آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 

• تاثیرات زرتشت بر سقراط ، آري يا نه ؟
زندگی زردشت آمیخته با افسانه است ، در صورتیکه زندگش سقراط را ما کاملا توسط کسنوفون و از راه محاوره های افلاطون که در آنها سقراط تا اندازه ای به صورت آرمانی و ایدآل ترسیم شده است می شناسیم .
زردشت به مانند سقراط ازدواج کرده بود ، هر دو هم به پیری رسیدند . زردشت ، از دودمانی آزاده ، صاحب اندیشه های بلند پایه ای بود ؛ و اما سقراط فرزند زایشیار ( قابله )، از ویژگی های طبقه ی نیمه متمول و فراخور استهزاء اندکی برخوردار بود . زردشت در آغاز امر تنها یک فیلسوف و کیش آموز (1) بود ، ولی بعدها یک دیپلمات خونسرد و حسابگر و شاید هم فتنه گر شد که از پیروزی دشمنش واهمه ای نداشت . اما سقراط ، که پیشه اش پیکره تراشی بود ، در جوار این پیشه به فلسفه اشتغال می ورزید . سقراط از شجاعت شخصی نیز برخوردار بود ولی این یک شجاعتی بود از آن یک شهروند آرام به مانند یک سرباز انجام وظیفه می کرد .به جای اینکه دشمنانش را تار و مار بکند ، سقراط در عوض به استقبال جام شوکران به راحتی می شتابد . او ترجیح می دهد رنج بیدادگری را بردبار باشد تا اینکه خود به بیدادگری بپردازد .
زردشت از یک خویدادگی (2) تند خیمی برخوردار بود ، در صورتی که سقراط مردی رام بود ، مردی با یک طبع شوخ و دوست داشتنی ، و این تنها زین و سلاح او بود . سقراط بیشتر فیلسوف و کمتر کیش آور بود . اتهام مبتنی بر اینکه سقراط خدایان جدیدی را تبلیغ می کند ، امری بر علیه وی در حکم یک فیلسوف بشمار رفت و پی آمد منطقی فلسفه اش چون خطری بر علیه معتقدات مردم به نظر رسید .
برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش . زردشت در آنسوی سرزمین کلده (5) به آموزش می پردازد و سقراط در سرزمین یونان . زردشت ، از آنجا که پیشگو شناسی ستارگان (6) را رواج می دهد و از نقطه نظر اینکه طبیعت را می شناسد ، از روح جامعی برخوردار است . سقراط بیشتر یک جدلی است ، از این روی روی آوردن به گردآوری معلومات از روی تجربه و آزمایش برایش به خودی خود مسلم نبود . زردشت کمابیش دویست سال پیش از سقراط می زیسته است . احتمال می رود که زردشت استاد این فیلسوف یونانی و استاد پیثاگوراس ریاضی دان بوده باشد . سقراط تنها به همشهریانش آموزش می داد . آموزش زردشت به نحوی از انحاء به آگاهی سقراط رسیده بود ، چرا که رفت و آمد میان هندوستان و ایران و یونان در آن زمان بسیار رایج بود ، و آن هر آینه از دوره ی فینیقی ها که به زمان فرمانروائی سلیمان حکیم و حتی قبل از آن تا به هندوستان مرتبا رفت و آمد داشتند معمول شده بود .
جایز است بر آن باشیم که آموزش بنیادین سقراط درباره ی روان شاید به میانجی پیثاگوراس و با دیگران از زردشت به عاریت گرفته شده است . از این جمله است نیز اعتقاد بر وجود جدا گرفته ی (7) روان ، جدا از بدن ، یعنی پیشباشی(8) یا وجود از پیشاپیش روان و در نتیجه نامیرائی آن و میعاد و برگشتش پس از مرگ بدن به سوی آسمان است . اینکه زندگی تنها یک پیوند موقتی است میان بدن و روان و اینکه بدن تنها یک زندان برای روان است ، آشکارا امریست از ثنویت و تنها عامل وحدت گرائی در آن عبارت است از اینکه روان برای سقراط یک تکواد (9) است که در محاوره ی فدون یک وحدت انحلال ناپذیر بشمار می رود . به هر حال زندگانی فرد ، هم برای زردشت و هم برای سقراط ، در میان پیشبانی روانی و جاویدانی آن به دنبال مرگ بدن به مانند یک مکث و یا به مانند یک خواب بد به میان می آید . در گذر از بدن ، روان اندک زمانی به جهان زیرانی (تحتانی ) کشانده می شود ، یعنی درخشش روان به زمانی کوتاه و گذرا به تاریکی می پیوندد.


برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش .


www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:زرتشت,سقراط,, :: 9:22 :: توسط : آوا رضایی


اما جنبش‌ قطعي‌ براي‌ امتزاج‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ و شرقي‌ از ارسطو آغاز شد. وي‌ پس‌ از آنكه‌ ساليان‌ دراز به‌ رهبري‌ افلاطون‌ تتبع‌ و تأمل‌ كرد، در شهر آسوس‌ Assos ازناحيه‌ي‌ تروآده‌ Troade جايگزين‌ شد و در اينجا بود كه‌ بر انديشه‌ي‌ اصيل‌ خود وقوف‌ يافت‌. پس‌ از آن‌ ديگر آسياي‌ صغير را ترك‌ نكرد، مگر زماني‌ كه‌ او را براي‌ تربيت‌ اسكندر به‌ مقدونيه‌ فرا خواندند. در آن‌ هنگام‌ بود كه‌ اين‌ انديشه‌ به‌ ذهن‌ ارسطو راه‌ يافت‌ كه‌ علم‌ و تمدن‌ يونان‌ بايد فاتح‌ جهان‌ مشرق‌ باشد و اين‌ فكر را در شاگرد شهزاده‌ي‌ خويش‌ تلقين‌ كرد. لشكركشي‌ اسكندر در واقع‌ ايلغار انديشه‌ي‌ يونان‌ بود كه‌ به‌ فتح‌ مشرق‌ زمين‌ مي‌رفت‌، فتحي‌ كه‌ هم‌ به‌ ممالك‌ مسخر چيزهايي‌ داد و هم‌ از آنها چيزهايي‌ گرفت‌. اين‌ امتزاج‌ در شهر اسكندريه‌ كه‌ به‌ دست‌ شاگرد ارسطو بنا شد صورت‌ پذيرفت‌ و در پرتو آن‌، حكمت‌ يونان‌ در وجود دستگاه‌ فلسفي‌ فلوطين‌ به‌ اعلا درجه‌ي‌ كمال‌ رسيد. چندي‌ پس‌ از آن‌، فتوحات‌ اسكندر در ظهور اسلام‌ مؤثر شد و اسلام‌ بود كه‌ فلسفه‌ي‌ ارسطو را دوباره‌ براي‌ ملل‌ غربي‌ به‌ ارمغان‌ آورد.
وانگهي‌ به‌ اين‌ نكته‌ نيز بايد توجه‌ كرد كه‌ بعد از ارسطو مهم‌ترين‌ نمايندگان‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ از دنياي‌ مشرق‌ برخاستند. فلاسفه‌ قبل‌ از ابيقور و زينون‌ Zenon تحت‌ تأثير عقايد شرقي‌ قرار گرفته‌اند: آريستيپ‌ Aristippe از اهالي‌ سيرن‌ بود و نام‌ مكتب‌ فلسفي‌ او هم‌ از همين‌ شهر گرفته‌ شده‌ است‌؛ مادر آنتيستن‌ Antisthene زرخريدي‌ از مردم‌ تراكيه‌ بود. خود ابيقور بي‌گمان‌ آتني‌ بود ولي‌ در جزيره‌ ساموس‌ زادگاه‌ فيثاغورث‌ متولد شد. زينون‌، بنيان‌گذار فلسفه‌ي‌ رواقي‌ ازمردم‌ جزيره‌ي‌ قبرس‌ بود؛ كلئانت‌ Cleanthe اهل‌ آسوس‌ و خريسبوس‌ Chrysippe از مردم‌ سيليسي‌ (كيليكيه‌) و شايد از همان‌ شهري‌ بود كه‌ سه‌ قرن‌ بعد پولس‌ مقدس‌ St. Paul در آن‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. فاتحان‌ جزاير يونان‌ بر سر مالكيت‌ اين‌ نقاط‌ نزاع‌ مي‌كردند، و فلاسفه‌ي‌ رواقي‌ كه‌ از زادگاه‌ خود جدا مانده‌ بودند، ديگر در تنگناي‌ چارچوب‌ شهرهاي‌ يوناني‌ محبوس‌ نماندند و جهان‌ را ميهن‌ خويش‌ خواندند، و ابناء بشر، حتي‌ بردگان‌ را برادران‌ خود پنداشتند. آنان‌ از اين‌ طريق‌ راه‌ را براي‌ فكري‌ نو و پر عمق‌تر هموار كردند اين‌ انديشه‌ نيز منشأ شرقي‌ داشت‌. مشرق‌ زمين‌ مبشر اين‌ فكر بود كه‌ آزادي‌ صرفاً در تعلق‌ چند تن‌ مستعد كسب‌ علم‌ نيست‌ بلكه‌ موهبتي‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ مردمان‌ حق‌ تمتع‌ از آن‌ را دارند. اين‌ همان‌ انديشه‌اي‌ است‌ كه‌ روزگار نو را پديد آورده‌ و البته‌ به‌ مرحله‌ي‌ نهايي‌ بسط‌ خود نرسيده‌ است‌.
بايد به‌ حق‌ به‌ آينده‌اي‌ اميدوار بود كه‌ در آن‌ آزادي‌ به‌ راستي‌ وجود خواهد داشت‌. براي‌ تدارك‌ چنين‌ آينده‌اي‌ فلسفه‌ي‌ يونان‌ مي‌تواند ياوري‌ پرارزش‌ باشد. فلسفه‌ي‌ يونان‌ كه‌ از تاريكي‌ شرق‌ بردميده‌ است‌ قدرت‌ پر فروغ‌ فكر بشري‌ را آشكار ساخته‌ است‌، فكري‌ كه‌ از طبيعت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد پيوسته‌ مرزهاي‌ انديشه‌ را مي‌شكند و رشد مي‌كند. در عين‌ حال‌، فلسفه‌ي‌ يونان‌ به‌ ياري‌ محتواي‌ آيينهاي‌ خويش‌ بهتر از ديگر فلسفه‌ها مقدم‌ بودن‌ فكر و سلطه‌ي‌ آن‌ را بر ماده‌ مي‌نماياند و نيز نشان‌ مي‌دهد كه‌ در اين‌ جهان‌ هر چيز به‌ سوي‌ كمال‌ غايي‌ فرا خوانده‌ شده‌ است‌. فلسفه‌ي‌ يونان‌ با اين‌ تعاليم‌ آن‌ چنان‌ منبع‌ لايزال‌ دانايي‌ است‌ كه‌ براي‌ شناختن‌ حقيقت‌ جهان‌ و حقيقت‌ خويش‌ بايد به‌ سوي‌ آن‌ بازگرديم‌.

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:یونان,حکمت,سقراط,یونان,زرتشت,, :: 11:31 :: توسط : آوا رضایی


حال‌ كه‌ تأثير كلي‌ مشرق‌ زمين‌ را در انديشه‌ي‌ يونان‌ پذيرفتيم‌ بايد اعتراف‌ كنيم‌ كه‌ فكر يوناني‌ عنصري‌ جديد و اساسي‌ بر فكر شرقي‌ افزوده‌ و آن‌ صرفاً مخلوق‌ دماغ‌ يوناني‌ است‌. بي‌گمان‌ در اينجا مراد از آفرينش‌، آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ نيست‌. چه‌، انديشه‌ي‌ يونان‌، مصالح‌ آماده‌ي‌ بسياري‌ را از حكمت‌ شرق‌ برگرفته‌ است‌. اين‌ است‌ كه‌ اگر غرض‌ از «معجزه‌ي‌ يونان‌» آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ باشد، بايد گفت‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ وجود ندارد. ولي‌ اين‌ قدر هست‌ كه‌ يونان‌ چيز تازه‌اي‌ در زمينه‌ي‌ فلسفه‌ آورده‌ و آن‌ مسئله‌ «فكر» (7) است‌. جوهر انديشه‌ي‌ يوناني‌ همان‌ ولادت‌ فكر است‌. از «روح‌» (8) اسرارآميز، كه‌ نزد شرقيان‌ وجود داشت‌، حكماي‌ يونان‌ مفهوم‌ فكر را انتزاع‌ كردند؛ فكر، به‌ معناي‌ آگاهي‌ از خود، به‌ معناي‌ ايقان‌ تام‌ به‌ ماهيت‌ لايتناهي‌ خود؛ فكر به‌ معناي‌ آگاهي‌ از مستقل‌ بودن‌ ذهن‌ از اعيان‌ و اشياء خارجي‌ و به‌ معناي‌ اعتقاد به‌ اختيار و آزادي‌ خويش‌. آزادي‌ و اختيار آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در يونان‌ زاده‌ شد و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ در برابر شرقيان‌، از آن‌ دفاع‌ كردند. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ نامهاي‌ ماراتن‌ Marathon ، ترموپيل‌ Thermopyles ، پلاته‌ Plateو سالامين‌ Salamine در تاريخ‌ با رخشندگي‌ پرتوافكن‌اند: آري‌، در اين‌ نبردها بوده‌ كه‌ آزادي‌ پيروز شده‌ و براي‌ نسلهاي‌ آينده‌ تأمين‌ گشته‌ است‌.
نشئت‌ اين‌ دو انديشه‌ي‌ اساسي‌ فكر و آزادي‌ را در يونان‌، با نشان‌ دادن‌ شرايطي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ مساعد بوده‌اند مي‌توان‌ توجيه‌ كرد. در اين‌ مقام‌ مي‌توان‌ با تن‌ Taine متفكر فرانسوي‌ هم‌صدا شد و وضع‌ مساعد جغرافيايي‌ و خصايص‌ ارضي‌ و اقليمي‌ يونان‌ را مؤثر شمرد. به‌ اين‌ نكته‌ نيز مي‌توان‌ توجه‌ كرد كه‌ در آغاز ظهور انديشه‌ي‌ يوناني‌، الهياتي‌ در كار نبوده‌ كه‌ شرايع‌ و اصول‌ آن‌، آزادي‌ فكر را محدود كند. همچنين‌ مي‌توان‌ از شرايط‌ سياسي‌ يونان‌ كه‌ با شرايط‌ سياسي‌ شرق‌ فرق‌ كلي‌ داشته‌، سخن‌ به‌ ميان‌ آورد. ليكن‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ توجيهات‌ چه‌ به‌ تنهايي‌ و چه‌ جمعاً روشنگر انگيزه‌ي‌ زايش‌ فكر در يونان‌ نيستند. به‌ گفته‌ي‌ آميل‌ Amiel هر منشأ و آغازي‌ در پرده‌ي‌ اسرار است‌. حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ حل‌ مشكل‌ را بايد در بطن‌ خود فلسفه‌ي‌ يونان‌ جستجو كرد نه‌ در عوامل‌ خارج‌ از آن‌. ارسطو گفته‌ است‌: كمال‌ حاصل‌ و نتيجه‌ نيست‌، بلكه‌ اصل‌ و منشأ است‌. فكر با كمال‌ و تاميت‌ خود در اصل‌ و آغاز همه‌ي‌ اشياء وجود دارد. آفرينش‌ جز از راه‌ گسيختگي‌ كه‌ اندروايي‌ قواي‌ ابتدايي‌ را جلوه‌گر مي‌سازد، صورت‌پذير نشده‌ است‌. اما فكر اين‌ توانايي‌ بيكران‌ را دارد كه‌ به‌ خود، به‌ خلوتسراي‌ خود و به‌ آزادي‌ خود بازآيد. اين‌ «به‌ خود بازآمدن‌» كه‌ به‌ هر حال‌ مي‌بايست‌ صورت‌ پذيرد، در يونان‌ صورت‌ پذيرفت‌. در يونان‌ بود كه‌ شعور انساني‌ به‌ وجود خويش‌ پي‌ برد، خود را باز شناخت‌ و جهان‌ را هم‌گوهر خود ساخت‌.

علم‌ به‌ آن‌ كيفيت‌ كه‌ مستقل‌ از حالات‌ و شرايط‌ خاص‌، كلي‌، و تعقلي‌ محض‌ باشد، به‌ اين‌ سبب‌ در يونان‌ پديد آمد كه‌ انديشه‌ي‌ انساني‌ براي‌ اولين‌ بار در آن‌ سرزمين‌ جلوه‌گاه‌ آزادي‌ فكر شده‌ است‌. آن‌ طور كه‌ از آثار بازمانده‌ برمي‌آيد، دانش‌ مشرق‌ زمين‌ عبارت‌ بوده‌ است‌ از مجموعه‌ي‌ دستورهاي‌ عملي‌. در سنگ‌نبشته‌هاي‌ بابلي‌ يا پيروسهاي‌ مصري‌ جز يك‌ رشته‌ نتيجه‌گيريهاي‌ تجربي‌ كه‌ جوابگوي‌ برخي‌ از مسائل‌ عملي‌ است‌ نمي‌توان‌ يافت‌ و در آنها از خوض‌ و غور تعقلي‌ محض‌ خبري‌ نيست‌. يونانيان‌ خود نيز با آنكه‌ فرزانگي‌ مشرق‌ را سخت‌ حرمت‌ مي‌نهادند به‌ فرق‌ موجود ميان‌ علمي‌ كه‌ كه‌ به‌ تأثير و نتيجه‌ي‌ عملي‌ بي‌اعتنا است‌، با معرفت‌ سابق‌ بر آنكه‌ به‌ مصالح‌ عملي‌ توجه‌ داشت‌، پي‌ برده‌ بودند.
آريستوكزن‌ Aristoxene شاگرد ارسطو در رساله‌ي‌ رياضيات‌ خود مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ علم‌ رياضي‌ را در جايگاهي‌ فوق‌ نيازمنديهاي‌ بازرگاني‌ نشانيد. درواقع‌، فيثاغورث‌ بود كه‌ آن‌ قضيه‌ي‌ هندسي‌ معروف‌ به‌ قضيه‌ي‌ فيثاغورث‌ را به‌ اثبات‌ رسانيد و بدين‌ طريق‌ هندسه‌ را در زمره‌ي‌ علوم‌ عقلي‌ درآورد. افلاطون‌ در بخش‌ معروفي‌ از كتاب‌ «جمهور» خود روحيه‌ي‌ «دانش‌ پرست‌» (9) يوناني‌ را در برابر روحيه‌ي‌ «سودپرست‌» (10) فنيقي‌ و مصري‌ مي‌نهد. ارسطو در آغاز كتاب‌ «مابعدالطبيعه‌» خويش‌ از لذتي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ حاصل‌ نفس‌ معرفت‌ است‌، قطع‌ نظر از هر گونه‌ فايدتي‌ كه‌ از آن‌ متصور باشد. و با تفكيك‌ مشهور دانش‌ از معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ خصيصه‌ي‌ اصلي‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را نيك‌ مي‌نماياند به‌ نظر او معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ به‌ امور جزئيه‌ تعلّق‌ مي‌گيرد و ما را به‌ امر واقع‌ رهنمون‌ است‌ نه‌ به‌ علت‌ امر واقع‌. حال‌ آنكه‌ دانش‌، معرفت‌ به‌ امور كلّي‌ است‌ و علت‌ و غايت‌ را به‌ دست‌ مي‌دهد. اين‌ است‌ فرق‌ يونان‌ و مشرق‌ زمين‌. انديشه‌ي‌ شرقي‌ معرفتي‌ است‌ تجربي‌ كه‌ اغراض‌ سودجويانه‌ بر آن‌ سيطره‌ دارد؛ حال‌ آنكه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ علمي‌ است‌ مبري‌ از غرض‌ و داراي‌ اعتبار همگاني‌.

چون‌ يونانيان‌ معتقدند كه‌ پژوهش‌ علم‌ بايد به‌ خاطر خود علم‌ باشد، نه‌ تنها فلسفه‌، اين‌ دانش‌ شاهانه‌ را، آفريدند بلكه‌ آن‌ را به‌ نوعي‌، به‌ غايت‌ كمال‌ رسانيدند. شايد سرنوشت‌ علوم‌ طبيعي‌ چنين‌ باشد كه‌ ناگزير مي‌بايست‌ آنها را دانشهايي‌ متضمن‌ فايدتي‌ عملي‌ تلقي‌ كرد. بيكن‌ Bacon ، دكارت‌ Descartes و همه‌ي‌ فلاسفه‌ي‌ جديد، تصور نظري‌ محضي‌ را كه‌ يونانيان‌ از علم‌ داشتند به‌ كنار نهادند و چنين‌ انديشيدند كه‌ علم‌ در زمينه‌ي‌ حيات‌ عملي‌ انسان‌ نيز بايد مفيد افتد و بشر را بر طبيعت‌ چيره‌ گرداند. ليكن‌ به‌ كار بستن‌ دانش‌ ماده‌، در زندگي‌ عملي‌ ميسر است‌، فلسفه‌ به‌ مثابه‌ي‌ دانش‌ فكر، همچنان‌، همان‌ تأمل‌ محض‌ در امور ابدي‌ به‌ جا مي‌ماند. و يونانيان‌ به‌ ويژه‌ به‌ همين‌ دانش‌، يعني‌ به‌ مابعدالطبيعه‌ نه‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌، پرداخته‌اند. انديشه‌ي‌ يوناني‌ پس‌ از آنكه‌ ابتدا با تلاشهايي‌ نظري‌ در صدد برآمد كه‌ اصل‌ و مبدأ جهان‌ را در يكي‌ از عناصر طبيعت‌ بجويد، سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ حقيقت‌ اشياء، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ كه‌ در خود انسان‌ است‌: و آن‌ فكر است‌. و هم‌ معتقد گشت‌ كه‌ عدل‌، يعني‌ همان‌ خيري‌ كه‌ همه‌ در هواي‌ آنند، اصل‌ و مبناي‌ جهان‌ است‌ كه‌ خود قلمرو حكومت‌ قانون‌ هماهنگي‌ (11) است‌. حكمت‌ يونان‌ با بسط‌ و گسترشي‌ كه‌ يافت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ افلاطون‌ و ارسطو منتهي‌ گشت‌ و به‌ چنان‌ رفعتي‌ رسيد كه‌ هنوز در حد اعلي‌ جاي‌ دارد. اين‌ فلسفه‌ نمونه‌اي‌ از ژرف‌ترين‌ و درست‌ترين‌ معرفت‌ را كه‌ هميشه‌ به‌ جا خواهد ماند به‌ دست‌ داد.
اين‌ نكته‌ ناگفته‌ نماند كه‌ اصل‌ آزادي‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را جان‌ تازه‌ بخشيد نه‌ همان‌ در زمينه‌ي‌ دانش‌ و فلسفه‌، بلكه‌ همچنين‌ در زمينه‌ي‌ هنر و سياست‌ جلوه‌گر شده‌ است‌. برخلاف‌ هنر شرق‌، هنر يونان‌ بيان‌ كننده‌ي‌ آزادي‌ فكر انساني‌ است‌، فكري‌ كه‌ بر ماده‌ دست‌ مي‌يابد و صورتي‌ بدان‌ مي‌دهد كه‌ منطبق‌ با ماهيت‌ او است‌. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ نقوش‌ و تصاوير مصري‌ بي‌حركت‌ و مبهوت‌ مي‌نمايد و برعكس‌ در نقوش‌ و تصاوير يوناني‌ آزادي‌ و اعتدال‌ در حركت‌، چشمگير است‌. و باز بي‌سبب‌ نيست‌ كه‌ احساسات‌ و حيات‌ نفساني‌ در بطون‌ آثار هنري‌ يوناني‌ قابل‌ درك‌ است‌. هنر شرقي‌، تجريدي‌ محض‌ و بي‌نام‌ و نشان‌ است‌ و از سنت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد. ليكن‌ هنر يونان‌ نوعي‌ نوآوري‌ است‌ كه‌ با توسل‌ بدان‌، فرد در مقابل‌ جمع‌ قد علم‌ مي‌كند و اصالت‌ احساس‌ و انديشه‌ و خلاصه‌ گوهر شخصيت‌ خود را نمودار مي‌سازد. همين‌ آزادي‌، در سياست‌ يونان‌ نيز جلوه‌گر است‌ و مفهوم‌ شهروند (12) را پديد آورده‌ است‌. جوامع‌ شرق‌ گروههايي‌ بودند بي‌انگاره‌، كه‌ گله‌وار زير يوغ‌ حاكم‌ جبار كمر خم‌ كرده‌ بودند. فقط‌ در يونان‌ بود كه‌ فرد انساني‌ به‌ اعتبار خود واقف‌ گشت‌ و دانست‌ كه‌ قانون‌گذاري‌ از اختيارات‌ شخص‌ اوست‌، آن‌ هم‌ نه‌ قانوني‌ دل‌بخواهي‌، بلكه‌ قانوني‌ كه‌ با نواميس‌ جاوداني‌ حاكم‌ بر طبيعت‌ سازش‌ داشته‌ باشد. ارسطو مي‌گفت‌ انسان‌ موجودي‌ است‌ سياسي‌، و عقل‌ هم‌ كه‌ مايه‌ي‌ اولويت‌ اوست‌، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ عام‌ كه‌ خود مايه‌ي‌ توافق‌ آزادانه‌ افراد با يكديگر است‌. جامعه‌ي‌ يونان‌ براي‌ نخستين‌ بار در تاريخ‌، به‌ صورت‌ اجتماعي‌ از مردان‌ آزاد درآمد كه‌ در حاكميت‌ دولت‌ سهيم‌ بودند. مع‌الوصف‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ كه‌ در تماس‌ با شرق‌ نشئت‌ يافت‌ و اين‌ تماس‌ را حفظ‌ كرد، دوباره‌ در محيط‌ شرقي‌ غوطه‌ور شد. افلاطون‌ بعد از مرگ‌ سقراط‌ به‌ مصر رفت‌ و مدتي‌ نسبتاً مديد در آنجا مقام‌ كرد و پس‌ از آن‌ در سيرن‌ Cyrene و ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ به‌ سير و سياحت‌ پرداخت‌. وقتي‌ كه‌ به‌ آتن‌ بازگشت‌ و مدرسه‌ي‌ معروف‌ خود آكادمي‌ را بنياد نهاد، ابواب‌ آن‌ را به‌ روي‌ شرقيان‌ گشود و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ شاگرداني‌ چند از كلده‌ به‌ آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقي‌ در آكادمي‌ با آمدن‌ اودكس‌ Eudoxe بدان‌ جا تقويت‌ شد. اين‌ ستاره‌شناس‌ دوست‌ افلاطون‌ و از مردم‌ شهر كنيد Cnide در آسياي‌ صغير بود. وي‌ در بسياري‌ از مناطق‌ شرق‌ اقامت‌ كرده‌ بود و چون‌ خواست‌ مكتب‌ خود را به‌ مكتب‌ افلاطون‌ ملحق‌ كند، همه‌ي‌ دانش‌ كشورهاي‌ بيگانه‌ را با خود همراه‌ داشت‌. خود افلاطون‌ در آخرين‌ سفر خويش‌، تحت‌ تأثير انديشه‌هاي‌ شرقي‌، آيين‌ فلسفي‌ خويش‌ را تغيير داد. در فصل‌ دهم‌ از كتاب‌ قوانين‌ (13) آمده‌ است‌ كه‌ نيروي‌ خير و نيروي‌ شر در عين‌ حال‌ حاكم‌ بر جهان‌ خاكي‌اند. اين‌ انديشه‌ بي‌گمان‌ مأخوذ از زرتشت‌ است‌. 4
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:یونان,حکمت,سقراط,یونان,زرتشت,افلاطون,قانون,سیاسی,دانش,سرنوشت,علوم,فیثاغورث,, :: 18:1 :: توسط : آوا رضایی


حال‌ كه‌ تأثير كلي‌ مشرق‌ زمين‌ را در انديشه‌ي‌ يونان‌ پذيرفتيم‌ بايد اعتراف‌ كنيم‌ كه‌ فكر يوناني‌ عنصري‌ جديد و اساسي‌ بر فكر شرقي‌ افزوده‌ و آن‌ صرفاً مخلوق‌ دماغ‌ يوناني‌ است‌. بي‌گمان‌ در اينجا مراد از آفرينش‌، آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ نيست‌. چه‌، انديشه‌ي‌ يونان‌، مصالح‌ آماده‌ي‌ بسياري‌ را از حكمت‌ شرق‌ برگرفته‌ است‌. اين‌ است‌ كه‌ اگر غرض‌ از «معجزه‌ي‌ يونان‌» آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ باشد، بايد گفت‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ وجود ندارد. ولي‌ اين‌ قدر هست‌ كه‌ يونان‌ چيز تازه‌اي‌ در زمينه‌ي‌ فلسفه‌ آورده‌ و آن‌ مسئله‌ «فكر» (7) است‌. جوهر انديشه‌ي‌ يوناني‌ همان‌ ولادت‌ فكر است‌. از «روح‌» (8) اسرارآميز، كه‌ نزد شرقيان‌ وجود داشت‌، حكماي‌ يونان‌ مفهوم‌ فكر را انتزاع‌ كردند؛ فكر، به‌ معناي‌ آگاهي‌ از خود، به‌ معناي‌ ايقان‌ تام‌ به‌ ماهيت‌ لايتناهي‌ خود؛ فكر به‌ معناي‌ آگاهي‌ از مستقل‌ بودن‌ ذهن‌ از اعيان‌ و اشياء خارجي‌ و به‌ معناي‌ اعتقاد به‌ اختيار و آزادي‌ خويش‌. آزادي‌ و اختيار آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در يونان‌ زاده‌ شد و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ در برابر شرقيان‌، از آن‌ دفاع‌ كردند. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ نامهاي‌ ماراتن‌ Marathon ، ترموپيل‌ Thermopyles ، پلاته‌ Platإe و سالامين‌ Salamine در تاريخ‌ با رخشندگي‌ پرتوافكن‌اند: آري‌، در اين‌ نبردها بوده‌ كه‌ آزادي‌ پيروز شده‌ و براي‌ نسلهاي‌ آينده‌ تأمين‌ گشته‌ است‌.
نشئت‌ اين‌ دو انديشه‌ي‌ اساسي‌ فكر و آزادي‌ را در يونان‌، با نشان‌ دادن‌ شرايطي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ مساعد بوده‌اند مي‌توان‌ توجيه‌ كرد. در اين‌ مقام‌ مي‌توان‌ با تن‌ Taine متفكر فرانسوي‌ هم‌صدا شد و وضع‌ مساعد جغرافيايي‌ و خصايص‌ ارضي‌ و اقليمي‌ يونان‌ را مؤثر شمرد. به‌ اين‌ نكته‌ نيز مي‌توان‌ توجه‌ كرد كه‌ در آغاز ظهور انديشه‌ي‌ يوناني‌، الهياتي‌ در كار نبوده‌ كه‌ شرايع‌ و اصول‌ آن‌، آزادي‌ فكر را محدود كند. همچنين‌ مي‌توان‌ از شرايط‌ سياسي‌ يونان‌ كه‌ با شرايط‌ سياسي‌ شرق‌ فرق‌ كلي‌ داشته‌، سخن‌ به‌ ميان‌ آورد. ليكن‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ توجيهات‌ چه‌ به‌ تنهايي‌ و چه‌ جمعاً روشنگر انگيزه‌ي‌ زايش‌ فكر در يونان‌ نيستند. به‌ گفته‌ي‌ آميل‌ Amiel هر منشأ و آغازي‌ در پرده‌ي‌ اسرار است‌. حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ حل‌ مشكل‌ را بايد در بطن‌ خود فلسفه‌ي‌ يونان‌ جستجو كرد نه‌ در عوامل‌ خارج‌ از آن‌. ارسطو گفته‌ است‌: كمال‌ حاصل‌ و نتيجه‌ نيست‌، بلكه‌ اصل‌ و منشأ است‌. فكر با كمال‌ و تاميت‌ خود در اصل‌ و آغاز همه‌ي‌ اشياء وجود دارد. آفرينش‌ جز از راه‌ گسيختگي‌ كه‌ اندروايي‌ قواي‌ ابتدايي‌ را جلوه‌گر مي‌سازد، صورت‌پذير نشده‌ است‌. اما فكر اين‌ توانايي‌ بيكران‌ را دارد كه‌ به‌ خود، به‌ خلوتسراي‌ خود و به‌ آزادي‌ خود بازآيد. اين‌ «به‌ خود بازآمدن‌» كه‌ به‌ هر حال‌ مي‌بايست‌ صورت‌ پذيرد، در يونان‌ صورت‌ پذيرفت‌. در يونان‌ بود كه‌ شعور انساني‌ به‌ وجود خويش‌ پي‌ برد، خود را باز شناخت‌ و جهان‌ را هم‌گوهر خود ساخت‌.

علم‌ به‌ آن‌ كيفيت‌ كه‌ مستقل‌ از حالات‌ و شرايط‌ خاص‌، كلي‌، و تعقلي‌ محض‌ باشد، به‌ اين‌ سبب‌ در يونان‌ پديد آمد كه‌ انديشه‌ي‌ انساني‌ براي‌ اولين‌ بار در آن‌ سرزمين‌ جلوه‌گاه‌ آزادي‌ فكر شده‌ است‌. آن‌ طور كه‌ از آثار بازمانده‌ برمي‌آيد، دانش‌ مشرق‌ زمين‌ عبارت‌ بوده‌ است‌ از مجموعه‌ي‌ دستورهاي‌ عملي‌. در سنگ‌نبشته‌هاي‌ بابلي‌ يا پيروسهاي‌ مصري‌ جز يك‌ رشته‌ نتيجه‌گيريهاي‌ تجربي‌ كه‌ جوابگوي‌ برخي‌ از مسائل‌ عملي‌ است‌ نمي‌توان‌ يافت‌ و در آنها از خوض‌ و غور تعقلي‌ محض‌ خبري‌ نيست‌. يونانيان‌ خود نيز با آنكه‌ فرزانگي‌ مشرق‌ را سخت‌ حرمت‌ مي‌نهادند به‌ فرق‌ موجود ميان‌ علمي‌ كه‌ كه‌ به‌ تأثير و نتيجه‌ي‌ عملي‌ بي‌اعتنا است‌، با معرفت‌ سابق‌ بر آنكه‌ به‌ مصالح‌ عملي‌ توجه‌ داشت‌، پي‌ برده‌ بودند.
آريستوكزن‌ Aristoxene شاگرد ارسطو در رساله‌ي‌ رياضيات‌ خود مي‌گويد كه‌ فيثاغورث‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ علم‌ رياضي‌ را در جايگاهي‌ فوق‌ نيازمنديهاي‌ بازرگاني‌ نشانيد. درواقع‌، فيثاغورث‌ بود كه‌ آن‌ قضيه‌ي‌ هندسي‌ معروف‌ به‌ قضيه‌ي‌ فيثاغورث‌ را به‌ اثبات‌ رسانيد و بدين‌ طريق‌ هندسه‌ را در زمره‌ي‌ علوم‌ عقلي‌ درآورد. افلاطون‌ در بخش‌ معروفي‌ از كتاب‌ «جمهور» خود روحيه‌ي‌ «دانش‌ پرست‌» (9) يوناني‌ را در برابر روحيه‌ي‌ «سودپرست‌» (10) فنيقي‌ و مصري‌ مي‌نهد. ارسطو در آغاز كتاب‌ «مابعدالطبيعه‌» خويش‌ از لذتي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ حاصل‌ نفس‌ معرفت‌ است‌، قطع‌ نظر از هر گونه‌ فايدتي‌ كه‌ از آن‌ متصور باشد. و با تفكيك‌ مشهور دانش‌ از معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ خصيصه‌ي‌ اصلي‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را نيك‌ مي‌نماياند به‌ نظر او معرفت‌ تجربي‌ ساده‌ به‌ امور جزئيه‌ تعلّق‌ مي‌گيرد و ما را به‌ امر واقع‌ رهنمون‌ است‌ نه‌ به‌ علت‌ امر واقع‌. حال‌ آنكه‌ دانش‌، معرفت‌ به‌ امور كلّي‌ است‌ و علت‌ و غايت‌ را به‌ دست‌ مي‌دهد. اين‌ است‌ فرق‌ يونان‌ و مشرق‌ زمين‌. انديشه‌ي‌ شرقي‌ معرفتي‌ است‌ تجربي‌ كه‌ اغراض‌ سودجويانه‌ بر آن‌ سيطره‌ دارد؛ حال‌ آنكه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ علمي‌ است‌ مبري‌ از غرض‌ و داراي‌ اعتبار همگاني‌.

چون‌ يونانيان‌ معتقدند كه‌ پژوهش‌ علم‌ بايد به‌ خاطر خود علم‌ باشد، نه‌ تنها فلسفه‌، اين‌ دانش‌ شاهانه‌ را، آفريدند بلكه‌ آن‌ را به‌ نوعي‌، به‌ غايت‌ كمال‌ رسانيدند. شايد سرنوشت‌ علوم‌ طبيعي‌ چنين‌ باشد كه‌ ناگزير مي‌بايست‌ آنها را دانشهايي‌ متضمن‌ فايدتي‌ عملي‌ تلقي‌ كرد. بيكن‌ Bacon ، دكارت‌ Descartes و همه‌ي‌ فلاسفه‌ي‌ جديد، تصور نظري‌ محضي‌ را كه‌ يونانيان‌ از علم‌ داشتند به‌ كنار نهادند و چنين‌ انديشيدند كه‌ علم‌ در زمينه‌ي‌ حيات‌ عملي‌ انسان‌ نيز بايد مفيد افتد و بشر را بر طبيعت‌ چيره‌ گرداند. ليكن‌ به‌ كار بستن‌ دانش‌ ماده‌، در زندگي‌ عملي‌ ميسر است‌، فلسفه‌ به‌ مثابه‌ي‌ دانش‌ فكر، همچنان‌، همان‌ تأمل‌ محض‌ در امور ابدي‌ به‌ جا مي‌ماند. و يونانيان‌ به‌ ويژه‌ به‌ همين‌ دانش‌، يعني‌ به‌ مابعدالطبيعه‌ نه‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌، پرداخته‌اند. انديشه‌ي‌ يوناني‌ پس‌ از آنكه‌ ابتدا با تلاشهايي‌ نظري‌ در صدد برآمد كه‌ اصل‌ و مبدأ جهان‌ را در يكي‌ از عناصر طبيعت‌ بجويد، سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ حقيقت‌ اشياء، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ كه‌ در خود انسان‌ است‌: و آن‌ فكر است‌. و هم‌ معتقد گشت‌ كه‌ عدل‌، يعني‌ همان‌ خيري‌ كه‌ همه‌ در هواي‌ آنند، اصل‌ و مبناي‌ جهان‌ است‌ كه‌ خود قلمرو حكومت‌ قانون‌ هماهنگي‌ (11) است‌. حكمت‌ يونان‌ با بسط‌ و گسترشي‌ كه‌ يافت‌ به‌ فلسفه‌ي‌ افلاطون‌ و ارسطو منتهي‌ گشت‌ و به‌ چنان‌ رفعتي‌ رسيد كه‌ هنوز در حد اعلي‌ جاي‌ دارد. اين‌ فلسفه‌ نمونه‌اي‌ از ژرف‌ترين‌ و درست‌ترين‌ معرفت‌ را كه‌ هميشه‌ به‌ جا خواهد ماند به‌ دست‌ داد.
اين‌ نكته‌ ناگفته‌ نماند كه‌ اصل‌ آزادي‌ كه‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ را جان‌ تازه‌ بخشيد نه‌ همان‌ در زمينه‌ي‌ دانش‌ و فلسفه‌، بلكه‌ همچنين‌ در زمينه‌ي‌ هنر و سياست‌ جلوه‌گر شده‌ است‌. برخلاف‌ هنر شرق‌، هنر يونان‌ بيان‌ كننده‌ي‌ آزادي‌ فكر انساني‌ است‌، فكري‌ كه‌ بر ماده‌ دست‌ مي‌يابد و صورتي‌ بدان‌ مي‌دهد كه‌ منطبق‌ با ماهيت‌ او است‌. بي‌جهت‌ نيست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ نقوش‌ و تصاوير مصري‌ بي‌حركت‌ و مبهوت‌ مي‌نمايد و برعكس‌ در نقوش‌ و تصاوير يوناني‌ آزادي‌ و اعتدال‌ در حركت‌، چشمگير است‌. و باز بي‌سبب‌ نيست‌ كه‌ احساسات‌ و حيات‌ نفساني‌ در بطون‌ آثار هنري‌ يوناني‌ قابل‌ درك‌ است‌. هنر شرقي‌، تجريدي‌ محض‌ و بي‌نام‌ و نشان‌ است‌ و از سنت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد. ليكن‌ هنر يونان‌ نوعي‌ نوآوري‌ است‌ كه‌ با توسل‌ بدان‌، فرد در مقابل‌ جمع‌ قد علم‌ مي‌كند و اصالت‌ احساس‌ و انديشه‌ و خلاصه‌ گوهر شخصيت‌ خود را نمودار مي‌سازد. همين‌ آزادي‌، در سياست‌ يونان‌ نيز جلوه‌گر است‌ و مفهوم‌ شهروند (12) را پديد آورده‌ است‌. جوامع‌ شرق‌ گروههايي‌ بودند بي‌انگاره‌، كه‌ گله‌وار زير يوغ‌ حاكم‌ جبار كمر خم‌ كرده‌ بودند. فقط‌ در يونان‌ بود كه‌ فرد انساني‌ به‌ اعتبار خود واقف‌ گشت‌ و دانست‌ كه‌ قانون‌گذاري‌ از اختيارات‌ شخص‌ اوست‌، آن‌ هم‌ نه‌ قانوني‌ دل‌بخواهي‌، بلكه‌ قانوني‌ كه‌ با نواميس‌ جاوداني‌ حاكم‌ بر طبيعت‌ سازش‌ داشته‌ باشد. ارسطو مي‌گفت‌ انسان‌ موجودي‌ است‌ سياسي‌، و عقل‌ هم‌ كه‌ مايه‌ي‌ اولويت‌ اوست‌، اصل‌ و مبدايي‌ است‌ عام‌ كه‌ خود مايه‌ي‌ توافق‌ آزادانه‌ افراد با يكديگر است‌. جامعه‌ي‌ يونان‌ براي‌ نخستين‌ بار در تاريخ‌، به‌ صورت‌ اجتماعي‌ از مردان‌ آزاد درآمد كه‌ در حاكميت‌ دولت‌ سهيم‌ بودند. مع‌الوصف‌ انديشه‌ي‌ يوناني‌ كه‌ در تماس‌ با شرق‌ نشئت‌ يافت‌ و اين‌ تماس‌ را حفظ‌ كرد، دوباره‌ در محيط‌ شرقي‌ غوطه‌ور شد. افلاطون‌ بعد از مرگ‌ سقراط‌ به‌ مصر رفت‌ و مدتي‌ نسبتاً مديد در آنجا مقام‌ كرد و پس‌ از آن‌ در سيرن‌ Cyrene و ايتالياي‌ جنوبي‌ و صقليه‌ به‌ سير و سياحت‌ پرداخت‌. وقتي‌ كه‌ به‌ آتن‌ بازگشت‌ و مدرسه‌ي‌ معروف‌ خود آكادمي‌ را بنياد نهاد، ابواب‌ آن‌ را به‌ روي‌ شرقيان‌ گشود و چنان‌ كه‌ مي‌دانيم‌ شاگرداني‌ چند از كلده‌ به‌ آنجا آمدند. نفوذ افكار شرقي‌ در آكادمي‌ با آمدن‌ اودكس‌ Eudoxe بدان‌ جا تقويت‌ شد. اين‌ ستاره‌شناس‌ دوست‌ افلاطون‌ و از مردم‌ شهر كنيد Cnide در آسياي‌ صغير بود. وي‌ در بسياري‌ از مناطق‌ شرق‌ اقامت‌ كرده‌ بود و چون‌ خواست‌ مكتب‌ خود را به‌ مكتب‌ افلاطون‌ ملحق‌ كند، همه‌ي‌ دانش‌ كشورهاي‌ بيگانه‌ را با خود همراه‌ داشت‌. خود افلاطون‌ در آخرين‌ سفر خويش‌، تحت‌ تأثير انديشه‌هاي‌ شرقي‌، آيين‌ فلسفي‌ خويش‌ را تغيير داد. در فصل‌ دهم‌ از كتاب‌ قوانين‌ (13) آمده‌ است‌ كه‌ نيروي‌ خير و نيروي‌ شر در عين‌ حال‌ حاكم‌ بر جهان‌ خاكي‌اند. اين‌ انديشه‌ بي‌گمان‌ مأخوذ از زرتشت‌ است‌.
بخش4

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:یونان,حکمت,سقراط,یونان,زرتشت,, :: 21:20 :: توسط : آوا رضایی

آيا بين زردشت و سقراط نسبتي هست ؟

" استفان پانوسي " متفكر و پژوهشگر بزرگي بود كه سالهاي طولاني در نسبت انديشه هاي زردشت و سقراط ، به پژوهش و تامل پرداخت . او مجدانه در اين تحقيق ، كوشيد و بر تاثير پذيري هاي سقراط و افلاطون از زردشت ، پايمردي داشت . بخشي از ديدگاه او را در اين خصوص ، مي خوانيد :
• تاثیرات زرتشت بر سقراط ، آري يا نه ؟
زندگی زردشت آمیخته با افسانه است ، در صورتیکه زندگش سقراط را ما کاملا توسط کسنوفون و از راه محاوره های افلاطون که در آنها سقراط تا اندازه ای به صورت آرمانی و ایدآل ترسیم شده است می شناسیم .
زردشت به مانند سقراط ازدواج کرده بود ، هر دو هم به پیری رسیدند . زردشت ، از دودمانی آزاده ، صاحب اندیشه های بلند پایه ای بود ؛ و اما سقراط فرزند زایشیار ( قابله )، از ویژگی های طبقه ی نیمه متمول و فراخور استهزاء اندکی برخوردار بود . زردشت در آغاز امر تنها یک فیلسوف و کیش آموز (1) بود ، ولی بعدها یک دیپلمات خونسرد و حسابگر و شاید هم فتنه گر شد که از پیروزی دشمنش واهمه ای نداشت . اما سقراط ، که پیشه اش پیکره تراشی بود ، در جوار این پیشه به فلسفه اشتغال می ورزید . سقراط از شجاعت شخصی نیز برخوردار بود ولی این یک شجاعتی بود از آن یک شهروند آرام به مانند یک سرباز انجام وظیفه می کرد .به جای اینکه دشمنانش را تار و مار بکند ، سقراط در عوض به استقبال جام شوکران به راحتی می شتابد . او ترجیح می دهد رنج بیدادگری را بردبار باشد تا اینکه خود به بیدادگری بپردازد .
زردشت از یک خویدادگی (2) تند خیمی برخوردار بود ، در صورتی که سقراط مردی رام بود ، مردی با یک طبع شوخ و دوست داشتنی ، و این تنها زین و سلاح او بود . سقراط بیشتر فیلسوف و کمتر کیش آور بود . اتهام مبتنی بر اینکه سقراط خدایان جدیدی را تبلیغ می کند ، امری بر علیه وی در حکم یک فیلسوف بشمار رفت و پی آمد منطقی فلسفه اش چون خطری بر علیه معتقدات مردم به نظر رسید .
برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش . زردشت در آنسوی سرزمین کلده (5) به آموزش می پردازد و سقراط در سرزمین یونان . زردشت ، از آنجا که پیشگو شناسی ستارگان (6) را رواج می دهد و از نقطه نظر اینکه طبیعت را می شناسد ، از روح جامعی برخوردار است . سقراط بیشتر یک جدلی است ، از این روی روی آوردن به گردآوری معلومات از روی تجربه و آزمایش برایش به خودی خود مسلم نبود . زردشت کمابیش دویست سال پیش از سقراط می زیسته است . احتمال می رود که زردشت استاد این فیلسوف یونانی و استاد پیثاگوراس ریاضی دان بوده باشد . سقراط تنها به همشهریانش آموزش می داد . آموزش زردشت به نحوی از انحاء به آگاهی سقراط رسیده بود ، چرا که رفت و آمد میان هندوستان و ایران و یونان در آن زمان بسیار رایج بود ، و آن هر آینه از دوره ی فینیقی ها که به زمان فرمانروائی سلیمان حکیم و حتی قبل از آن تا به هندوستان مرتبا رفت و آمد داشتند معمول شده بود .
جایز است بر آن باشیم که آموزش بنیادین سقراط درباره ی روان شاید به میانجی پیثاگوراس و با دیگران از زردشت به عاریت گرفته شده است . از این جمله است نیز اعتقاد بر وجود جدا گرفته ی (7) روان ، جدا از بدن ، یعنی پیشباشی(8) یا وجود از پیشاپیش روان و در نتیجه نامیرائی آن و میعاد و برگشتش پس از مرگ بدن به سوی آسمان است . اینکه زندگی تنها یک پیوند موقتی است میان بدن و روان و اینکه بدن تنها یک زندان برای روان است ، آشکارا امریست از ثنویت و تنها عامل وحدت گرائی در آن عبارت است از اینکه روان برای سقراط یک تکواد (9) است که در محاوره ی فدون یک وحدت انحلال ناپذیر بشمار می رود . به هر حال زندگانی فرد ، هم برای زردشت و هم برای سقراط ، در میان پیشبانی روانی و جاویدانی آن به دنبال مرگ بدن به مانند یک مکث و یا به مانند یک خواب بد به میان می آید . در گذر از بدن ، روان اندک زمانی به جهان زیرانی (تحتانی ) کشانده می شود ، یعنی درخشش روان به زمانی کوتاه و گذرا به تاریکی می پیوندد.


برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش .


 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : شنبه 11 آذر 1391برچسب:زرتشت,سقراط, :: 10:11 :: توسط : آوا رضایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 85 صفحه بعد

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1