عناصر طبیعت در شعر فارسی
عنصر خیال
اگر استعاره را بزرگ ترين كشف هنرمند و عالي ترين امكانات در حيطه ي زبان هنري بناميم ،چنان كه ديگران ناميده اند سخني به گزاف نگفته ايم . استعاره تخييلي ترين ابزار در كلام است . در واقع آن جا كه شاعر مي خواهد با واژه ها نقاشي كند و به قول سپهري : « واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد » دست به دامان استعاره مي زند و هنرمندانه با ادعاي اين هماني و تصّرف در طبيعت ( تخيّل ) دنياي ديگر مي آفريند و با از هم گسستن دايره محدود واژگان ، هر بار ما را با هزاران واژه ي تازه روبه رو مي سازد و جهاني خلق مي كند كه همه چيز در آن سخن مي گويد ، راه مي رود ، زنده است و نفس مي كشد . والاس استونس مي گويد : «حقيقت مبتذل و تكراري است و ما با استعاره (metaphor ) از آن مي گريزيم)
شاعر استعاره پرداز ، نقاش چيره دستي است كه با قلم واژه ها ، در گسترۀ زبان شعري (device poeti) نقاشي مي كند . او به مدد تخيّل بين مفاهيم ارتباط برقرار مي كند و هر خواننده ي صاحب ذوقي از اين ارتباط ها لذت مي برد . حاصل نيروي تخيّل صدر خيال است ؛ يعني انواع تشبيهات و استعارات و مجازهايي كه شاعر مي آفريند ( شفيعي كدكني ، 1380 ، 90 ) در نظر بسياري از نا قدان شعر ، جوهر اصلي شعر همين عناصر خيال است و در ميان عناصر خيال ، استعاره به دليل اغراق و اين هماني جايگاه ويژه اي دارد . شنونده و مخاطب در برابر استعاره به تلاش ذهني وا داشته مي شود و هرچه اين پوشيدگي بيشتر باشد ، اغراق در استعاره بيشتر است و به بالتّبع آن لذّت ناشي از آن هم زيادتر است . پوشيدگي و تلاش ذني در استعاره كنايي ( پنهان ) ارزش هنري اين نوع استعاره را در ميان ديگر انواع صور خيال بيشتر مي كند و شنونده با استعاره ي مكنيّه بهتر درك دنياي عواطف و تخيّلات شاعر راه پيدا مي كند و بهتر با او هم حس ، همراه و همدل مي شود . نگارنده با اذعان به اهمّيت اين عنصر تصوير آفرين ، برآن شد تا با يك جمع بندي مختصر ، فروع و شاخه هاي اين نوع استعاره را بررسي كند و به ويژه به بحث اسناد مجازي در استعاره ي مكنيه و بحث استعاره هاي مصرحه اي كه مورد خطاب قرار مي گيرند اشاره اي بنمايد ، باشد كه اين وجيزه دريچه اي باز كند به روي محّققان سترگ و انديشمند درياي بي كران بلاغت و فصاحت زبان فارسي ، تا در آينده در اين خصوص موشكافانه تر تحقيق و پژوهش نمايند .