بحش5
.
اما به عکس ، هنگامی که فیلسوف ایمان می ورزد چگونه خواهد بود ؟ باز وضع تراژِیک نیز همچنان وجود خواهد داشت لکن به صورتی دیگر . چرا که [ فیلسوف مومن ] نیز می خواهد در فعالیت معرفت ورزانه خود آزاد بوده و با نظام اجتماعی که در آن ایمان ، ابزار قدرت نظام کلیسایی شده و علم کلام که محدودیتهایی را برای او ایجاد کرده و او را به اتهام فرقه گرایی و ارتداد تعقیب می کند ، درگیر شود . این درگیری ، تعارض همیشگی بین ایمان به مثابه پدیده اولی و رابطه با خدا را با ایمان به مثابه پدیده ثانوی ، هنگامی که در جامعه عینیت پذیرفته و ابراز کننده رابطه با جمعیت دینی خاصی است ، آشکار می کند ، مع الوصف وضع عمیقا تراژیک فیلسوف حتی در آنچه بدان اشاره شده نیز نیست . چرا که فیلسوف چنین وضع تراژیک را همان گونه که هر واقعیت تراژیک زنده را هنگامی که در میان نبوده و او خود را تنها می یابد نیز احساس می کند . لکن هنگامی که او در ژرفای فعالیت معنوی آزادی خویش در جستجوی معرفت ، هر گونه محدودیت و ممنوعیت خارجی را انکار می کند ، در اینجاست که خود را نا توان از فراموش کردن ایمان خویش و از یادبردن آنچه که به واسطه ایمان بر او منکشف شده می یابد . اینجا دیگر مسئله به رابطه بیرونی بین فیلسوف و دیگر انسانها و نمایندگان دین مربوط نمی شود ، بلکه به رابطه عمیق بین معرفت فلسفی فیلسوف و ایمان و تجربه معنوی شخصی او که چشم اندازهای دیگر را می گشاید مربوط می گردد .
سنت توماس آکویناس با نظام سلسله مراتبی – که در آن هر مرتبه ای در نسبت با مرتبه اولی تر به طور همزمان به هم مربوط می گردد و هم آنکه مستقل است – این مسئله را حل کرده است .(7) در این نظام ، معرفت فلسفی چنان عمل می کند که گویی عقیده ای در میان نیست و فیلسوف مسیحی دقیقا همان گونه به معرفت می رسد که ارسطو . ولی در بالاترین مرتبه ، علم کلام قرار می گیرد و فلسفه از نظر سلسله مراتب در مورد قضایای نهایی به آن وابسته است . هنوز در مرتبه بالاتر ، معرفت شهودی قرار می گیرد . تومیسم ( مکتب توماسی ) از این طریق موفق به منتزع کردن هر نوع وضع تراژیک از فیلسوف می گردد چراکه از تعارض میان معرفت فلسفی و ایمان اجتناب می شود . در اینجا به ظاهر فیلسوف آزاد است لکن به واقع به اسارت کامل در آمده ، زیرا آنچه را که در اینجا آن را فلسفه می خوانیم چیزی جز معجونی که تحویل به جزم « دگم » شده نیست . سنت بوناوانتورا ، ( Bonaventure saint ) همین مسئله را به صورت دیگری حل کرده است . به عقیده او ایمان به ذهن ، روشنی و تحول می بخشد .(8) به اعتقاد من این نظر بین « خدای فیلسوفان » و « خدای ابراهیم (ع) » ، « اسحاق(ع) » و « یعقوب(ع) » همیشه تشابه وجود نداشته که برخورد نیز بوده است . شکل نهایی این تضاد را در هگل که فلسفه را به مثابه سپهری بالاتر از سپهر دین در سیر تکامل روح قرار می داد ، مشاهده می کنیم . به روال سنت ، فلسفه علیه باورهای عوامانه ، عناصر اسطوره ای دین و تسلیم مطلق برخاسته و مبارزه کرده است .سقراط در طریق چنین مبارزه ای قربانی شد و جان باخت .هر چند که فلسفه کار را با ستیز با اسطوره آغاز می کند لکن در پایان ، در اوج معرفت فلسفی به آن باز می گردد
• تاثیرات زرتشت بر سقراط ، آري يا نه ؟
زندگی زردشت آمیخته با افسانه است ، در صورتیکه زندگش سقراط را ما کاملا توسط کسنوفون و از راه محاوره های افلاطون که در آنها سقراط تا اندازه ای به صورت آرمانی و ایدآل ترسیم شده است می شناسیم .
زردشت به مانند سقراط ازدواج کرده بود ، هر دو هم به پیری رسیدند . زردشت ، از دودمانی آزاده ، صاحب اندیشه های بلند پایه ای بود ؛ و اما سقراط فرزند زایشیار ( قابله )، از ویژگی های طبقه ی نیمه متمول و فراخور استهزاء اندکی برخوردار بود . زردشت در آغاز امر تنها یک فیلسوف و کیش آموز (1) بود ، ولی بعدها یک دیپلمات خونسرد و حسابگر و شاید هم فتنه گر شد که از پیروزی دشمنش واهمه ای نداشت . اما سقراط ، که پیشه اش پیکره تراشی بود ، در جوار این پیشه به فلسفه اشتغال می ورزید . سقراط از شجاعت شخصی نیز برخوردار بود ولی این یک شجاعتی بود از آن یک شهروند آرام به مانند یک سرباز انجام وظیفه می کرد .به جای اینکه دشمنانش را تار و مار بکند ، سقراط در عوض به استقبال جام شوکران به راحتی می شتابد . او ترجیح می دهد رنج بیدادگری را بردبار باشد تا اینکه خود به بیدادگری بپردازد .
زردشت از یک خویدادگی (2) تند خیمی برخوردار بود ، در صورتی که سقراط مردی رام بود ، مردی با یک طبع شوخ و دوست داشتنی ، و این تنها زین و سلاح او بود . سقراط بیشتر فیلسوف و کمتر کیش آور بود . اتهام مبتنی بر اینکه سقراط خدایان جدیدی را تبلیغ می کند ، امری بر علیه وی در حکم یک فیلسوف بشمار رفت و پی آمد منطقی فلسفه اش چون خطری بر علیه معتقدات مردم به نظر رسید .
برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش . زردشت در آنسوی سرزمین کلده (5) به آموزش می پردازد و سقراط در سرزمین یونان . زردشت ، از آنجا که پیشگو شناسی ستارگان (6) را رواج می دهد و از نقطه نظر اینکه طبیعت را می شناسد ، از روح جامعی برخوردار است . سقراط بیشتر یک جدلی است ، از این روی روی آوردن به گردآوری معلومات از روی تجربه و آزمایش برایش به خودی خود مسلم نبود . زردشت کمابیش دویست سال پیش از سقراط می زیسته است . احتمال می رود که زردشت استاد این فیلسوف یونانی و استاد پیثاگوراس ریاضی دان بوده باشد . سقراط تنها به همشهریانش آموزش می داد . آموزش زردشت به نحوی از انحاء به آگاهی سقراط رسیده بود ، چرا که رفت و آمد میان هندوستان و ایران و یونان در آن زمان بسیار رایج بود ، و آن هر آینه از دوره ی فینیقی ها که به زمان فرمانروائی سلیمان حکیم و حتی قبل از آن تا به هندوستان مرتبا رفت و آمد داشتند معمول شده بود .
جایز است بر آن باشیم که آموزش بنیادین سقراط درباره ی روان شاید به میانجی پیثاگوراس و با دیگران از زردشت به عاریت گرفته شده است . از این جمله است نیز اعتقاد بر وجود جدا گرفته ی (7) روان ، جدا از بدن ، یعنی پیشباشی(8) یا وجود از پیشاپیش روان و در نتیجه نامیرائی آن و میعاد و برگشتش پس از مرگ بدن به سوی آسمان است . اینکه زندگی تنها یک پیوند موقتی است میان بدن و روان و اینکه بدن تنها یک زندان برای روان است ، آشکارا امریست از ثنویت و تنها عامل وحدت گرائی در آن عبارت است از اینکه روان برای سقراط یک تکواد (9) است که در محاوره ی فدون یک وحدت انحلال ناپذیر بشمار می رود . به هر حال زندگانی فرد ، هم برای زردشت و هم برای سقراط ، در میان پیشبانی روانی و جاویدانی آن به دنبال مرگ بدن به مانند یک مکث و یا به مانند یک خواب بد به میان می آید . در گذر از بدن ، روان اندک زمانی به جهان زیرانی (تحتانی ) کشانده می شود ، یعنی درخشش روان به زمانی کوتاه و گذرا به تاریکی می پیوندد.
برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش .
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:زرتشت,سقراط,,
اما جنبش قطعي براي امتزاج انديشهي يوناني و شرقي از ارسطو آغاز شد. وي پس از آنكه ساليان دراز به رهبري افلاطون تتبع و تأمل كرد، در شهر آسوس Assos ازناحيهي تروآده Troade جايگزين شد و در اينجا بود كه بر انديشهي اصيل خود وقوف يافت. پس از آن ديگر آسياي صغير را ترك نكرد، مگر زماني كه او را براي تربيت اسكندر به مقدونيه فرا خواندند. در آن هنگام بود كه اين انديشه به ذهن ارسطو راه يافت كه علم و تمدن يونان بايد فاتح جهان مشرق باشد و اين فكر را در شاگرد شهزادهي خويش تلقين كرد. لشكركشي اسكندر در واقع ايلغار انديشهي يونان بود كه به فتح مشرق زمين ميرفت، فتحي كه هم به ممالك مسخر چيزهايي داد و هم از آنها چيزهايي گرفت. اين امتزاج در شهر اسكندريه كه به دست شاگرد ارسطو بنا شد صورت پذيرفت و در پرتو آن، حكمت يونان در وجود دستگاه فلسفي فلوطين به اعلا درجهي كمال رسيد. چندي پس از آن، فتوحات اسكندر در ظهور اسلام مؤثر شد و اسلام بود كه فلسفهي ارسطو را دوباره براي ملل غربي به ارمغان آورد.
وانگهي به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه بعد از ارسطو مهمترين نمايندگان فلسفهي يونان از دنياي مشرق برخاستند. فلاسفه قبل از ابيقور و زينون Zenon تحت تأثير عقايد شرقي قرار گرفتهاند: آريستيپ Aristippe از اهالي سيرن بود و نام مكتب فلسفي او هم از همين شهر گرفته شده است؛ مادر آنتيستن Antisthene زرخريدي از مردم تراكيه بود. خود ابيقور بيگمان آتني بود ولي در جزيره ساموس زادگاه فيثاغورث متولد شد. زينون، بنيانگذار فلسفهي رواقي ازمردم جزيرهي قبرس بود؛ كلئانت Cleanthe اهل آسوس و خريسبوس Chrysippe از مردم سيليسي (كيليكيه) و شايد از همان شهري بود كه سه قرن بعد پولس مقدس St. Paul در آن چشم به جهان گشود. فاتحان جزاير يونان بر سر مالكيت اين نقاط نزاع ميكردند، و فلاسفهي رواقي كه از زادگاه خود جدا مانده بودند، ديگر در تنگناي چارچوب شهرهاي يوناني محبوس نماندند و جهان را ميهن خويش خواندند، و ابناء بشر، حتي بردگان را برادران خود پنداشتند. آنان از اين طريق راه را براي فكري نو و پر عمقتر هموار كردند اين انديشه نيز منشأ شرقي داشت. مشرق زمين مبشر اين فكر بود كه آزادي صرفاً در تعلق چند تن مستعد كسب علم نيست بلكه موهبتي است كه همهي مردمان حق تمتع از آن را دارند. اين همان انديشهاي است كه روزگار نو را پديد آورده و البته به مرحلهي نهايي بسط خود نرسيده است.
بايد به حق به آيندهاي اميدوار بود كه در آن آزادي به راستي وجود خواهد داشت. براي تدارك چنين آيندهاي فلسفهي يونان ميتواند ياوري پرارزش باشد. فلسفهي يونان كه از تاريكي شرق بردميده است قدرت پر فروغ فكر بشري را آشكار ساخته است، فكري كه از طبيعت سرچشمه ميگيرد پيوسته مرزهاي انديشه را ميشكند و رشد ميكند. در عين حال، فلسفهي يونان به ياري محتواي آيينهاي خويش بهتر از ديگر فلسفهها مقدم بودن فكر و سلطهي آن را بر ماده مينماياند و نيز نشان ميدهد كه در اين جهان هر چيز به سوي كمال غايي فرا خوانده شده است. فلسفهي يونان با اين تعاليم آن چنان منبع لايزال دانايي است كه براي شناختن حقيقت جهان و حقيقت خويش بايد به سوي آن بازگرديم.
حال كه تأثير كلي مشرق زمين را در انديشهي يونان پذيرفتيم بايد اعتراف كنيم كه فكر يوناني عنصري جديد و اساسي بر فكر شرقي افزوده و آن صرفاً مخلوق دماغ يوناني است. بيگمان در اينجا مراد از آفرينش، آفرينش خلقالساعه نيست. چه، انديشهي يونان، مصالح آمادهي بسياري را از حكمت شرق برگرفته است. اين است كه اگر غرض از «معجزهي يونان» آفرينش خلقالساعه باشد، بايد گفت چنين معجزهاي وجود ندارد. ولي اين قدر هست كه يونان چيز تازهاي در زمينهي فلسفه آورده و آن مسئله «فكر» (7) است. جوهر انديشهي يوناني همان ولادت فكر است. از «روح» (8) اسرارآميز، كه نزد شرقيان وجود داشت، حكماي يونان مفهوم فكر را انتزاع كردند؛ فكر، به معناي آگاهي از خود، به معناي ايقان تام به ماهيت لايتناهي خود؛ فكر به معناي آگاهي از مستقل بودن ذهن از اعيان و اشياء خارجي و به معناي اعتقاد به اختيار و آزادي خويش. آزادي و اختيار آن چيزي است كه در يونان زاده شد و آن چيزي است كه يونانيان در برابر شرقيان، از آن دفاع كردند. بيجهت نيست كه نامهاي ماراتن Marathon ، ترموپيل Thermopyles ، پلاته Plateو سالامين Salamine در تاريخ با رخشندگي پرتوافكناند: آري، در اين نبردها بوده كه آزادي پيروز شده و براي نسلهاي آينده تأمين گشته است.
نشئت اين دو انديشهي اساسي فكر و آزادي را در يونان، با نشان دادن شرايطي كه در اين زمينه مساعد بودهاند ميتوان توجيه كرد. در اين مقام ميتوان با تن Taine متفكر فرانسوي همصدا شد و وضع مساعد جغرافيايي و خصايص ارضي و اقليمي يونان را مؤثر شمرد. به اين نكته نيز ميتوان توجه كرد كه در آغاز ظهور انديشهي يوناني، الهياتي در كار نبوده كه شرايع و اصول آن، آزادي فكر را محدود كند. همچنين ميتوان از شرايط سياسي يونان كه با شرايط سياسي شرق فرق كلي داشته، سخن به ميان آورد. ليكن هيچ يك از اين توجيهات چه به تنهايي و چه جمعاً روشنگر انگيزهي زايش فكر در يونان نيستند. به گفتهي آميل Amiel هر منشأ و آغازي در پردهي اسرار است. حقيقت اين است كه حل مشكل را بايد در بطن خود فلسفهي يونان جستجو كرد نه در عوامل خارج از آن. ارسطو گفته است: كمال حاصل و نتيجه نيست، بلكه اصل و منشأ است. فكر با كمال و تاميت خود در اصل و آغاز همهي اشياء وجود دارد. آفرينش جز از راه گسيختگي كه اندروايي قواي ابتدايي را جلوهگر ميسازد، صورتپذير نشده است. اما فكر اين توانايي بيكران را دارد كه به خود، به خلوتسراي خود و به آزادي خود بازآيد. اين «به خود بازآمدن» كه به هر حال ميبايست صورت پذيرد، در يونان صورت پذيرفت. در يونان بود كه شعور انساني به وجود خويش پي برد، خود را باز شناخت و جهان را همگوهر خود ساخت.
علم به آن كيفيت كه مستقل از حالات و شرايط خاص، كلي، و تعقلي محض باشد، به اين سبب در يونان پديد آمد كه انديشهي انساني براي اولين بار در آن سرزمين جلوهگاه آزادي فكر شده است. آن طور كه از آثار بازمانده برميآيد، دانش مشرق زمين عبارت بوده است از مجموعهي دستورهاي عملي. در سنگنبشتههاي بابلي يا پيروسهاي مصري جز يك رشته نتيجهگيريهاي تجربي كه جوابگوي برخي از مسائل عملي است نميتوان يافت و در آنها از خوض و غور تعقلي محض خبري نيست. يونانيان خود نيز با آنكه فرزانگي مشرق را سخت حرمت مينهادند به فرق موجود ميان علمي كه كه به تأثير و نتيجهي عملي بياعتنا است، با معرفت سابق بر آنكه به مصالح عملي توجه داشت، پي برده بودند.
آريستوكزن Aristoxene شاگرد ارسطو در رسالهي رياضيات خود ميگويد كه فيثاغورث نخستين كسي بود كه علم رياضي را در جايگاهي فوق نيازمنديهاي بازرگاني نشانيد. درواقع، فيثاغورث بود كه آن قضيهي هندسي معروف به قضيهي فيثاغورث را به اثبات رسانيد و بدين طريق هندسه را در زمرهي علوم عقلي درآورد. افلاطون در بخش معروفي از كتاب «جمهور» خود روحيهي «دانش پرست» (9) يوناني را در برابر روحيهي «سودپرست» (10) فنيقي و مصري مينهد. ارسطو در آغاز كتاب «مابعدالطبيعه» خويش از لذتي سخن ميگويد كه حاصل نفس معرفت است، قطع نظر از هر گونه فايدتي كه از آن متصور باشد. و با تفكيك مشهور دانش از معرفت تجربي ساده خصيصهي اصلي انديشهي يوناني را نيك مينماياند به نظر او معرفت تجربي ساده به امور جزئيه تعلّق ميگيرد و ما را به امر واقع رهنمون است نه به علت امر واقع. حال آنكه دانش، معرفت به امور كلّي است و علت و غايت را به دست ميدهد. اين است فرق يونان و مشرق زمين. انديشهي شرقي معرفتي است تجربي كه اغراض سودجويانه بر آن سيطره دارد؛ حال آنكه انديشهي يوناني علمي است مبري از غرض و داراي اعتبار همگاني.
چون يونانيان معتقدند كه پژوهش علم بايد به خاطر خود علم باشد، نه تنها فلسفه، اين دانش شاهانه را، آفريدند بلكه آن را به نوعي، به غايت كمال رسانيدند. شايد سرنوشت علوم طبيعي چنين باشد كه ناگزير ميبايست آنها را دانشهايي متضمن فايدتي عملي تلقي كرد. بيكن Bacon ، دكارت Descartes و همهي فلاسفهي جديد، تصور نظري محضي را كه يونانيان از علم داشتند به كنار نهادند و چنين انديشيدند كه علم در زمينهي حيات عملي انسان نيز بايد مفيد افتد و بشر را بر طبيعت چيره گرداند. ليكن به كار بستن دانش ماده، در زندگي عملي ميسر است، فلسفه به مثابهي دانش فكر، همچنان، همان تأمل محض در امور ابدي به جا ميماند. و يونانيان به ويژه به همين دانش، يعني به مابعدالطبيعه نه به علوم طبيعي، پرداختهاند. انديشهي يوناني پس از آنكه ابتدا با تلاشهايي نظري در صدد برآمد كه اصل و مبدأ جهان را در يكي از عناصر طبيعت بجويد، سرانجام به اين نتيجه رسيد كه حقيقت اشياء، اصل و مبدايي است كه در خود انسان است: و آن فكر است. و هم معتقد گشت كه عدل، يعني همان خيري كه همه در هواي آنند، اصل و مبناي جهان است كه خود قلمرو حكومت قانون هماهنگي (11) است. حكمت يونان با بسط و گسترشي كه يافت به فلسفهي افلاطون و ارسطو منتهي گشت و به چنان رفعتي رسيد كه هنوز در حد اعلي جاي دارد. اين فلسفه نمونهاي از ژرفترين و درستترين معرفت را كه هميشه به جا خواهد ماند به دست داد.
اين نكته ناگفته نماند كه اصل آزادي كه انديشهي يوناني را جان تازه بخشيد نه همان در زمينهي دانش و فلسفه، بلكه همچنين در زمينهي هنر و سياست جلوهگر شده است. برخلاف هنر شرق، هنر يونان بيان كنندهي آزادي فكر انساني است، فكري كه بر ماده دست مييابد و صورتي بدان ميدهد كه منطبق با ماهيت او است. بيجهت نيست كه ميبينيم نقوش و تصاوير مصري بيحركت و مبهوت مينمايد و برعكس در نقوش و تصاوير يوناني آزادي و اعتدال در حركت، چشمگير است. و باز بيسبب نيست كه احساسات و حيات نفساني در بطون آثار هنري يوناني قابل درك است. هنر شرقي، تجريدي محض و بينام و نشان است و از سنت سرچشمه ميگيرد. ليكن هنر يونان نوعي نوآوري است كه با توسل بدان، فرد در مقابل جمع قد علم ميكند و اصالت احساس و انديشه و خلاصه گوهر شخصيت خود را نمودار ميسازد. همين آزادي، در سياست يونان نيز جلوهگر است و مفهوم شهروند (12) را پديد آورده است. جوامع شرق گروههايي بودند بيانگاره، كه گلهوار زير يوغ حاكم جبار كمر خم كرده بودند. فقط در يونان بود كه فرد انساني به اعتبار خود واقف گشت و دانست كه قانونگذاري از اختيارات شخص اوست، آن هم نه قانوني دلبخواهي، بلكه قانوني كه با نواميس جاوداني حاكم بر طبيعت سازش داشته باشد. ارسطو ميگفت انسان موجودي است سياسي، و عقل هم كه مايهي اولويت اوست، اصل و مبدايي است عام كه خود مايهي توافق آزادانه افراد با يكديگر است. جامعهي يونان براي نخستين بار در تاريخ، به صورت اجتماعي از مردان آزاد درآمد كه در حاكميت دولت سهيم بودند. معالوصف انديشهي يوناني كه در تماس با شرق نشئت يافت و اين تماس را حفظ كرد، دوباره در محيط شرقي غوطهور شد. افلاطون بعد از مرگ سقراط به مصر رفت و مدتي نسبتاً مديد در آنجا مقام كرد و پس از آن در سيرن Cyrene و ايتالياي جنوبي و صقليه به سير و سياحت پرداخت. وقتي كه به آتن بازگشت و مدرسهي معروف خود آكادمي را بنياد نهاد، ابواب آن را به روي شرقيان گشود و چنان كه ميدانيم شاگرداني چند از كلده به آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقي در آكادمي با آمدن اودكس Eudoxe بدان جا تقويت شد. اين ستارهشناس دوست افلاطون و از مردم شهر كنيد Cnide در آسياي صغير بود. وي در بسياري از مناطق شرق اقامت كرده بود و چون خواست مكتب خود را به مكتب افلاطون ملحق كند، همهي دانش كشورهاي بيگانه را با خود همراه داشت. خود افلاطون در آخرين سفر خويش، تحت تأثير انديشههاي شرقي، آيين فلسفي خويش را تغيير داد. در فصل دهم از كتاب قوانين (13) آمده است كه نيروي خير و نيروي شر در عين حال حاكم بر جهان خاكياند. اين انديشه بيگمان مأخوذ از زرتشت است. 4
حال كه تأثير كلي مشرق زمين را در انديشهي يونان پذيرفتيم بايد اعتراف كنيم كه فكر يوناني عنصري جديد و اساسي بر فكر شرقي افزوده و آن صرفاً مخلوق دماغ يوناني است. بيگمان در اينجا مراد از آفرينش، آفرينش خلقالساعه نيست. چه، انديشهي يونان، مصالح آمادهي بسياري را از حكمت شرق برگرفته است. اين است كه اگر غرض از «معجزهي يونان» آفرينش خلقالساعه باشد، بايد گفت چنين معجزهاي وجود ندارد. ولي اين قدر هست كه يونان چيز تازهاي در زمينهي فلسفه آورده و آن مسئله «فكر» (7) است. جوهر انديشهي يوناني همان ولادت فكر است. از «روح» (8) اسرارآميز، كه نزد شرقيان وجود داشت، حكماي يونان مفهوم فكر را انتزاع كردند؛ فكر، به معناي آگاهي از خود، به معناي ايقان تام به ماهيت لايتناهي خود؛ فكر به معناي آگاهي از مستقل بودن ذهن از اعيان و اشياء خارجي و به معناي اعتقاد به اختيار و آزادي خويش. آزادي و اختيار آن چيزي است كه در يونان زاده شد و آن چيزي است كه يونانيان در برابر شرقيان، از آن دفاع كردند. بيجهت نيست كه نامهاي ماراتن Marathon ، ترموپيل Thermopyles ، پلاته Platإe و سالامين Salamine در تاريخ با رخشندگي پرتوافكناند: آري، در اين نبردها بوده كه آزادي پيروز شده و براي نسلهاي آينده تأمين گشته است.
نشئت اين دو انديشهي اساسي فكر و آزادي را در يونان، با نشان دادن شرايطي كه در اين زمينه مساعد بودهاند ميتوان توجيه كرد. در اين مقام ميتوان با تن Taine متفكر فرانسوي همصدا شد و وضع مساعد جغرافيايي و خصايص ارضي و اقليمي يونان را مؤثر شمرد. به اين نكته نيز ميتوان توجه كرد كه در آغاز ظهور انديشهي يوناني، الهياتي در كار نبوده كه شرايع و اصول آن، آزادي فكر را محدود كند. همچنين ميتوان از شرايط سياسي يونان كه با شرايط سياسي شرق فرق كلي داشته، سخن به ميان آورد. ليكن هيچ يك از اين توجيهات چه به تنهايي و چه جمعاً روشنگر انگيزهي زايش فكر در يونان نيستند. به گفتهي آميل Amiel هر منشأ و آغازي در پردهي اسرار است. حقيقت اين است كه حل مشكل را بايد در بطن خود فلسفهي يونان جستجو كرد نه در عوامل خارج از آن. ارسطو گفته است: كمال حاصل و نتيجه نيست، بلكه اصل و منشأ است. فكر با كمال و تاميت خود در اصل و آغاز همهي اشياء وجود دارد. آفرينش جز از راه گسيختگي كه اندروايي قواي ابتدايي را جلوهگر ميسازد، صورتپذير نشده است. اما فكر اين توانايي بيكران را دارد كه به خود، به خلوتسراي خود و به آزادي خود بازآيد. اين «به خود بازآمدن» كه به هر حال ميبايست صورت پذيرد، در يونان صورت پذيرفت. در يونان بود كه شعور انساني به وجود خويش پي برد، خود را باز شناخت و جهان را همگوهر خود ساخت.
علم به آن كيفيت كه مستقل از حالات و شرايط خاص، كلي، و تعقلي محض باشد، به اين سبب در يونان پديد آمد كه انديشهي انساني براي اولين بار در آن سرزمين جلوهگاه آزادي فكر شده است. آن طور كه از آثار بازمانده برميآيد، دانش مشرق زمين عبارت بوده است از مجموعهي دستورهاي عملي. در سنگنبشتههاي بابلي يا پيروسهاي مصري جز يك رشته نتيجهگيريهاي تجربي كه جوابگوي برخي از مسائل عملي است نميتوان يافت و در آنها از خوض و غور تعقلي محض خبري نيست. يونانيان خود نيز با آنكه فرزانگي مشرق را سخت حرمت مينهادند به فرق موجود ميان علمي كه كه به تأثير و نتيجهي عملي بياعتنا است، با معرفت سابق بر آنكه به مصالح عملي توجه داشت، پي برده بودند.
آريستوكزن Aristoxene شاگرد ارسطو در رسالهي رياضيات خود ميگويد كه فيثاغورث نخستين كسي بود كه علم رياضي را در جايگاهي فوق نيازمنديهاي بازرگاني نشانيد. درواقع، فيثاغورث بود كه آن قضيهي هندسي معروف به قضيهي فيثاغورث را به اثبات رسانيد و بدين طريق هندسه را در زمرهي علوم عقلي درآورد. افلاطون در بخش معروفي از كتاب «جمهور» خود روحيهي «دانش پرست» (9) يوناني را در برابر روحيهي «سودپرست» (10) فنيقي و مصري مينهد. ارسطو در آغاز كتاب «مابعدالطبيعه» خويش از لذتي سخن ميگويد كه حاصل نفس معرفت است، قطع نظر از هر گونه فايدتي كه از آن متصور باشد. و با تفكيك مشهور دانش از معرفت تجربي ساده خصيصهي اصلي انديشهي يوناني را نيك مينماياند به نظر او معرفت تجربي ساده به امور جزئيه تعلّق ميگيرد و ما را به امر واقع رهنمون است نه به علت امر واقع. حال آنكه دانش، معرفت به امور كلّي است و علت و غايت را به دست ميدهد. اين است فرق يونان و مشرق زمين. انديشهي شرقي معرفتي است تجربي كه اغراض سودجويانه بر آن سيطره دارد؛ حال آنكه انديشهي يوناني علمي است مبري از غرض و داراي اعتبار همگاني.
چون يونانيان معتقدند كه پژوهش علم بايد به خاطر خود علم باشد، نه تنها فلسفه، اين دانش شاهانه را، آفريدند بلكه آن را به نوعي، به غايت كمال رسانيدند. شايد سرنوشت علوم طبيعي چنين باشد كه ناگزير ميبايست آنها را دانشهايي متضمن فايدتي عملي تلقي كرد. بيكن Bacon ، دكارت Descartes و همهي فلاسفهي جديد، تصور نظري محضي را كه يونانيان از علم داشتند به كنار نهادند و چنين انديشيدند كه علم در زمينهي حيات عملي انسان نيز بايد مفيد افتد و بشر را بر طبيعت چيره گرداند. ليكن به كار بستن دانش ماده، در زندگي عملي ميسر است، فلسفه به مثابهي دانش فكر، همچنان، همان تأمل محض در امور ابدي به جا ميماند. و يونانيان به ويژه به همين دانش، يعني به مابعدالطبيعه نه به علوم طبيعي، پرداختهاند. انديشهي يوناني پس از آنكه ابتدا با تلاشهايي نظري در صدد برآمد كه اصل و مبدأ جهان را در يكي از عناصر طبيعت بجويد، سرانجام به اين نتيجه رسيد كه حقيقت اشياء، اصل و مبدايي است كه در خود انسان است: و آن فكر است. و هم معتقد گشت كه عدل، يعني همان خيري كه همه در هواي آنند، اصل و مبناي جهان است كه خود قلمرو حكومت قانون هماهنگي (11) است. حكمت يونان با بسط و گسترشي كه يافت به فلسفهي افلاطون و ارسطو منتهي گشت و به چنان رفعتي رسيد كه هنوز در حد اعلي جاي دارد. اين فلسفه نمونهاي از ژرفترين و درستترين معرفت را كه هميشه به جا خواهد ماند به دست داد.
اين نكته ناگفته نماند كه اصل آزادي كه انديشهي يوناني را جان تازه بخشيد نه همان در زمينهي دانش و فلسفه، بلكه همچنين در زمينهي هنر و سياست جلوهگر شده است. برخلاف هنر شرق، هنر يونان بيان كنندهي آزادي فكر انساني است، فكري كه بر ماده دست مييابد و صورتي بدان ميدهد كه منطبق با ماهيت او است. بيجهت نيست كه ميبينيم نقوش و تصاوير مصري بيحركت و مبهوت مينمايد و برعكس در نقوش و تصاوير يوناني آزادي و اعتدال در حركت، چشمگير است. و باز بيسبب نيست كه احساسات و حيات نفساني در بطون آثار هنري يوناني قابل درك است. هنر شرقي، تجريدي محض و بينام و نشان است و از سنت سرچشمه ميگيرد. ليكن هنر يونان نوعي نوآوري است كه با توسل بدان، فرد در مقابل جمع قد علم ميكند و اصالت احساس و انديشه و خلاصه گوهر شخصيت خود را نمودار ميسازد. همين آزادي، در سياست يونان نيز جلوهگر است و مفهوم شهروند (12) را پديد آورده است. جوامع شرق گروههايي بودند بيانگاره، كه گلهوار زير يوغ حاكم جبار كمر خم كرده بودند. فقط در يونان بود كه فرد انساني به اعتبار خود واقف گشت و دانست كه قانونگذاري از اختيارات شخص اوست، آن هم نه قانوني دلبخواهي، بلكه قانوني كه با نواميس جاوداني حاكم بر طبيعت سازش داشته باشد. ارسطو ميگفت انسان موجودي است سياسي، و عقل هم كه مايهي اولويت اوست، اصل و مبدايي است عام كه خود مايهي توافق آزادانه افراد با يكديگر است. جامعهي يونان براي نخستين بار در تاريخ، به صورت اجتماعي از مردان آزاد درآمد كه در حاكميت دولت سهيم بودند. معالوصف انديشهي يوناني كه در تماس با شرق نشئت يافت و اين تماس را حفظ كرد، دوباره در محيط شرقي غوطهور شد. افلاطون بعد از مرگ سقراط به مصر رفت و مدتي نسبتاً مديد در آنجا مقام كرد و پس از آن در سيرن Cyrene و ايتالياي جنوبي و صقليه به سير و سياحت پرداخت. وقتي كه به آتن بازگشت و مدرسهي معروف خود آكادمي را بنياد نهاد، ابواب آن را به روي شرقيان گشود و چنان كه ميدانيم شاگرداني چند از كلده به آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقي در آكادمي با آمدن اودكس Eudoxe بدان جا تقويت شد. اين ستارهشناس دوست افلاطون و از مردم شهر كنيد Cnide در آسياي صغير بود. وي در بسياري از مناطق شرق اقامت كرده بود و چون خواست مكتب خود را به مكتب افلاطون ملحق كند، همهي دانش كشورهاي بيگانه را با خود همراه داشت. خود افلاطون در آخرين سفر خويش، تحت تأثير انديشههاي شرقي، آيين فلسفي خويش را تغيير داد. در فصل دهم از كتاب قوانين (13) آمده است كه نيروي خير و نيروي شر در عين حال حاكم بر جهان خاكياند. اين انديشه بيگمان مأخوذ از زرتشت است.
بخش4
ديگر آنكه مسجل شده كه فلسفهي يونان در نقاط شرقي اين سرزمين در سواحل آسياي صغير، يا مهاجرنشينهايي كه در ناحيهي يونيا Ionie داير شده بود، نشئت يافته است و در همين جا بوده كه مردم يونان با اقوام شرقي در تماس بودهاند. گهوارهي فلسفه، شهر ملطيه Milet ، يعني پر جنب و جوشترين و غنيترين شهرهاي يونيايي بوده است. در اواخر قرن هفتم پيش از مسيح فرمانرواي خودكامهي اين شهر، موسوم به تراسيبول، موفق به انعقاد عهدنامهاي با آليات Alyatte پادشاه لوديا Lydie شد. به ميانجيگري لودياييان، ملطيه با بابل و مصر مرتبط گشت. پرستشگاه ملطيه در نوكراتيس Naucratis بود. محتمل است كه طالس مسئلهي گردش ادواري كسوف و خسوف را از بابليان آموخته باشد. در هر حال بر اساس اين آموزش بوده كه طالس توانسته كسوفي را كه بهانهي پايان يافتن نبرد ميان لودياييان و مادها شده، پيشبيني كند.
در هر حال نقطهاي كه در آن فكر يوناني به ترقي و تعالي رسيده، ساحل آسياي صغير بوده است. طالس و انكسيمندروس Anaximandre و انكسيمانوس Anaximene از ملطيه، هرقليطوس Heraclite از افسس Ephese ، فيثاغورث از ساموس Samos و كسينوفانوس Xenophane از كلفون Colophon برخاستهاند.
موقعي كه ايرانيان به يونان هجوم آوردند، جولانگاه فلسفه تغيير و به جانب مغرب نقل مكان كرد و در نواحي جنوبي ايتاليا و صقليه (سيسيل) Sicile يعني در همان جا كه يونانيان شهرهايي بنياد نهادهاند، جايگزين شد. فيثاغورث از كروتون Crotone و كسينوفانوس از الئا Elee كه نام مكتب فلسفي الئايي Eleate مأخوذ از آن است، و انباذقلس Empedocle هم از صقليه برخاستهاند. پس آنگاه در ملطيه افكاري نو پديد آمد و شهر ملطيه پس از آن همه ناموران كه در فلسفه آورد متفكري بزرگ نظير لوسيپ Leucippe ، بنيانگذار مكتب اتميسم Atomisme ، را همچون ارمغاني شاهانه، به جهان حكمت ارزاني داشت؛ كلازومن Clazomene ، انكساغورس Anaxagore را در دامن خود پروراند و هم او بود كه در آتن مدرسهاي باز كرد كه سقراط در آن درس خواند. ديوجانس كه آريستوفان Aristophane در نمايشنامهي ابرها، او و سقراط را ريشخند كرده از مردم آپولونيا Apolonie در جزيرهي اقريطس (كرت) بوده است. ذيمقراط از آبدرا Abdere شهري كه به وسيلهي يونياييان در ناحيهي تراكيه ساخته شده بود، برخاست و او كه خود فيلسوفي بلندپايه بود، گويي طليعهي ظهور فيلسوفي گرانمايهتر شد كه بعدها از خطّهي مقدونيّه ظهور كرد (مقصود ارسطوست). پس از اين نشو و نماي اوليهي پرثمر بود كه فلسفهي يونان در آتن استقرار يافت. آتن، در آن روزگار به صورت ميعادگاه اقوام درآمده بود و در اين شهر بود كه فلسفه توانست تماس خود را با مشرق زمين حفظ كند. اولين محصول آميزش نبوغ يوناني با نبوغ شرقي را در نام بلند فيثاغورث ميتوان يافت. نظريهي فيثاغورث در باب روح، متأثر از شرق است. اين نظريه خود از آيين اورفئوسي Orphisme ريشه گرفته و آيين اورفئوسي Orphee يوناني محض نيست، چون خود آن از مناسك ديونوسوس Dionysos برخاسته و سرچشمهي اسطورهي ديونوس بيگمان تراكيه و فريجيّه Phrygie بوده است. جماعات اورفهاي به خصوص در ايتالياي جنوبي و صقليه كه شمارهي يونياييان آسياي صغير در آنجا زياد بود، ميزيستند. فيثاغورث تحت تأثير آيين اورفئوسي روح را جوهري ابدي تصور كرد و بسط و تكامل نظريهي او نمودار توافق كامل انديشهاش با فكر شرقي است. انديشهي تناسخ ارواح، انديشهي خويشاوندي انسان و حيوان، انديشهي حرمت گوشتخواري، همه و همه منشأ هندي دارد. بنابراين تعجب آور نيست اگر خود يونانيان پنداشته باشند كه فيثاغورث تعاليم خود را از شرق گرفته است. در سنت آمده است كه فيثاغورث به مصر و بابل سفر كرده و در آن سرزمينها با موبدان ايران و جانشينان زرتشت محشور شده است. رسيديم به نظريهي دوم از نظريات عمدهي فيثاغورث، يعني فرضيهي اعداد، بايد گفت كه آن هم رهآورد شرق به ما معرفي شده است. ايزوكرات، چنان كه ذكرش رفت، ميگويد كه فيثاغورث رياضيات را از مصر به يونان آورده است، بدين ترتيب دو نظريهي اساسي مكتب فيثاغوري كه همان فرضيهي روح و فرضيهي اعداد باشد هر دو از شرق متأثرند. اگر نهال انديشهي يونان از آب حكمت شرق سيراب نميشد، هر آينه فلسفهي فيثاغورث و اولين مكاتب حكمي يونان، با آن شكوفايي پر شكوهش هستي نمييافت.
بخش3
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 19 دی 1391برچسب:یونان,حکمت,سقراط,
" استفان پانوسي " متفكر و پژوهشگر بزرگي بود كه سالهاي طولاني در نسبت انديشه هاي زردشت و سقراط ، به پژوهش و تامل پرداخت . او مجدانه در اين تحقيق ، كوشيد و بر تاثير پذيري هاي سقراط و افلاطون از زردشت ، پايمردي داشت . بخشي از ديدگاه او را در اين خصوص ، مي خوانيد :
• تاثیرات زرتشت بر سقراط ، آري يا نه ؟
زندگی زردشت آمیخته با افسانه است ، در صورتیکه زندگش سقراط را ما کاملا توسط کسنوفون و از راه محاوره های افلاطون که در آنها سقراط تا اندازه ای به صورت آرمانی و ایدآل ترسیم شده است می شناسیم .
زردشت به مانند سقراط ازدواج کرده بود ، هر دو هم به پیری رسیدند . زردشت ، از دودمانی آزاده ، صاحب اندیشه های بلند پایه ای بود ؛ و اما سقراط فرزند زایشیار ( قابله )، از ویژگی های طبقه ی نیمه متمول و فراخور استهزاء اندکی برخوردار بود . زردشت در آغاز امر تنها یک فیلسوف و کیش آموز (1) بود ، ولی بعدها یک دیپلمات خونسرد و حسابگر و شاید هم فتنه گر شد که از پیروزی دشمنش واهمه ای نداشت . اما سقراط ، که پیشه اش پیکره تراشی بود ، در جوار این پیشه به فلسفه اشتغال می ورزید . سقراط از شجاعت شخصی نیز برخوردار بود ولی این یک شجاعتی بود از آن یک شهروند آرام به مانند یک سرباز انجام وظیفه می کرد .به جای اینکه دشمنانش را تار و مار بکند ، سقراط در عوض به استقبال جام شوکران به راحتی می شتابد . او ترجیح می دهد رنج بیدادگری را بردبار باشد تا اینکه خود به بیدادگری بپردازد .
زردشت از یک خویدادگی (2) تند خیمی برخوردار بود ، در صورتی که سقراط مردی رام بود ، مردی با یک طبع شوخ و دوست داشتنی ، و این تنها زین و سلاح او بود . سقراط بیشتر فیلسوف و کمتر کیش آور بود . اتهام مبتنی بر اینکه سقراط خدایان جدیدی را تبلیغ می کند ، امری بر علیه وی در حکم یک فیلسوف بشمار رفت و پی آمد منطقی فلسفه اش چون خطری بر علیه معتقدات مردم به نظر رسید .
برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش . زردشت در آنسوی سرزمین کلده (5) به آموزش می پردازد و سقراط در سرزمین یونان . زردشت ، از آنجا که پیشگو شناسی ستارگان (6) را رواج می دهد و از نقطه نظر اینکه طبیعت را می شناسد ، از روح جامعی برخوردار است . سقراط بیشتر یک جدلی است ، از این روی روی آوردن به گردآوری معلومات از روی تجربه و آزمایش برایش به خودی خود مسلم نبود . زردشت کمابیش دویست سال پیش از سقراط می زیسته است . احتمال می رود که زردشت استاد این فیلسوف یونانی و استاد پیثاگوراس ریاضی دان بوده باشد . سقراط تنها به همشهریانش آموزش می داد . آموزش زردشت به نحوی از انحاء به آگاهی سقراط رسیده بود ، چرا که رفت و آمد میان هندوستان و ایران و یونان در آن زمان بسیار رایج بود ، و آن هر آینه از دوره ی فینیقی ها که به زمان فرمانروائی سلیمان حکیم و حتی قبل از آن تا به هندوستان مرتبا رفت و آمد داشتند معمول شده بود .
جایز است بر آن باشیم که آموزش بنیادین سقراط درباره ی روان شاید به میانجی پیثاگوراس و با دیگران از زردشت به عاریت گرفته شده است . از این جمله است نیز اعتقاد بر وجود جدا گرفته ی (7) روان ، جدا از بدن ، یعنی پیشباشی(8) یا وجود از پیشاپیش روان و در نتیجه نامیرائی آن و میعاد و برگشتش پس از مرگ بدن به سوی آسمان است . اینکه زندگی تنها یک پیوند موقتی است میان بدن و روان و اینکه بدن تنها یک زندان برای روان است ، آشکارا امریست از ثنویت و تنها عامل وحدت گرائی در آن عبارت است از اینکه روان برای سقراط یک تکواد (9) است که در محاوره ی فدون یک وحدت انحلال ناپذیر بشمار می رود . به هر حال زندگانی فرد ، هم برای زردشت و هم برای سقراط ، در میان پیشبانی روانی و جاویدانی آن به دنبال مرگ بدن به مانند یک مکث و یا به مانند یک خواب بد به میان می آید . در گذر از بدن ، روان اندک زمانی به جهان زیرانی (تحتانی ) کشانده می شود ، یعنی درخشش روان به زمانی کوتاه و گذرا به تاریکی می پیوندد.
برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش .
ارسال شده در تاریخ : شنبه 11 آذر 1391برچسب:زرتشت,سقراط,
برای دیگر کاربردها، فلسفه (ابهامزدایی) را ببینید.
تابلوی مرگ سقراط، اثر ژاک لوئی داوید؛ یادآور زمانی است که دادگاه آتن، سقراط فیلسوف را به نوشیدن جام زهرآلود محکوم کرد.
فَلسَفه مطالعهٔ مسائل کلی و بنیادی پیرامون موضوعاتی چون وجود، آگاهی، ارزش ها، خرد، ذهن و زبان است وجه افتراق فلسفه با راههای دیگر پرداختن به پرسشهای بنیادی این چنینی (راههایی نظیر عرفان و اسطوره)، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیهاش بر استدلالهای عقلانیاست.
فلسفه در آغاز در دولت-شهرهای یونان، بهویژه آتن شکل گرفت
واژهٔ فلسفه به معنای دوستداری حکمت است و ریشهٔ یونانی (به یونانی: φιλοσοφία) دارد که سپس به عربی و فارسی راه یافته است. مشهور است که نخستین بار فیثاغورس واژه مذکور را به کار برده است؛ زمانی که از او پرسیدند: «آیا تو فرد حکیمی هستی؟» وی پاسخ داد:«نه، اما دوستدار حکمت (Philosopher) هستم.».
اگرچه فلسفه پژوهشی تخصصی است؛ اما ریشه اش در نیازهای مشترک مردمی است که هرچند فیلسوف نیستند، به این نیازها آگاهند
فلسفه مجموعه نتیجه گیری هایی نیست که درباره آنها توافق وجود داشته باشد.
در سده ششم قبل از میلاد مسیح که فلسفه در یونان باستان پیدا شد، به همه مطالعات نظری فلسفه می گفتند، و فیلسوفان نخستین در موضوعاتی کاوش می کردند که اکنون باید آنها را موضوعات علم به شمار آورد؛ اما علوم گوناگون که به نتایجی رسیدند که درباره شان همرایی پدید آمد، از فلسفه جدا شدند و به رشته ای مستقل تبدیل گردیدند. ناممکن نیست که علوم دیگری از فلسفه جدا شوند، مثلا منطق در راهی گام بر می دارد که به شاخه ای مستقل از فلسفه تبدیل گردد.
از همین روست که فلسفه را مادر علوم نامیده اند. بحث فلسفی بیش تر متوجه تفکر محض است. هدف این بحث در اصل آن است که اشتباهات برطرف گردد و دشواریها و پیچیدگیها از میان برداشته شود. آن گاه که از این وظیفه فراغت حاصل شود، آنچه برای فلسفه به جا می ماند، پیامدهای نتیجه نیست؛ بلکه از میان رفتن چیزهایی است که پیش از آن مشکل و مسئله قلمداد می شده است.
فلسفه، مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبهای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداختهاند. به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیستشناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی میپردازد. ولی در فلسفه کلیترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود؛ موضوع تفکر قرار میگیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح میگردد. به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه میگوید: "فلسفه علم به احوال موجودات است، از آن حیث که وجود دارند".
به طور خلاصه فلسفه مجموعه نتیجه گیریها نیست، بلکه بیش تر راه و روش تفکر است؛ از همین روست که فلاسفه تحصّلی، کارکردهای فلسفه را در سه حوزه منطقی، زبان شناختی و کاربردی (فلسفه علم، اخلاق، سیاست و...) دانسته اند.
تاریخ فلسفه به یک معنا خود موضوع فلسفه است
تاریخ فلسفه به سان تاریخ علوم زائده فرعی موضوع اصلی نیست. بلکه به یک معنا خود موضوع است. مثلا دانستن تاریخ زیست شناسی، پایه دانستن زیستشناسی نوین نیست. زیستشناسی شاخه ای از دانش است، تاریخ زیستشناسی توضیح چگونگی دست یافتن به این دانش است، و این دو موضوعاتی جداگانه اند.
اما مطالعه فلسفه بیش تر مطالعه سیر داد و ستد اندیشهها درباره موضوعات فلسفی است؛ و همین داد و ستد اندیشه هاست که تاریخ فلسفه را تشکیل داده است.
فرآیند فلسفه ورزی خود بخشی از موضوع فلسفه است
فلسفه مدعی جهت دار بودن و جهت دهی است
دانشمند از دانشش نتایج اخلاقی و فرجام گرایانه نمی گیرد، یعنی داوری نمی کند که کار جهان درست است یا خراب. حال آن که یکی از وظایف سنتی فلسفه که در آن تردید نکرده اند؛ رهنمود دادن است. رهنمود در این باب که چگونه باید زیست، و این وظیفه موضوع علم نیست.
گذشته از جهت دهیهای کلی قسم دیگر جهت دهی مختص به هر یک از دانش پژوهان فلسفه است. به دشواری می توان تصور کرد که رشته دیگری (البته به جز دین) بتواند آن دگرگونی عمیقی را که فلسفه در دیدگاه دانش پژوه ایجاد میکند به وجود آورد.
فیزیکدانی بزرگ شما را می خواند تا تصوراتی را که درباره نحوه پیدایش کهکشانها دارید تغییر دهید؛ اما فیلسوفی بزرگ در واقع شما را فرا می خواند تا زندگیتان را دگرگون سازید.
اعتبار علوم وابسته به قلمرو فلسفه است
علم پیش فرض هایی دارد که قبلا در فلسفه مورد توجه قرار گرفته اند. گزاره هایی مانند اینکه: طبیعت مادی واقعیت دارد؛ طبیعت دارای قوانین ثابت علت و معلولی است؛ طبیعت قابل فهم و از منابع معرفت بشری است؛ علمی نیستند، بلکه لازمه پرداخت به علم می باشند.
درست است که برای مثال دانشمندان علوم لزوما از دلالتهای فلسفه علم بر کارشان آگاهی ندارند، و فلسفه قادر بر تحت تاثیر قرار دادن نحوه کارشان نیست، اما بی تردید فلسفه علاوه بر آنکه می تواند تفکر دانشمندان را نسبت به آنچه انجام می دهند تغییر دهد؛ پیش فرض هرگونه علم ورزی است
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
آوای قلم و آدرس
avayeghalam2.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.