آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 

دکتر فخر اسلام: فردوسی باید به منابع، امانت دار می مانده. می بینیم که از سلسله ی هخامنشیان هم در شاهنامه سخنی نیست در حالی که مشخصا هر ایرانی این سلسله و این مردم را دوست دارد. از آن جا که این خداینامه ها و شاهنامه ها و اوستا در دوره ی اشکانیان تدوین می شود، و اشکانیان سعه ی صدر هخامنشیان را نداشته اند و کلا در زندگی سیاسی خود، زیاد اهل رقابت بوده اند؛ تاریخ هخامنشیان را در خداینامه قرار نداده اند. در مورد آرش هم همین طور است: در منابعی که به دست فردوسی می رسد نه سخنی از سلسله ی هخامنشیان است و نه سخنی از آرش. نه این که آرش در تقابل با رستم باشد و گرنه با این دیدگاه شخصیتی مثل زال هم نباید در شاهنامه می آمد.

مجید نصرآبادی: همانطور که می دانیم شاهنامه سر حلقه ی یک رویکرد ملّی گرایی در ایران است. اما رویکرد دیگری هم داریم که به موازات شاهنامه در ادبیات ایران حرکت می کند و آن رویکرد عرفان مآبی و گرایش به تصوف است که در این سلسله هم قله های بسیار رفیعی همچون عطار و مولوی را داریم. آیا این دو رویکرد، تقابل ها و یا حتی همکاری هایی را با هم در تاریخ ادبیات ما داشته اند؟ به عنوان مثال در شاهنامه بسیار سخن از کشتن انسان هاست، اما در آثار عرفانی غالبا از احیای انسان ها صحبت به میان می آید.
دکتر فخر اسلام: حماسه کمک می کند که جای پای انسان روی خاک محکم شود واین یعنی حفظ مرز. عرفان و تصوف جغرافیای بی مرزی است و اهل تصوف به مرگ بهایی نمی دهند. در شاهنامه هم اگر سخن از ریختن خون است باید بدانیم که ایرانی ها هیچ وقت پیش قدم در هیچ جنگی نبوده اند و همیشه صلح طلب بوده اند و یکی از شباهت های عرفان و تصوف با حماسه در همین است. ایرانی ها هرگز حالت تهاجمی نداشته اند، بلکه حالت تدافعی برای حفظ مرزها را داشته اند. و این انگیزه ی کشتن خیلی مهم است زیرا در پهلوان ِ حماسه بر خلاف پهلوان عرفان، حفظ مرز بسیار مهم است. حماسه دست کم با تصوف در تقابل نیست. می بینیم که مولانا می گوید: شیر خدا و رستم دستانم آرزوست؛ یعنی با واوِ عطف، رستم دستان را در کنار امام علی قرار می دهد. حتی نگاه مثبت شخصیت های صوفی مثل سعدی، حافظ و مولانا به شخصیت های حماسه، خودش گواهی بر این مطلب است.

حسین محروقی: وجه تمايز شاهنامه ي فردوسي با ديگر آثار حماسي دنيا از جمله ايلياد و اديسه ي هومر در چيست؟
دکتر فخر اسلام: ما در شاهنامه تعدد شخصیت ها را داریم و هر شخصیت نماینده ی گروهی است، مثل رستم که می شود نماینده ی پهلوانان، سیندخت، نماینده ی زنان. حتی در دیوها هم ما چندین قهرمان داریم. یکی از این منظر و دیگر چند بعدی بودن و شخصیت پردازی است. بعضی اعتقاد دارند که هومر در شخصیت پردازی نتوانسته انگشت کوچک هنر فردوسی هم باشد. نکته ی دیگر، حالات روانشناسی و جزئیاتی است که فردوسی در شخصیت ها قرار داده که هومر این ویژگی را در شخصیت ها ندارد. بدین معنی که در شاهکار هومر، ما با افردی آشنا می شویم که پهلوانانی هستند و مبارزه می کنند ولی از حالت روحی و شخصیتی آن ها آگاه نمی شویم. اما در شاهنامه، تمام شخصیت ها یک شناسنامه ی رفتاری دارند. از تنها بعدی که معتقدند شاهنامه ی فردوسی می تواند ارجح بر دیگر آثار حماسی باشد و واقعا سنگ تمام گذاشته است، همین شخصیت پردازی است. وگرنه هومر هم رمز شناس بوده است.
مجید نصرآبادی: شما این فاصله ی زمانی را در نظر نمی گیرد، ایلیاد و ادیسه ی هومر متعلق به حدود 8 قرن قبل از میلاد مسیح بوده است و یک فاصله ی چند قرنی بین این دو اثر حماسی داریم. مسلما این سادگی باید باشد. و اکثر محققین هم این موضوع را در نظر نمی گیرند. علاوه بر این، اگر در شاهنامه فردوسی ما این تعدد شخصیت ها را داریم، در ایلیاد هم تعدد شخصیت ها بسیار هستند و حتی در خود ادیسه. و كلا اين بررسي تطبيقي كاري اشتباه است.
دکتر فخر اسلام : بله، معتقدند که فرهنگ هر قومي ارزش ها و رسومات خودش را دارد و ممکن است موضوعی برای ما ارزش باشد و برای قوم مقابل ضد ارزش. بعضی به این نتیجه رسیده اند که بررسی تطبیقی آثار شاید کار ذوقی خوبی از کار درآید ولی کار علمی شایسته ای نخواهد شد.

در پایان جلسه، هدیه ای به رسم یادبود توسط دکتر سخاوتی از همراهان همیشگی «عصر کتاب» به دکتر بتول فخر اسلام اهدا شد.
گفتنی است جلسات عصر کتاب با همکاری انجمن سینمای جوانان ایران دفتر نیشابور، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و کلبه کتاب کلیدر هر هفته روزهای شنبه ساعت 6 بعدازظهر در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی نیشابور برگزار می شود. برنامه ی کامل این جلسات را در همین سایت ببینید.



www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:دکتر فخر اسلام,شاهنامه,رستم, فردوسی,طوس,ایرانی,, :: 11:45 :: توسط : آوا رضایی

دکتر فخر اسلام: فردوسی قطعا خودش یک اسطوره شناس رمز دان بوده است و به این موضوع اشاره می کند که بخشی از داستان های من نیازی به رمز ندارد. و بخشی از آن را باید به رمزهایش پی برد. رمزهای شاهنامه در سه چیز است: اولین، حفظ پیمان است، دومین خردمندی و سومین رمز، میهن پرستی است. بعضی معتقدند اگر می خواهید تفکرات اصلی فردوسی را بشناسید، به رستم رجوع کنید، زیرا فردوسی عاشق رستم است و باورهای خودش را در قالب رستم گذاشته است. و می بینیم که رستم همیشه خردمند است، به پیمانش عمل می کند، میهن پرست است، درستکار است و مورد آخر این که همیشه شاد است. یعنی پنج ویژگی که هر انسان مهری داشته است. و فردوسی آن ها را در سه پیام خلاصه کرده است: خردمندی، وفای به پیمان و میهن پرستی که پیام های نهایی فردوسی هستند.
عليرضا خطیب زاده: آیا این پیام ها در همه ی داستان ها تکرار می شوند؟
دکتر فخر اسلام: در رخدادها بله. مثلا حفظ پیمان از داستان فریدون، پس از کشته شدن ایرج شروع می شود تا آغاز دوره ی ساسانی که پایان شاهنامه است. پیمان در همه ی موارد هست. به عنوان مثال ایرانی ها هیچ گاه در جنگ پیش قدم نمی شوند و به حرف های خود وفادارند. به همین ترتیب میهن پرستی و خردمندی را هم در همه ی داستان ها می بینیم. فقط شیوه های نشان دادنشان متفاوت است و گاهی یکی از این سه مولفه پررنگ تر از بقیه است و در اکثر موارد هم به حفظ پیمان پررنگ تر از بقیه پرداخته شده است؛ زیرا در شاهنامه، بیشتر تفکرات مهری و زرتشتی را می بینیم.

قاسم رضادوست: در شاهنامه نوعی شادباشی می بینیم، آیا ویژه ی آن زمان بوده است یا این شادباشی از قدیم در ایرانیان مرسوم بوده است؟
ایرانی ها اقوامی شاد بودند و برای شادی دنبال بهانه نمی گشتند. یسن که اصل واژه جشن است به معنی ستایش است و فلسفه ی شادی کردن آن ها ستایش خداوند بوده است. اهل دل بوده اند، نه این که از سر بی غمی شادی کنند. شاید دل پردردی هم داشته اند ولی نعمت های خدا را بهانه ی جشن و شادی قرار می داند.

دکتر فخر اسلام: بله، کثرت جشن ها نشان می دهد که ایرانی ها اقوامی شاد بودند و برای شادی دنبال بهانه نمی گشتند. یسن که اصل واژه جشن است به معنی ستایش است و فلسفه ی شادی کردن آن ها ستایش خداوند بوده است. اهل دل بوده اند، نه این که از سر بی غمی شادی کنند. شاید دل پردردی هم داشته اند ولی نعمت های خدا را بهانه ی جشن و شادی قرار می داند. به قول حافظ: «با دلی خونین، لب خندان بیاور هم چو جام.» اصلا زرتشتی ها معتقد بودند اندوه را نباید منتقل کرد. پس به دلیل نیاز روزگار نبوده و یکی از فرهنگ های باستانی ما همین شاد بودن است. به همین دلیل می بینیم که گاهی رستم در میانه ی رزم، بزم بر پا می کند یا مثلا در بعضی از مراحل سخت هفت خوان، به در بی خیالی می زند یا حتی شادی می کند و این نشان می دهند که ایرانیان در اوج لحظه های سخت، بازهم شاد بودن را رها نمی کرده اند.
قاسم رضادوست: با اتوجه به این شادباشی در شاهنامه و این که مذهب چندان با موسیقی سازگار نیست؛ ولی در شاهنامه می بینیم که صحبتی از حضرت علی و شیعه بودن فردوسی به میان می آید. در این مورد آیا تناسبی وجود دارد؟
دکتر فخر اسلام: برای اولین بار زنده یاد پورداوود، ضمن اشاره به مذهب فردوسی، نظریه ای را ارائه می دهد که شاید فردوسی اصلا مسلمان نبوده است. و به جای ارائه ی دلایل ادبی، دلایل تاریخی می آورد و بعد از آن دکتر خالقی مطلق، برای اولین بار و بعد از تصحیح نسخه، با دلایل ادبی ثابت می کند که این حدودا 20 بیت، که نشانگر شیعه بودن فردوسی است، الحاقی اند و محال است که متعلق به فردوسی باشد. با بررسی شاهنامه به نظر می آید که فردوسی با تمرکز دین و حکومت بر روی هم چندان میانه ی خوشی ندارد. عده ای معتقدند که فردوسی مسلمان نبوده و با سند ثابت می کنند که در اولین نسخه ای که از فردوسی در قرن 6 پیدا شده، این بیت ها نیست. اما در دومین نسخه ای که دویست سال بعد از مرگ فردوسی پیدا می شود، این بیت ها وجود دارد و نظریه ای می دهند که قرن 6 که قرن تعصبات مذهبی بوده است و حماسه های مذهبی، جای حماسه های تاريخي را می گیرد، با توجه به این که همه می دانسته اند فردوسی اهل تسنن- مذهب رایج آن زمان - نبوده؛ در نتیجه یک نفر به قصد خیر و برای این که شاهنامه ی فردوسی از بین نرود، فردوسی را مسلمان و شیعه جلوه می دهد و نه زرتشتی. زیرا در آن زمان، اقلیت شیعه هم داشته ایم.
قاسم رضادوست: در مورد آن چند بیت حتی می بینیم که اشكال قافیه هم وجود دارد و این اشتباه از فردوسی خیلی بعید است.
حماسه کمک می کند که جای پای انسان روی خاک محکم شود واین یعنی حفظ مرز. عرفان و تصوف جغرافیای بی مرزی است و اهل تصوف به مرگ بهایی نمی دهند. در شاهنامه هم اگر سخن از ریختن خون است باید بدانیم که ایرانی ها هیچ وقت پیش قدم در هیچ جنگی نبوده اند و همیشه صلح طلب بوده اند

دکتر فخر اسلام: حتی دکتر خالقی مطلق اعتقاد دارند این چند بیت اصلا حماسی نیستند و از نظر ساختار آوایی، حالت غزل پیدا کرده اند. در برابرِ باور مذهبی فردوسی، در حال حاضر اتفاق نظر وجود ندارد. اما می بینیم که دو نفر از بزرگان معاصر، یکی با ارائه ی دلایل تاریخی و دیگری با دلایل ادبی معتقدند که اصلا فردوسی مسلمان نبوده است.

- آیا آرش از آن جا در شاهنامه نیامده است که فردوسی رستم را خیلی دوست داشته و آرش در تقابل با رستم قرار می گرفته است؟

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:دکتر فخر اسلام,شاهنامه,رستم, فردوسی,طوس,ایرانی,, :: 10:1 :: توسط : آوا رضایی


زندگی نامه

 

حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.
فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
او خود می گوبد:
بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال
بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.
اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.
علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.
عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.
ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.
به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.
تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.
فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.


در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.
اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.
فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.
او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:شاهنامه, فردوسی,, :: 17:7 :: توسط : آوا رضایی

چهره های ماندگار ایران و جهان
فردوسي استاد بي همتاي شعر و خرد پارسي و بزرگترين حماسه سراي جهان است. اهميت فردوسي در آن است چه با آفريدن اثر هميشه جاويد خود، نه تنها زبان ، بلكه كل فرهنگ و تاريخ و در يك سخن ، همه اسناد اصالت اقوام ايراني را جاودانگي بخشيد و خود نيز برآنچه كه ميكرد و برعظمت آن ، آگاه بود و مي دانست كه با زنده نگه داشتن زبان ويژه يك ملت ، در واقع آن ملت را زندگي و جاودانگي بخشيده است .
بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده كـردم بديــن پــــارسي
فردوسي در سال 329 هجري برابر با 940 ميلادي در روستاي باژ از توابع طوس در خانواده اي از طبقه دهقانان ديده به جهان گشود و در جواني شروع به نظم برخي از داستانهاي قهرماني كرد. در سال 370 هجري برابر با 980 ميلادي زير ديد تيز و مستقيم جاسوس هاي بغداد و غزنين ، تنظيم شاهنامه را آغاز مي كند و به تجزيه و تحليل نيروهاي سياسي بغداد و عناصر ترك داخلي آنها مي پردازد. فردوسي ضمن بيان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنين ، بلكه با عناصر داخلي آنها نيز مي ستيزد و در واقع ، طرح تئوري نظام جانشين عرب و ترك را مي ريزد حداقل آرزوي او اين بود كه تركيبي از اقتدار ساسانيان و ويژگيهاي مثبت سامانيان را در ايران ببيند. چهار عنصر اساسي براي فردوسي ارزشهاي بنيادي و اصلي به شمار مي آيد و او شاهنامه خود را در مربعي قرار داده كه هر ضلع آن بيانگر يكي از اين چهار عنصر است آن عناصر عبارتند از: مليت ايراني ، خردمندي ، عدالت و دين ورزي او هر موضوع و هر حكايتي را برپايه اين چهار عنصر تقسيم مي كند. علاوه بر اين ، شاهنامه ، شناسنامه فرهنگي ما ايرانيان است كه مي كوشد تا به تاخت و تاز ترك هاي متجاوز و امويان و عباسيان ستمگر پاسخ دهد او ايراني را معادل آزاده مي داند و از ايرانيان با تعبير آزادگان ياد مي كند؛ بدان سبب كه پاسخي به ستمهاي امويان و عباسيان نيز داده باشد؛ چرا كه مدت زمان درازي ، ايرانيان ، موالي خوانده مي شدند و با آنان همانند انسان هاي درجه دوم رفتار مي شد بنابراين شاهنامه از اين منظر، بيش از آن كه بيان انديشه ها و نيات يك فرد باشد، ارتقاي نگرشي ملي و انساني و يا تعالي بخشيدن نوعي جهانبيني است.
سي سال بعد يعني در سال 400 هجري برابر با 1010 ميلادي پس از پايان خلق شاهنامه اين اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوي نشان داده مي شود. به علت هاي گوناگون كه مهمترينشان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حكومتي با فردوسي باعث برگشتن فردوسي به طوس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسي در سال 411 هجري برابر با 1020 ميلادي در زادگاه خود بدرود حيات گفت ولي ياد و خاطره اش براي همه دوران در قلب ايرانيان جاودان مانده است.
زبان ، شرح حال انسان هاست اگر زبان را برداريم ، تقريبا چيزي از شخصيت ، عقايد، خاطرات و افكار نظام يافته ما باقي نخواهد ماند بدون زبان ، موجوديت انسان هم به پايان مي رسد زبان ، ذخيره نمادين انديشه ها، عواطف ، بحران ها، مخالفت ها، نفرت ها، توافق ها، وفاداري ها، افكار قالبي و انگيزه هايي است كه در سوق دادن و تجلي هويت فرهنگي انسانها نقش اساسي دارد.همگان بر اين باورند كه واژه ها در كارگاه انديشه و جهان بيني انديشمندان و روشنفكران هر دوره در هم مي آميزند تا زايش مفاهيم عميق انساني تا ابد تداوم يابد. با وجود اين ، در يك داوري دقيق ، تمايزات غيرقابل كتمان و قوت كلام سخنسراي نام آور ايراني حكيم ابوالقاسم فردوسي با همتايان همعصر خود آشكارا به چشم مي خورد زبان و كلمات برآمده از ذهن فرانگر و تيزبين او، در محدوديت قالبهاي شعري ، تن به اسارت نمي سپارد و ناگزير به گونه شگفت آوري زنده ، ملموس و دورپرواز است فردوسي به علت ضرورت زماني و جو اختناق حاكم در زمان خود، بالاجبار براي بيان مسائل روز: زباني كنايه و اسطوره اي انتخاب كرده است ؛ در حالي كه محتواي مورد بحث او مسائل جاري زمان است بدين اعتبار، فردوسي از معدود افرادي است كه توان به تصوير كشيدن جنايات قدرت سياسي زمان خويش را داشته است پايان سخن آن كه انگيزه فردوسي از آفريدن شاهنامه مبارزه با استعمار و استثمار سياسي ، اقتصادي و فرهنگي خلفاي عباسي و سلطه اميران ترك بود .
آنچه كورش كرد و دارا وانچه زرتشت مهين
زنده گشت از همت فردوسي سحـر آفرين
نام ايــــران رفته بــود از يـاد تا تـازي و تـرك
تركــتــازي را بــرون راندند لاشـــه از كـمين
اي مبـــارك اوستـــاد‚ اي شاعـــر والا نژاد
اي سخنهايت بســوي راستي حبلي متين
با تـــو بد كـــردند و قــدر خدمتت نشناختند
آزمـــنـــدان بــخيـــل و تاجـــداران ضـنــيــن /بخش اول

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 مرداد 1391برچسب:فردوسی,طوس,مشهد,شاهنامه, :: 9:19 :: توسط : آوا رضایی

۲۵اردیبهشت سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
به همین مناسبت همایش شعر خوانی با همت آموزش و پرورش و ارشاد و کانون کوثر و آزادگان و شاعران آبادان برپا شد

حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.

همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.

چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.

او خود می گوبد:

بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.

اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال

بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن کهسلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.

اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.

علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.

عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.

ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.

به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".

گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.

تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.

فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.

 

در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.

اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.

از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.

شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.

فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.

او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 5 تير 1391برچسب:فردوسی,طوس, مشهد,شاهنامه,تاریح, تاریخ باستان,, :: 10:31 :: توسط : آوا رضایی

در شاهنامه فردوسی همچنین از نوروز و جام گیتی نمای سخن رفته است. کیخسرو برای یافتن بیژن روزی را مقرر می کند تا در جام جهان نمای خود بنگرد و ماوقع را به اطلاع همگنان برساند:
بمان تا بیاید مه فرودین // که بفروزد اندر جهان هور دین
بخواهم من آن جام گیتی نمای // شوم پیش یزدان بباشم بپای
بگویم تو را هر کجا بیژن است // به جام اندرون این مرا روشن است
تصویری شبیه این اسطوره را در غزلی از حافظ می بینیم که پیرمغان قدح باده به دست دارد و در آن به صد گونه در تماشاست:
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش // کاو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست // و اندران آینه صد گونه تماشا می کرد
حافظ اینگونه اتفاقات مقدس دیرین را با زمان حال پیوند می دهد و و حتی در صورت لزوم شخصیتی چون پیرمغان را می آفریند و جام باده در کف او می نهد و او را به رخ شیوخ ظاهر فریب عصر خود که به هزار رنگ و نیرنگ دیگران را منع شراب می کنند قرار می دهد. نقش کلیدی شراب در این حکایت جاوید قابل تامل و تعمق است. همه انچه در چند بند فوق گفته شد را مقدمه ای آوردم بر این موضوع که وقتی حافظ از نوروز و بهار و اردیبهشت و دیگر ماه های شمسی سخن به میان می آورد پلی می سازد بین زمان باستان و زمان پر ماجرای حال. شراب حافظ روشنی بخش و آگاهی دهنده است. کاشف اسرار است و از عالم غیب راز گشایی می کند و همان نقشی را برای او بازی می کند که جام گیتی نمای کیخسرو:
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو // آنگه بگویمت که دو پیمانه در کشم
راز نمایی جام که در اساطیر کهن ایرانی اتفاقی اهورایی است زمینه را فراهم می سازد تا اندیشه های اشراقی ایرانی را با اندیشه های متعالی عرفانی پیوند دهد. حافظ این میان راه باریک را خوب می شناسد و از همین جاست که تفکرات ایرانی را با اندیشه های فراگیر عرفانی پیوند می دهد. اما حافظ چگونه می تواند همچنان شراب را باخود به حیطه امور دینی و آیینی و معنوی بکشاند وقتی صوفی آن را به هزار تصریح ام الخبائث می داند. نماد پردازی های ادبیات به کمک او می آید اما همچنان نباید تهور و جستارت های حافظ را در این میان نادیده گرفت. شراب آیینی ایرانی اینگونه خود را از درازنای تاریخ در شعر ماورایی حافظ می ریزد تا از این منظرگاه شور و شوق و مستی عارفانه خود را و آنچه در این وادی به کشف و شهود نشسته است را یکجا در قالب کلمات بریزد.
حافظ آنگاه که از زمین فراغت می یابد، جلوه ای بی نظیر از اندیشه های متعالی آسمانی و عرفانی را بروز می دهد و از شرابی می گوید که در پیاله عطار و سبوی تشنه مولانا یافت می شود. او به یمن این شراب روحانی حال را با زمان هایی ازلی و شب هایی دور در آستانه خلقت می آمیزد و اولین مستی را در مخاطبه الست تجربه می کند:
برو ای زاهد و بر درد کشان خرده مگیر // که نداند جز این تحفه به ما روز الست
اندیشه های عارفانه نوعا با تعابیر زمانی چون ازل، ابد، آن، دم ، وقت و تعابیر بی شمار دیگری از این دست در آمیخته است. دوش و شب های ازلی حافظ نمودی از ازلیت را به تصویر می کشد آنگونه که صبح و صبوح حافظ نیز از شرابی دیرسال سخن می گوید که تقدیر در جام لاله گون جان ریخته است:
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح // داغ دل بود به امید دوا باز آمد
ازلیت مستی حافظ : شراب حافظ شرابی قدیم و ازلی است. ابیات زیر ازلیت مستی را به تصویر می کشد:
در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت // جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
کنون به آب می لعل خرقه می شویم // نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود // گل وجود من آغشته گلاب و نبید
ابدیت مستی حافظ : بر اساس نگرشی منطقی و فلسفی هر چیز ازلی ابدی خواهد بود و مستی حافظ نیز از آنجا که ازلی است ابدی خواهد بود. ابیات زیر به ابدیت مستی حافظ اشاره دارد:
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش // چنین که حافظ ما مست باده ازل است
سر زمستی برنگیرد تا به صبح روز حشر // هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
مداومت در مستی : حافظ اینگونه مستی خود را در درازنای ازل تا ابد به تصویر می کشد و در این میان مداومت در مستی را بیانی دیگرگونه می بخشد. ابیات زیر مداومت در مستی را انعکاس می دهد:
ساقیا جام دمادم ده که در اطوار سیر // هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
بخش4

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:شاهنامه, زمان,فردوسی,جام,گیتی,جام جهان نما, :: 8:43 :: توسط : آوا رضایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 85 صفحه بعد

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 67
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 182
بازدید ماه : 1228
بازدید کل : 187421
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 67
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 182
بازدید ماه : 1228
بازدید کل : 187421
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1