گلدان شمعداني
شکل دست هايم ترک دارد
مدادم ترک دارد
و آسمان
که چکه چکه مي بارد
باران گريه هايم را پس بده
چه فرق مي کند
وقتي فرقم را
به لمس انگشت هايت عادت نمي دهي
فرقي نمي کند
شاعر باشم يا شهروند عادي
مقصدم تويي
اما به هيچ قطاري نمي رسم
و ريل ها امتداد دلتنگي هايم مي شوند
ترکي که بر دلم خورده
با هيچ گلي گلدان نخواهد شد
و گل نخواهم داد
مگر با آب آن چاه
که اشک هاي تو را در آغوش دارد .
افسانه سلطاني