شمس، "سماع" را، "فریضهی اهل حال" میخواند، و چون پنج نماز، و روزهی ماه رمضانش، برای اهل دل، واجب میشمارد. زیرا، خواص را، دل، سلیم است. و "از دل سلیم، اگر دشنام، به كافر صد ساله رود، مؤمن شود! اگر به "مؤمن" رسد، "ولی" شود
سماع اهل حال، رقص راستینانی كه دلی سلیم دارند، به گمان "شمس"، بزم كائنات است:
"هفت آسمان و زمین، و خلقان، همه در رقص میآیند، آن ساعت كه صادقی، در رقص آید!
اگر، در "مشرق"، "موسی"...، بُوَد، هم در رقص بُوَد، و در شادی
"رقص مردان خدا، لطیف باشد و، سبك!
گویی، برگ است كه بر روی آب میرود! _ اندرون، چون كوه!...و برون، چون كاه.
آیا از این گستاختر، و در عین حال، لطیفتر، در محیطی خشك و پرتعصب، میتوان "رقص" را، ستود، و بدان جنبهی تقدس و شكوه آسمانی بخشید؟
آری، آن صدای شمس در ستایش از سماع است، و این پژواك مولوی به استاد است: فراخوان به سماع، دعوت به "بزم خدا"!:
"...قاضی عزالدین در اوایل حال، به غایت منكر سماع درویشان بود. روزی...مولانا، شور عظیم كرده، سماعكنان از مدرسهی خود بیرون آمده، به سر وقت قاضی عزالدین درآمد، و بانكی بر وی زد، و از گریبان قاضی را بگرفت، و فرمود كه:
_ برخیز! به "بزم خدا"، بیا!
كشان كشان، تا مجمع عاشقان، بیاوردش، و نمودش، آنچه لایق حوصلهی او بود.
... ]قاضی عزالدین] جامهها را چاك زده به سماع درآمد، و چرخها، میزد، و فریادها میكرد..." (افلاكی
چرخزدن در رقص، از آموزشها و نوآوریهای شمس در قونیه است. و بدینسان، در حقیقت شمس، به دستیاری مولوی، برتر از كاونات، قاضی مخالف را، در "بزم خدا"، به رقص درمیآورد. و اینچنین، سد بند تعصب را خود، سدشكن میسازد!
ب -10
نظرات شما عزیزان: