیه شکم او را آزار می داد. اما وی علاوه بر این مشکلات جسمی، درگیر چندین مشکل روحی نیز بود، که ناکامی در یک سری روابط عشقی از جمله آنها می باشد. در سال ۱۸۲۶ سلامت وی به شدت به خطر افتاد، تا اینکه یک سال بعد در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ از دنیا رفت. در آن زمان تصور میشد مرگش به دلیل مرض کبد بودهاست، اما تحقیقات اخیر بر اساس دستهای از موهای بتهوون که پس از مرگش باقی مانده، نشان میدهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ نابهنگام وی بوده است (مقدار سرب خون بتهوون ۱۰۰ برابر بیشتر از مقدار سرب در خون یک فرد سالم بود).
از بتهوون تنها نامه ای برجای مانده که هنوز مخاطبی برای آن یافت نشده است؛ نامه ای که روزی یکی از لطیف ترین هنرمندان دنیا برای محبوبش نگاشت و هرگز به مقصد نرسید .در میان آثار شناخته شده وی میتوان از سمفونی نهم، سمفونی پنجم، سمفونی سوم، سونات پیانو پاتتیک، مهتاب و هامرکلاویر، اپرای فیدلیو و میسا سولمنیس نام برد.
داستان دیدار بتهوون و لیست
هر چند بتهوون در اواخر عمر، قدرت شنوایی خود را تقریباً بطور کامل از دست داده بود، اما پس از آنکه در سیزدهم آوریل سال ۱۸۲۳فرانتس لیست (Franz Liszt) کنسرت بسیار جذابی با پیانو اجرا کرد، بتهوون ۵۳ ساله که در آن زمان در محل کنسرت حضور داشت، بر پیشانی این نوجوان ۱۲ ساله بوسه ای زد و از نوازندگی فوق العاده او تشکر کرد.
در تایید علاقه بتهوون به نوازندگی لیست، ایلکا هورویتز بارنی (Ilka Horovitz-Barnay) از نوازنده های توانای پیانو می گوید :
« بهترین خاطره ای که من از لیست دارم، مربوط می شود به هنگامی که او راجع به اولین دیدارش با بتهوون صحبت کرد». وی اینگونه بیان می دارد :
« یازده ساله بودم که معلم پیانوی من آقای چرنی (Czrny) مرا به بتهوون معرفی کرد. چرنی قبلاً بارها راجع به من با بتهوون صحبت کرده بود و علاقمند بود که مرا به او معرفی کند تا شاهد نوازندگی من باشد. اما بتهوون علاقه به تماشای نوازندگی افراد حرفه ای نداشت و اغلب از این کار سر باز می زد».
بالاخره پس از پیگیری های زیاد چرنی روزی بتهوون گفت : « پس فقط برای رضایت خدا این کودک سرکش را به اینجا بیاورید».
ساعت حدود ده صبح بود که ما وارد خانه محل زندگی بتهوون شدیم. من کمی دچار دست پاچگی شده بودم، اما چرنی مرا دلداری می داد و تشویق به آرامش می کرد. بتهوون پشت میز کارش در کنار پنجره نشسته بود و برای چند دقیقه به ما دو نفر با حالت عجیبی نگاه کرد. سپس خیلی سریع دو کلمه به چرنی گفت که من متوجه نشدم، اما بعد از آن چرنی فوری به من اشاره کرد که باید پشت پیانو بروم.
اولین قطعه ای که زدم از یکی از شاگردان و موسیقیدانان مورد علاقه بتهوون یعنی فردیناند رایس (Ferdinand Ries) بود. پس از اتمام آن بتهوون از من پرسید : آیا می توانم یک فوگ (Fugue) از باخ بزنم. من هم با جرات تمام، فوگ باخ در دو مینور (C Minor) را انتخاب کردم. پس از اجرای این قطعه، بتهوون به من گفت:
«آیا می توانی این قطعه را در گام دیگری اجرا کنی؟»
من از عهده این کار بر آمدم و پس از اجرای آخرین میزان، متوجه صورت قرمز و بر افروخته و نیز چشمان متحیر بتهوون شدم که به نزدیک من آمده بود. از ترس در حال مرگ بودم که ناگهان لبخندی در صورت جدی او ظاهر شد.
او مرا بغل کرد و چند باری با مهربانی دستانش را بر سر من کشاند و زیر لب اینگونه گفت :
« بله او یک شیطان کوچک است».
پس از آن جرات من گل کرد و با گستاخی از بتهوون پرسیدم : «آیا اجازه می دهید یکی از کارهای شما را بنوازم؟ »
بتهوون با لبخندی که برلب داشت، سر خود را تکان داد و من اولین موومان از کنسرتو پیانو بتهوون در دو ماژور (C Major) را اجرا کردم. پس از آن بتهوون مرا بغل کرد و پیشانی مرا بوسید و گفت :
«ادامه بده، تو یکی از خوشبخت ترین ها هستی! سرنوشت تو اینگونه خواهد بود که برای مردم شور و هیجان به ارمغان بیاوری و این بزرگترین سعادتی است که یک نفر می تواند به آن دست پیدا کند».
نظرات شما عزیزان: