آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 

بحش5
.
اما به عکس ، هنگامی که فیلسوف ایمان می ورزد چگونه خواهد بود ؟ باز وضع تراژِیک نیز همچنان وجود خواهد داشت لکن به صورتی دیگر . چرا که [ فیلسوف مومن ] نیز می خواهد در فعالیت معرفت ورزانه خود آزاد بوده و با نظام اجتماعی که در آن ایمان ، ابزار قدرت نظام کلیسایی شده و علم کلام که محدودیتهایی را برای او ایجاد کرده و او را به اتهام فرقه گرایی و ارتداد تعقیب می کند ، درگیر شود . این درگیری ، تعارض همیشگی بین ایمان به مثابه پدیده اولی و رابطه با خدا را با ایمان به مثابه پدیده ثانوی ، هنگامی که در جامعه عینیت پذیرفته و ابراز کننده رابطه با جمعیت دینی خاصی است ، آشکار می کند ، مع الوصف وضع عمیقا تراژیک فیلسوف حتی در آنچه بدان اشاره شده نیز نیست . چرا که فیلسوف چنین وضع تراژیک را همان گونه که هر واقعیت تراژیک زنده را هنگامی که در میان نبوده و او خود را تنها می یابد نیز احساس می کند . لکن هنگامی که او در ژرفای فعالیت معنوی آزادی خویش در جستجوی معرفت ، هر گونه محدودیت و ممنوعیت خارجی را انکار می کند ، در اینجاست که خود را نا توان از فراموش کردن ایمان خویش و از یادبردن آنچه که به واسطه ایمان بر او منکشف شده می یابد . اینجا دیگر مسئله به رابطه بیرونی بین فیلسوف و دیگر انسانها و نمایندگان دین مربوط نمی شود ، بلکه به رابطه عمیق بین معرفت فلسفی فیلسوف و ایمان و تجربه معنوی شخصی او که چشم اندازهای دیگر را می گشاید مربوط می گردد .
سنت توماس آکویناس با نظام سلسله مراتبی – که در آن هر مرتبه ای در نسبت با مرتبه اولی تر به طور همزمان به هم مربوط می گردد و هم آنکه مستقل است – این مسئله را حل کرده است .(7) در این نظام ، معرفت فلسفی چنان عمل می کند که گویی عقیده ای در میان نیست و فیلسوف مسیحی دقیقا همان گونه به معرفت می رسد که ارسطو . ولی در بالاترین مرتبه ، علم کلام قرار می گیرد و فلسفه از نظر سلسله مراتب در مورد قضایای نهایی به آن وابسته است . هنوز در مرتبه بالاتر ، معرفت شهودی قرار می گیرد . تومیسم ( مکتب توماسی ) از این طریق موفق به منتزع کردن هر نوع وضع تراژیک از فیلسوف می گردد چراکه از تعارض میان معرفت فلسفی و ایمان اجتناب می شود . در اینجا به ظاهر فیلسوف آزاد است لکن به واقع به اسارت کامل در آمده ، زیرا آنچه را که در اینجا آن را فلسفه می خوانیم چیزی جز معجونی که تحویل به جزم « دگم » شده نیست . سنت بوناوانتورا ، ( Bonaventure saint ) همین مسئله را به صورت دیگری حل کرده است . به عقیده او ایمان به ذهن ، روشنی و تحول می بخشد .(8) به اعتقاد من این نظر
بین « خدای فیلسوفان » و « خدای ابراهیم (ع) » ، « اسحاق(ع) » و « یعقوب(ع) » همیشه تشابه وجود نداشته که برخورد نیز بوده است . شکل نهایی این تضاد را در هگل که فلسفه را به مثابه سپهری بالاتر از سپهر دین در سیر تکامل روح قرار می داد ، مشاهده می کنیم . به روال سنت ، فلسفه علیه باورهای عوامانه ، عناصر اسطوره ای دین و تسلیم مطلق برخاسته و مبارزه کرده است .سقراط در طریق چنین مبارزه ای قربانی شد و جان باخت .هر چند که فلسفه کار را با ستیز با اسطوره آغاز می کند لکن در پایان ، در اوج معرفت فلسفی به آن باز می گردد

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:بردیایف,معرفت,سقراط,فیلسوف,آکویناس,, :: 10:6 :: توسط : آوا رضایی

سبت دین و فلسفه از دیدگاه بردیایف

وضع فیلسوف حقیقتا تراژیک است . تقریبا همه بر ضد او هستند . در جریان تاریخ تمدن ، از جهات مختلف با فلسفه دشمنی شده است . فلسفه بی دفاع ترین بخش از فرهنگ است . تواناییهای آن همواره مورد تردید قرار گرفته و هر فیلسوفی هر بار از آغاز ،مجبور به اثبات حق و اعتبار خویش شده است .
حملاتی که علیه فلسفه می شود هم از جانب خواص و هم از سوی عوام است . دین و علم دشمن آن بوده و آنچه را که « جذابیت عامه پسند » می نامیم ، فلسفه هرگز از آن بهره مند نبوده و اینکه، فیلسوف « امری اجتماعی » انجام می دهد ، آشکار نیست . اگوست کنت ( Aguste Compte ) در نظریه اش در مورد سه مرحله حیات بشری ، فلسفه را به دوره میانه منسوب دانسته است ؛ متافیزیک در آن مرحله گذر از دین به علم را شامل می شود . او در واقع خود یک فیلسوف بود و فلسفه « اصالت تحصلی » ( پوزیتیویسم ) را تعلیم می داد که همان فلسفه « علمی » است . اما به عقیده او ، چنین فلسفه ای در سیر تکامل روح آدمی به واسطه علم کاملا جایگزین فلسفه شده است ؛ جوهر این پوزیتیویسم در همان رد تقدم و استقلال معرفت فلسفی و تسلیم نهایی آن تحت سلطه علم بود . نظریه کنت یا « اصالت تحصل » اگر به مفهوم اخص آن مورد بررسی قرار گیرد ، چنانکه پیداست ، ریشه در وجدان عامه دارد . در عصر « روشنگری » سده هجده ، اینکه کسی « فیلسوف » خوانده شود خرسند کننده بود ، لکن چنین فلسفه ای (فلسفه روشنگری ) ، فیلسوف را تحقیر می کرد ، چرا که این فلسفه موجد هیچ نبوغ فلسفی نبود . نخستین و خشن ترین حمله ای که به فلسفه وارد آمد ، از جانب دین بود . مبارزه حتی تا امروز هم ادامه داشته ، چرا که علی رغم اصرار کنت ، دین همچنان به عنوان تلاش جاودانه روح آدمی باقی مانده است . تراژدی فلسفه اساسا از همین جدال به وجود می آید ؛ نبرد بین فلسفه و علم با خشونت کمتری همراه بود ؛ شدت رقابت بین فلسفه و دین از آنجا بر می خیزد که دین نیز در بطن علم کلام خود یک میدان شناخت و بیان معرفت شناسانه دارد .
مسائلی را که فلسفه مطرح کرده و به حل آن پرداخته ، همیشه همان مسایلی بوده که علم کلام نیز مطرح و حل کرده است .
علاوه بر این متکلمان همیشه بر فیلسوفان ستم کرده اند ، گاهی به تعقیب آنها پرداخته و در مواردی نیز آنها را سوزانده اند . این تنها مختص به مسیحیت نبوده است ، ما از جنگ متکلمان عرب مسلمان علیه فیلسوفان نیز مطلعیم(1) . سقراط نیز محکوم به نوشیدن شوکران شد . جوردانو برونو ( Giordano Bruno ) سوزانده شد ، دکارت وادار به ترک میهن و عزیمت به هلند شد ، اسپینوزا از کنیسه محروم شد . این است شواهد کافی از تعقیب ها و شکنجه هایی که نمایندگان دین بر فیلسوفان روا داشته اند . اینان ( نمایندگان دین ) نمی توانستند به دفاع از خویش برخیزند مگر با نشان دادن دو وجه از حقیقتی که خود تعلیم می دادند ، چرا که علت چنین راندنها و شکنجه ها را نمی بایست در جوهر دین جستجو کنیم . چنانکه ذیلا خواهیم دید ، چنین علتی در واقعیت ابژکتیو شدن دین به مثابه ضابطه یا نهاد اجتماعی وجود دارد . دین از وحی نشات می گیرد و وحی به تنهایی در تعارض با معرفت قرار نمی گیرد . به عکس ، نوعی مقارنه ( نوعی تشابه ) بین آنها وجود دارد . در زندگی من وحی آن چیزی است که بر من منکشف شده و معرفت آن چیزی است که من به قوه خویش آن را کشف می کنم . چگونه می توان میان آنچه که من خود آن را به واسطه معرفت می یابم و آنچه که دین بر من منکشف می کند ، تعارض وجود داشته باشد ؟
در واقع ، این درگیری هنگامی آغاز شده و برای فیلسوف تراژیک می گردد که او نیز بتواند ایمان ورزیده و وحی را بپذیرد . همچنین ، دین به مثابه پدیده اجتماعی مرکب بوده و حتی وحی الهی نیز که جوهر دین است از عکس العمل جامعه انسانی که در آن منکشف شده ، از شیوه استفاده انسانها آلایش می پذیرد . به علت همین آلایش می توانیم از دین یک تعبیر جامعه شناسانه ارائه دهیم (2) . وحی در سرشت نخستین ، شناخت نیست و هیچ چیز معرفت شناسانه را نیز شامل نمی گردد . وحی معرفت نمی شود مگر آنچه را انسان به واسطه تفکر انسانی خود بر آن می افزاید ، چرا که علاوه بر فلسفه ، علم کلام نیز کاملا فعل معرفت انسانی بوده و منحصرا اثر آدمی است و نه خداوند ؛ و نمی باید با وحی خلط بشود . علم کلام بیان کننده تفکر فردی و جامعه تشکل یافته در نسبت با وحی است .
دقیقا مصیبت [ مذهب ] ارتدکس از چنین جامعه ای بر می خیزد و کاملا از همین جا جدال میان علم کلام و فلسفه ، یعنی بین تفکر فردی و اندیشه جمعی آغاز می شود . اگر حقیقت این است که وحی و معرفت تفاوت فی نفسه با یکدیگر دارند ، وحی می تواند اهمیت جدی برای معرفت داشته باشد . برای معرفت فلسفی وحی یک تجربه و واقعیت بوده و متعالی بودن آن [ برای چنین معرفتی ] به یک واقعیت این جهانی مبدل می گردد . جوهر معرفت فلسفی یک تجربه روحانی است ، درون بینی ( شهود) فلیسوف تجربی است . اگر علم کلام آن فلسفه ای که جامعه مذهبی را تایید می کند ، شامل شود ، چنین چیز خاصه در مورد علم کلام مسیحی صدق خواهد کرد . علم کلام مدرسان کلیسا قویا فلسفه را در خود دارد . فقه [ کلیسای ] شرق ، مشحون از مکتب افلاطونی بوده ، و بدون صور فکری که فلسفه هلنی آن را تجهیز می کرد ، نمی توانست اصول اعتقادی مسیحی را کیمیا گری کند . در غرب [ مسیحی ] حکمت مدرسی (اسکولاستیسیسم ) از مکتب ارسطو اشباع شده و بدون مقولات فلسفه ارسطو ، خاصه بحثهای مربوط به تمایز بین جوهر و عرض ، مکتب کاتولیک در پیوند با اسرار کلیسا نمی توانست شکل پذیرد.گفته ی لابرتونیر(Laberthonniere) مبنی بر اینکه در حکمت مدرسی قرون وسطی فلسفه نیست که خادم علم کلام است بلکه علم کلام در خدمت فلسفه است ، دور از حقیقت نیست ، البته مراد وی نوع خاصی از فلسفه است . چنین چیزی را توماس آکویناس که نزد او علم کلام به طور جدی زیر سلطه فلسفه ارسطوست ، می بینیم ، روابط پیچیده بین فلسفه و علم کلام از همین جا بر می خیزد . از یک سو ، آزادی تفکر فلسفی ، در عناصر فلسفی علم کلام که جزمیات فلسفه خاصی در آن وارد می شد ، می بایست آنها را دفع می کرد و این چنین دشمن خویش و قربانی انعطاف ناپذیری .
علاوه بر این متکلمان ، همیشه بر فیلسوفان ستم کرده اند ، گاهی به تعقیب آنها پرداخته و در مواردی نیز آنها را سوزانده اند . این تنها مختص به مسیحیت نبوده است ، ما از جنگ متکلمان عرب مسلمان علیه فیلسوفان نیز مطلعیم(1) . سقراط نیز محکوم به نوشیدن شوکران شد . جوردانو برونو ( Giordano Bruno ) سوزانده شد ، دکارت وادار به ترک میهن و عزیمت به هلند شد ، اسپینوزا از کنیسه محروم شد . این است شواهد کافی از تعقیب ها و شکنجه هایی که نمایندگان دین بر فیلسوفان روا داشته اند

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : شنبه 24 تير 1391برچسب:بردیایف, :: 16:33 :: توسط : آوا رضایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 85 صفحه بعد

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 115
بازدید هفته : 143
بازدید ماه : 1189
بازدید کل : 187382
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 115
بازدید هفته : 143
بازدید ماه : 1189
بازدید کل : 187382
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1