آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 

شمس: واژگونگر ارزش‌ها
بسیاری از چیز‌ها را كه دیگران، بد و "شر مطلق" می‌شمارند، مانند "عدم متابعت از شریعت" و "سماع" را، شمس، بطور مشروط، "نیك" می‌داند. شمس، حتی آب توبه، بر سر "ابلیس" ــ مظهر شر مطلق ــ می‌ریزد. او را، بهنگام، محجوب، آرزمگین، مددكار، و دلسوز انسانش، معرفی می‌كند:
"آن شخص توبه كرد، و عزم حج كرد در بادیه، پای آن مرد، از خار مغیلان، بشكست. قافله رفته، در آن حال نومیدی، دید كه آینده‌ای، از دور می‌آید. ] به دعا[ گفت:
ــ به حرمت این خضر كه می‌آید، مرا خلاص كن! ] آن رهرو[ پای در هم پیوست، و او را به كاروان، رسانید. در حال، گفت:
ــ بدان خدائی كه بی‌‌هنباز (شریك) است، بگو كه تو كیستی كه این فضیلت تراست؟
او دامن می‌كشید، و سرخ می‌شد، و می‌گفت:
ــ ترا با این تجسس، چه‌كار؟ از بلا، خلاص یافتی، و به مقصود رسیدی!
گفت:
ــ بخدا كه دست از تو ندارم، تا نگوئی!
گفت:
ــ من ابلیسم! اگر آدمی، خود پاك باشد، "ابلیس" را، چه یارای آنست كه گرداگرد او گردد، و او را زیانی رساند؟! (ش160)
ب-19

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:شمس,سهروردی,, :: 10:12 :: توسط : آوا رضایی

شمس: سنت‌شكن، انقلابی مستمر
استقلال‌طلبی، بیزاری از تقلید، و گریز از تابعیت، طبعاً با "سنت‌شكنی" همراه است. سنت‌شكن، ناچار انقلابی و نوجوست. استقرار هر چیز تازه، خود بزودی سنت می‌شود. از اینروی، سنت‌شكن اصیل، خواهان انقلاب مستمر، و نوجوئی و بهخواهی پیوسته است. "جان‌نگری" او، "تكاپوئی" و پویا است. نه ایستا، و راكد و بی‌جنش!
"شمس"، عموماً سنت‌شكنی این‌چنین است. شمس، سنت‌گرایان را "اهل متابعت"، اهل پیروی و تقلید از سنت و شرع، می‌خواند. و آنگاه با لحنی مثبت، همواره از بزرگان سنت‌شكن ــ از آنان كه هرگز اهل متبعت نبوده‌اند ــ و از عصیان و عدم پیروی آنان، یاد می‌كند:
"نیكو همدرد بود!
نیكو مونس بود!
شگرف مردی بود، شیخ محمد ]محیی الدین عربی[ ! اما در "متابعت" نبود! عین متابعت خود آن بود، نی متابعت نمی‌كرد!" (ش29)
"شهاب هریوه"، در دمشق كه گبر خاندان]پیامبر[ بود ... قیامت را منكر بودی! ...
آن شهاب، اگرچه كفر می‌گفت، اما، صافی و روحانی بود/ اسلام و "ایمان" را كه دیگران، پس از یكبار بدست آوردن و تحصیل، دیگر كیفیتی استوار می‌پندارند، "شمس"، امری بی‌قرار و ناپایدار، می‌خواند. "آرمان"، از نظر شمس، طبیعتی پویا، تكاپوئی، دینامیك، و دگرگونی‌پذیر دارد، و از اینرو، پیوسته به تائید، پیوسته به نوسازی، و پیوسته به تحصیل مجدد، نیازمند است. طبیعت دین، طبیعت آرمان و ایده‌ئولژی، "ثابت" نیست. "متغیر" است .و پاسداری آن، ناچار، به كوشش پویسته نیازمند است:
"پیش ما، یكبار، مسلمان، نتوان شدن! مسلمان می‌شود، و كافر می‌شود، و باز، مسلمان می‌شود! و هرباری از "هوی" (خواست‌های پست نفسانی) چیزی بیرون می‌آید، تا آن‌وقت كه "كامل" شود. بدین ترتیب، از نظر شمس، "آرمان‌گرائی"، "كمال‌پذیری" است. و كمال‌پذیری، مجاهده‌ی پیوسته، نوسازی مكرر، و انقلاب مستمر درونی، بسوی یك كمال مطلوب آرمانی است!
ب--18

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:شمس,تبریزی,, :: 9:28 :: توسط : آوا رضایی

شمس: دشمن تقلید
تیپ استخوانی "خودگرا"ست. متكی به خویش، استقلال‌طلب، و گریزان از تابعیت و تقلید است. "تقلید" در نظر او، بمراتب از "نفاق اضطراری" بدتر است. فسادها، بیشتر از تقلید، سرچشمه می‌گیرند.زیرا تقلید، یعنی خود نبودن، یعنی خود فروختن،یعنی كوركورانه سرسپردن! تقلید یعنی بردگی، یعنی گوسفند صفتی، یعنی تائید استعمار، یعنی تشویق استثمار، یعنی زورگوپروری، و اعانت به ظالم!
از اینروی هر فسادی كه در جامعه پدید آید، منشاء آن‌را كم و بیش، به گمان شمس، در تقلید، باید جستجو نمود! و از نظر شمس، تقلید، تقلید است، دیگر چه الگوی آن "كفر" ــ ایمان ناراستین ــ و چه "ایمان" ــ باورداشت راستین ــ باشد! موضوع تقلید، هرچه باشد، نمی‌توان آب پاكی بر سر تقلید، فرو ریزد، و از پلیدی آن، بكاهد .شمس، در "نفی تقلید" تا آنجا پیش می‌رود كه می‌پرسد:
ــ "كسی روا باشد، مقلّد را، مسلمان داشتن؟" ]یا دانستن ؟
و آنگاه در مورد خود، تأكید می‌كند كه وی، هرگز مقلد نبوده است. بلكه هموراه جستجوگری مشكل پسند، بر خویشتن سختگیر، و انعطاف‌پذیر، به‌شمار می‌رفته است .
"این داعی، مقلد نباشد! ... بسیار درویشان عزیز، دیدم، و خدمت ایشان، دریافتم، و فرق میان صادق و كاذب ــ هم از روی قول، و هم از روی حركات ــ معلوم شده، تا سخت، پسندیده و گزیده نباشد، دل این ضعیف، به هرجا فرود نیاید، و این مرغ، هر دانه را، برنگیرد.
ب-17

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:شمس,سهروردی,, :: 10:4 :: توسط : آوا رضایی

زندگانی، دوبار بایستی!
دشمن دوست‌روی، بسیارند،
دوستی غمگسار بایستی با این وصف، در خود زیستی و "تنهائی شمس"، شیوه‌‌ای اضطراری بوده است، نه انتخابی و دل‌خواسته. شمس پیوسته، برای همزیستی، برای معاشرت، برای مصاحبت با مردمان، با تشنگی و نیاز تمام، در تلاش و پویان بوده است!
احساس تنهائی، عدم هماهنگی و سنخیت، هویت‌جوئی و سرگشتگی شمس، همه‌جا، در سخن او، اندوه‌آفرین است. چنانكه یادآور شدیم ــ همین كتاب، ص77-آ تا 79-آ ــ شمس از كودكی خود، بعنوان كودكی عجب، كودكی دگرگونه، كودكی منفرد، همانند جوجه مرغابی‌یی تنها، كه فقط با جوجگانی دیگر، در زیر ماكیانی خانگی پرورش یافته است، لیكن صرف‌نظر از زایش و پیدایش خود دیگر با آنها، هیچگونه پیوندی نداشته است، یاد می‌كند. "دوران بلوغ شمس" نیز ــ همین كتاب ص80-آ تا 82-! ــ با شوریدگی و شیفتگی، و گمگشته‌جوئی عرفانی، همراه با بی‌تابی، بی‌اشتهائی و رنج، سپری شده است . تا جائیكه موجبات نگرانی خانواده‌ی خود را فراهم می‌آورد.
"شمس" به‌زودی درمی‌یابد كه حتی شیخ راهنمیا او، از درك ویژگی‌های وی، عاجز است .از این‌رو، "شمس"، در جستجوی راهبری كامل، در پژوهش خویش، از خانه و زادگاه می‌برد، و راهی سفر می‌شود اندك‌اندك، در برابر مردمان، به‌ویژه مدعیان پیشوائی و رهنمونی، شیوه‌ی دفاعی و مردآزمائی در پیش می‌گیرد. آنها را به مردی و پختگی می‌آزماید . اگر انها را كامل یافت، سر بر آستانشان فرو می‌ساید. و اگر آنان را، نابالغ و تهی از حقیقت دید، پرخاشگری می‌آغازد، و از آنها در می‌گریزد
"مردآزمائی شمس"، از معاصران درمی‌گذرد، و به تجدید داوری، درباره‌ی پیشوایان گذشته گسترش می‌یابد. شمس، دیگر هیچ‌چیز را، تعبدی و تقلیدی نمی‌پذیرد. بایزید، حلاج، عین‌القضاة، ابن‌سینا، خیام، شهاب‌الدین سهروردی، و از معاصران، محیی‌الدین عربی، و فخر رازی، هر یك را نارسائی، ناپختگی، و فقدان بلوغی است كی نمی‌توان نادیده انگاشت. و به عنوان الگو، و نمونه آنان را، دربست پذیرفت. دید انتقادی، و داوری برای شمس، تا مرز برندگی شمشیر تیز، و كوبندگی گرز گران، بی‌محابا، به پیش می‌تازد .

شمس: پرخاشگر مهربان
"شمس" كم‌حوصله، تندخو، یكدنده، پرخاشگر، سختگیر و انعطاف‌پذیر است. به هنگام معلمی و مكتب‌داری، این تندخوئی و انعطاف‌ناپذیری خویشتن را آزموده است. به هنگام تنبیه، به هیچگونه، از سختگیری‌های خود، نمی‌كاهد. لیكن در دل آرزو دارد كه ای كاش، درباره‌ی رفتار خارج از مرز، و بیرون از اصول تربیتی كودكی كه به قمار دست آلوده است، وی را آگاه نمی‌ساختند. و یا ای كاش، زمانیكه او به جستجوی كودك، در حین انجام خلاف، می‌رود، كودك را آگاه می‌ساختند، و از خشم او می‌گریزاندند. لیكن به هنگام عمد، و یا جهل و ناشناسی عوام، نسبت به او حتی با همه اهانت‌های خویش، نمی‌توانند خشم او را برانگیزند .شمس، در عمق دل، حتی توان دیدار شكنجه‌های تباهكاران را نیز ندارد .
ب-16

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:شمس,سهروردی,, :: 23:40 :: توسط : آوا رضایی

"شمس"، خود را می‌شناسد، و روش خویشتن را، نیز آزموده است. به‌خود اعتماد دارد، و نیز نسبت به واكنش دیگران، در برابر جاذبه شخصیت خویش، اطمینان می‌دهد. تصریح می‌كند كه در عین خودپنهان‌گری، كیمن‌گری، و پیچیده‌نمائی ظاهری:
"من، همچنینم كه كف دست! اگر كسی، خوی مرا بداند، بیاساید، ظاهراً، باطناَ "به هركه روی آریم، روی از همه‌جهان، بگرداند! مگركه نمائیم، اما، روی به او، نیاریم! ...
"گوهر" داریم، به هر كه روی آن، به او كنیم، از همه یاران، و دوستان، بیگانه شود.
"شمس"، آگاهانه معتقد است كه همه‌چیز را برای همه‌كس نمی‌تواند گفت، و نیز نباید گفت. واكنش توده‌های بی‌تفاهم، اگر متعصب باشند، "تكفیر" است، و اگر لاابالی و بی‌تعصب باشند، "نیشخند" و "تحقیر" است .از اینروی، سرانجام، پس از همه گفت‌های خود، تأكید می‌كند كه سخن، بیش از این نیارم گفتن. تنها "ثلثتی، گفته شد.
به پندار "شمس"، خود را باید پنهان ساخت. مردمان را باید سخت آزمود، آنگاه به حریم شخصی خویشتن، اجازه‌ی ورودشان داد! لكن آیا این آزمایش، كاری آسان است؟
"شمس"، خود آن‌را، كاری بس دشوار می‌داند. تا جائیكه می‌گوید:
ــ "شناخت این قوم، مشكل‌تر است از شناخت حق .و معتقد است كه:
ــ"همه‌كس، دوست‌شناس، نَبُوَد، و دشمن‌شناس، نَبُوَد! پس زندگانی، دوبار بایستی ] تا انسان[دشمن را شناسد، دوست را شناسد.
و "شمس" برای تائید لزوم "زندگانی دوباره"، برای "شناخت مردمان"، همزمان با "سعدی"، تا اندكی پیش از وی، بدین شعر كه نمی‌دانیم از خود اوست، یا از دیگری، استناد می‌جوید كه:
تا بدانستمی ز دشمن، دوست،
زندگانی، دوبار بایستی!
ب-15

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : جمعه 10 آذر 1391برچسب:شمس,, :: 11:32 :: توسط : آوا رضایی

با این وصف، "شمس"، با اندوه می‌داند كه همواره خواستن، توانستن نیست. وی را، پیوسته "گفتنی"، بیشتر از "گفتار" است! هرچه را كه از شمس، شنیده‌ایم، تمام گفته‌های او، به شمار نمی‌روند. شمس، از گفتنی‌های خود، بیشتر از ثلثی را، نگفته است .زیرا اظهار گفتنی نیز ــ هرچند با اراده‌ای بس نیرومند، به عنوان پشتوانه همراه باشد ــ بدون رعایت هیچ شرط و قید، همواره میسر نیست. زیرا، نخست، عرصه سخن خود، بس تنگ‌تر است، از عرصه معنی (ش256). و دیگر آنكه، در جهان شمس:
"هنوز ما را، اهلیت گفت، نیست!
كاشكی اهلیت شنیدن بودی! تمام ــ گفتن"، می‌باید، و "تمام ــ شنودن"؟
] اما سوكمندانه [ :
ــ بر دل‌ها، مُهر است
ــ بر زبان‌ها، مُهر است!
ــ و بر گوش‌ها، مُهر است
در نظر "شمس"، كم و بیش، همه، احیاناً بدون آنكه خود بدانند یا بخواهند، به‌گونه‌ای "منافق"اند ــ حتی یاران به ظاهر صمیمی، و یكدل و همرنگ .دورویی و نفاق، شیوه اضطراری زندگی، در جهان سوءِ تعبیرها و سوءِ تفاهم‌هاست! دورویی، وسیله‌ای دفاعی، در "نبرد ــ شیوه" زندگی است.
"شمس"، معترف است كه خود ناچار، بارها، به نفاق، به خودپنهان‌گری، به دوگویی، به خود بودن و دیگری جلوه نمودن، زیسته است .
دامنه نفاق و دوگونه زیستی، معمولاً به شیوه رازگرایانه در سخن درونگرایان استخوانی، سرایت می‌كند. و شمس، ابایی ندارد از اینكه اعتراف نماید كه سخنش پر از رمز و راز است. و هرگاه صلاح بداند، آن‌را بر دیگران آشكار می‌سازد، و هرگاه كه نخواهد، آن‌را همچنان، ناگفته باقی می‌گذارد:
1- "دلم می‌خواهد كه با تو، شرح كنم! ] اما[ همین "رمز" می‌گویم،
بس می‌كنم! ... 2- "روزی رمزی می‌گفتم، و كشف می‌كردم، و نمی‌خواستم كه معنی بر وی (شهاب هریوه)، كشف نشود
3- " ... من آن نیستم كه بحث توانم كردن! اگر تحت‌اللفظ، فهم كنم، آن‌را نشاید كه بحث كنم. و اگر به زبان خود، بحث كنم، بخندند و تكفیر كنند! "شمس" در جهانی سخت‌گیر و متعصب به‌سر می‌برد كه اقلیت‌ها و حتی رهبران اكثریت، در كشاكش زندگی و تنازع برای بقا، "تقیه"، كتمان، رازداری، پنهان‌كاری، خود نبودن و دیگری جلوه نمودن، و ضرورت ماسك فریب دفاعی را، بر چهره خویش، به‌صورت سنت، صلاح‌اندیشی، سیاست، و دستوری مذهبی، پذیرفته‌اند. حتی "ملاحده الموت" ــ بی‌پرواترین جانبازان تاریخ، به خاطر عقیده و آرمان ــ نیز، چنانكه در بخش "شاهد زمان" خواهیم دید ــ به تقیه و مصلحت، "نو مسلمان" می‌شوند. خلیفه عصر شمس ــ الناصرلدین‌الله (خلافت 622 - 576 هـ /1225-1180م) ــ بنابر 45 سال تجربه خلافت، با مكر تمام، از سوئی فدائیان مسخ شده الموت را به مزدوری، برای آدم‌كشی می‌گیرد، و از سویی دیگر، به شیوه "اهل فتوت"، جامه می‌پوشد و به "فقه شیعه"، روی می‌آورد! در چنین جهانی، "شمس" نیز، ناگزیر است، هر جا كه دیگر تخیل خلاق وی، از برقراری هماهنگی میان اموزش مذهب خداسالاری، و آئین انسان سالاری زبون ماند، رسماً از شیوه "تقیه" پیروی كند. شمس، با افسوسی انگیخته از تجربه‌هایی تلخ، اعتراف می‌كند كه:
ب-13

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:سماع,شمس,قونیه,آموزش,رقص,درویش,, :: 10:10 :: توسط : آوا رضایی

شمس، تنگ‌حوصله است. بازاریاب نیست. از پی مشتری نمی‌گردد، و عوام‌فریبی نمی‌كند. از این‌رو، با كاربرد هرگونه دستورالعمل روانشناسی توده، به خاطر بازاریابی و جلب عوام، مخالف است. خواستار شیوه استثنائی دویدن صید از پی صیاد است، نه روش متداول پی‌جویی صیاد از صید! و دیرگیری‌ها و تنهایی‌های او نیز، همه از این خوی، سرچشمه می‌گیرد. حتی، زمانی كه شمس را، بر این خوی خودگرایی او، متذكر می‌سازند، و از وی می‌خواهند كه سخن باید بر وفق صلاح، و درك مردم گوید، خشمگین می‌شود، و گوینده را، فاقد صلاحیت چنین دستوری به خویش، می‌خواند:
"آنجا، شیخی بود. مرا، نصیحت آغاز كرد كه:
ــ با خلق، به قدر حوصله ایشان، سخن‌ گوی! و به قدر صفا، و اتحاد ایشان، ناز كن!
گفتم:
ــ راست می‌گویی! ولیكن، نمی‌توانم گفتن جواب تو! چو، نصیحت كردی، و تو را، حوصله این جواب، نمی‌بینم. شمس، مخاطبان خود را مشخص كرده است. وی می‌داند كه روی سخنش با كی است. از این‌رو، به هنگام اعتراض، نسبت به پیچیدگی سخنش، آشكارا، اعلام می‌دارد كه:
"صریح گفتم ... كه:
ــ سخن من، به فهم ایشان، نمی‌رسد!� مرا � دستوری نیست كه از این نظیر (مثال)های پست گویم! آن اصل را می‌گویم، بر ایشان، سخت مشكل می‌آید! نظیر آن، اصل دگر می‌گویم، پوشش در پوشش، می‌رود!
"مخاطب شمس"، ابرمرد است، انسان والاست، شیخ كامل است، كسی است كه مسئول رهبری مردم است! روی سخن شمس، متوجه رهبران است، نه پیروان:
"مرا در این عالم، با عوام، هیچ كاری نیست! برای ایشان، نیامدم! این كسانی كه رهنمای عالم‌اند، به حق، انگشت، بر رگ ایشان، می‌نهم. "من شیخ را می‌گیرم، و مؤاخذه می‌كنم، نه مرید را! آنگه، نه هر شیخ را، شیخ كامل را! .
"شمس"، تنها به خاطر حرف، حرف نمی‌زند. وی را تا گفتنی نباشد، و یا تا زمان و مكان را، مناسب نیابد، لب به سخن نمی‌گشاید .لیكن، هنگامی نیز كه ابلاغ پیامی را لازم می‌شمارد، در خود، چیزی گفتنی، احساس می‌نماید، آنگاه، بی‌پروا از مقتضیات زمان و مكان، با احساس مسئولیتی رهبرانه، لب به سخن می‌گشاید، و مستمع خویش را، از فراسوی قرن‌ها، مخاطب قرار همی‌دهد:
"چون گفتنی باشد، و همه عالم، از ریش من، درآویزد كه مگر نگویم ... ، اگرچه بعد از هزار سال باشد، این سخن، بدان‌كس برسد كه من خواسته باشم.
ب-12

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:شمس,مکتب مولوی,تبریزی,آموزش,قرآن,, :: 17:12 :: توسط : آوا رضایی

شمس، "سماع" را، "فریضه‌ی اهل حال" می‌خواند، و چون پنج نماز، و روزه‌ی ماه رمضانش، برای اهل دل، واجب می‌شمارد. زیرا، خواص را، دل، سلیم است. و "از دل سلیم، اگر دشنام، به كافر صد ساله رود، مؤمن شود! اگر به "مؤمن" رسد، "ولی" شود
سماع اهل حال، رقص راستینانی كه دلی سلیم دارند، به گمان "شمس"، بزم كائنات است:
"هفت آسمان و زمین، و خلقان، همه در رقص می‌آیند، آن ساعت كه صادقی، در رقص آید!
اگر، در "مشرق"، "موسی"...، بُوَد، هم در رقص بُوَد، و در شادی
"رقص مردان خدا، لطیف باشد و، سبك!
گویی، برگ است كه بر روی آب می‌رود! _ اندرون، چون كوه!...و برون، چون كاه.
آیا از این گستاخ‌تر، و در عین حال، لطیف‌تر، در محیطی خشك و پرتعصب، می‌توان "رقص" را، ستود، و بدان جنبه‌ی تقدس و شكوه آسمانی بخشید؟
آری، آن صدای شمس در ستایش از سماع است، و این پژواك مولوی به استاد است: فراخوان به سماع، دعوت به "بزم خدا"!:
"...قاضی عزالدین در اوایل حال، به غایت منكر سماع درویشان بود. روزی...مولانا، شور عظیم كرده، سماع‌كنان از مدرسه‌ی خود بیرون آمده، به سر وقت قاضی عزالدین درآمد، و بانكی بر وی زد، و از گریبان قاضی را بگرفت، و فرمود كه:
_ برخیز! به "بزم خدا"، بیا!
كشان كشان، تا مجمع عاشقان، بیاوردش، و نمودش، آنچه لایق حوصله‌ی او بود.
... ]قاضی عزالدین] جامه‌ها را چاك زده به سماع درآمد، و چرخ‌ها، می‌زد، و فریادها می‌كرد..." (افلاكی
چرخ‌زدن در رقص، از آموزش‌ها و نوآوری‌های شمس در قونیه است. و بدینسان، در حقیقت شمس، به دستیاری مولوی، برتر از كاونات، قاضی مخالف را، در "بزم خدا"، به رقص درمی‌آورد. و این‌چنین، سد بند تعصب را خود، سدشكن می‌سازد!
ب -10

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:سماع,شمس,قونیه,آموزش,رقص,درویش,, :: 14:27 :: توسط : آوا رضایی

شمس: میزبان بزم خدا
دگرگونی، خلاقیت و زایائی هنری مولوی در زندگانی دومش، تنها در شاعری او، خلاصه نمی‌شود. بلكه در موسیقی، و تأثیرپذیری شعر و موسیقی و رقص از یكدیگر، ظاهر می‌گردد.
تصریح شده است كه مولوی، موسیقی می‌دانسته است. و رباب می‌نواخته است. و حتی به دستور او، تاری بر سه‌تار سنتی رباب می‌افزایند. همچنین نیز تأكید شده است كه تنوع گسترده‌ی مولوی در انتخاب وزن و قالب شعر، از موسیقی‌شناسی او پربار گشته است. لیكن از طرفی دیگر نیز جای ابهامی نیست كه مولوی، تا پیش از آشنائی با شمس، حتی سماع نمی‌دانسته است. و آئین رقص چرخان را شمس به وی آموخته است: رقصی دائره‌وار كه هم امروز نیز بنا بر شیوه‌ی آن، درویشان مولوی را، بنام "درویشان چرخان"، می‌شناسند!
بدینسان، ورود شمس به "قونیه"، و برخورد او با مولوی در 642 هجری/1244 میلادی، یك رویداد بزرگ پربار ادبی و هنری در تاریخ ادب ایران است.
شمس سازنده‌ی "مكتب مولوی"، و پدر دو قلوی آن است. و در تاریخ تصوف ایران، تنها نیز در مكتب مولوی است كه شعر، موسیقی، رقص، و عرفان، همه در هم می‌آمیزند. از یكدیگر متأثر می‌شوند، و از همدگر، كمال و اثر می‌پذیرند!
شمس، "موسیقی" را تا حد "وحی ناطق پاك"، و نوای چنگ را، تا حد"قرآن فارسی"، بالا می‌برد و می‌ستاید. و "مكتب مولوی"، میراث این آموزش و ستایش را، به بهای همه تعصب ورزی‌ها، قرن‌ها، بجان می‌خردع و تا به امروز آن را، همچنان زنده می‌دارد.
"مولوی"، پس از برخورد با شمس، موسیقی دوستی و سماع را، تابدان حد گسترش می‌دهد كه حتی بطور هفتگی، مجلسی ویژه‌ی سماع بانوان، همراه با گل افشانی و رقص و پای‌كوبی زنان، در قونیه برپا می‌دارد. و این‌ها، همه از مردی مشاهده می‌شود كه تا سی و هشت سالگی خود، مجتهدی بزرگ، و یك "مفتی حنبلی" بشمار می‌رفته است! تا جائیكه حتی در مواردی، چون سرگرم رباب و موسیقی می‌شده است، نمازش قضا می‌شده است، و با وجود تذكار به وی، موسیقی را رها نمی‌كرده است، بلكه نماز را ترك می‌گفته است كه:
سماع آرام جان زندگانی است!
كسی داند كه او را،
جان جان است.
ب -9

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:شمس,مکتب مولوی,تبریزی,آموزش,قرآن,, :: 23:50 :: توسط : آوا رضایی

"نیهیلیسم شمس"، ارزیابی پررنج یك فرهنگ آفل است. آسیب‌شناسی یك تمدن بیمار است. پوچ بینی دعوی‌های كاذب است. هشیاری است. روشنگری است. نهیب بیداری از خواب غفلت است. ابلاغ رسالت، برای روزی بهتر است. به خاطر رهائی تنها ماندگان معاصر و آگاهی آیندگان درمانده است. شمس، آنچه را می‌بیند، بازگو می‌كند، اگرچه معاصران نخواهند، كه او بگوید، و یا نفهمند كه او چه می‌گوید:
ــ "چون گفتنی باشد،
و همه عالم، از ریش من درآویزند،
كه مگر نگویم...،
اگر چه بعد از هزار سال باشد،
این سخن،
بدان كس برسد كه من، خواسته باشم
به گمان "شمس"، بشرها، باید به‌خود بازگرند. مشكل آنان خود ایشانند . گنج را بیرون از خود نباید بجویند. گنج در خود ایشان است.
"بازگشت به‌خود!"، در "تمدنی از خود بیگانه"، در فرهنگ "انسانی از خود گریخته"! اینست پاسخ شمس، به مسئله‌ی بشریت از خود غافل!.
انسان باید خود، هم كاتب وحی، و هم خود محل وحی باشد خود رهبری كند. خود رهبر، و خود پیرو خویشتن باشد! همه باید در رهبری دسته‌جمعی با یكدیگر تشریك مساعی كنند: تو رهبر دیگرانی، و دیگران رهبر تواند
"شمس"، با بی‌پروائی، "انسان‌سالاری" را، در "تمدنی خدا سالار"، مذهب مختار خود، آرمان درخور ابلاغ خویش، معرفی می‌دارد. از متافیزیك، همانند "مكتب بودائی زِن"، اعراض می‌جوید. مقصود جستجو را، دیگر نه "خدا"، بلكه "انسان"، معرفی می‌كند. لیكن انسان سالاریش، "توده سالاری"، نیست! او خود پیام‌آور توده‌ها، "رسول عوام"، نمی‌شمارد. بلكه او "شیخ" را، رهبر را، آنهم شیخ كامل را، ابرمرد را،می‌جوید، و برای او، سخن می‌گوید. و در اینجا، پیشتاز اندیشه‌ی "نیچه"، در "مرگ خداوند" ــ دست كم در نظام انسان‌سالاری ــ و لزوم پیدایش ابرمرد، و "انسان كامل"، از میان انبوه عوام می‌گردد.
سوءِ تعبیر نشود! شمس اگر به مردم‌سالاری نمی‌اندیشد، انسان سالاریش، ضد توده‌ها نیست. بلكه در حمایت آنهاست! او، "ابرمرد" را، به بهای تباهی توده‌ها نمی‌خواهد. بلكه به‌خاطر رفاه، زهنمونی و دستگیری از آنها، می‌خواهد. یك نشان بزرگ "ابرمردی"، در مكتب شمس، "توده‌داری"، حمایت از بینوایان، شبانی راستینِ رمه‌های گرگ‌زده، در تاریخ شكنجه و امید انسانی است!
شمس، چنانكه دیدیم، با اندوهی جانگداز، در همدردی با رمه‌های گرگ‌زده، ما را با روحیه‌ی آنتوانت گونه‌ی زمامداران ایران، در آستانه‌ی مسلخ مغول، آشنا می‌سازد. و با روایتی بس كوتاه، و گویاتر از هر تحلیلی تاریخی، پرده از "ابر-انگیزه"ی طوفان مغول در ایران ــزمامداری خوارزمشاهیان ــ بیك سو می‌زند. "شمس" در این رهگذر، نقد والای خود را از سوء تعبیر از قرآن، و جبهه‌گیری ظریف عرفان را، در پیكار با سودجویان از دین به‌زیان توده‌ها، در برخورد "ابوالحسن خرقانی" و "محمود غزنوی" و نیز در برخورد خود با شیخی بزرگ، هماواز با فردوسی، عرضه می‌دارد كه:
زیان كسان از پی سود خویش،
بجویند و دین، اندر آرند، پیش!
" راه حلشمس"، در روابط انسانی، حدی فاصل یا آمیخته‌ای از "سوسیالیسم" و "اندی وی دو آلیسم"، یا توده‌گرائی و فردگرائی است. از نظر شمس، نه "فرد" باید قربانی "جمع" شود، شخصیتش یكسره در گروه، تحلیل رود، و نه "جمع" باید فدای "فرد" گردد!:
ــ میان باش و تنها باش
این پاسخ "شمس" به مسئله‌ی حفظ استقلال فردی، در عین همزیستی، و زندگانی اجتماعی است!
و آیا، بزرگ‌ترین مسئله نیز در روابط انسانی، همین نیست كه:
ــ چگونه ما، هم خودمان باشیم، و هم با دیگران زندگی كنیم؟!
و همین هم بزرگ‌ترین مسئله‌ی تصوف عشق، و معمای آموزش شمس است ــ معیاری برای جهانی پریشان، برای انسان‌هائی رمیده، خودخواه یا خودباخته، جداجدا، یا گله‌گله!:
ــ میان باش و تنها باش!

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : جمعه 20 مرداد 1391برچسب:شمس, :: 22:8 :: توسط : آوا رضایی

در "جهان شمس"، نه بر مرده، بر زنده باید گریست! "شمس"، گوئی بر گورستان تاریخ، رهسپر است ــ در گورستان آرزوها و ناكامی‌ها، در گورستان حسرت‌ها و اشتیاق‌ها! "شمس"، خود را با آدم نماهائی دلمرده، با مردگانی زنده‌نما، با انسانی‌هائی از هم گسسته، روبرو می‌بیند. و آنان‌را مخاطب قرار داده، سوگوارانه زمزمه می‌كند كه:
"تو، در عالم تفرقه‌ای!
صدهزار، ذرّه‌ای!
در عالم‌ها، پراكنده،
پژمرده،
فرو فسرده‌ای/"ای! در طلب گره‌گشائی،
مرده!
در وصل، بزاده، در جدائی مرده!
ای بر لب بحر، تشنه،
در خواب شده!
ای بر سر گنج، وزگدائی مرده.
"شمس"، آنگاه گوئی، لحظه‌ای دیگر چند به‌خود آمده، حاصل این همه زیان و غبن و پریشانی را، ارزیابی كرده ــ به شعری كه به درستی نمی‌دانیم از خود اوست، یا از سراینده‌ی زبان دل اوست ــ از خود باز می‌پرسد كه:
"خود حال دلی،
بود پریشان‌تر از این؟
یا واقعه‌یی،
بی‌سرو سامان‌تر از این؟
اندر عالم، كه دید، محنت زده‌ای،
سرگشته‌ی روزگار،
حیران‌تر از این.
ب-7

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:شمس,مولوی, :: 17:37 :: توسط : آوا رضایی

شمس، در تب بلوغ
"دوران نوجوانی"، و برزخ كودكی و "بلوغ شمس" نیز، دوره‌ای بحرانی بوده است.
شمس درنوجوانی، یك دوره‌ی سی چهل روزه‌ی بی‌اشتهائی شدید را می‌گذراند. از خواب و خوراك می‌افتد. هرگاه به وی پیشنهاد غذا خوردن می‌شود، او، از تمكین، سر باز می‌كشد. جهان تعبّدیش واژگون می‌شود. تب حقیقت، و تشنگی كشف رازها ـ راز زندگی، هدف از پدید آمدن، فلسفه‌ی حیات، و فرجام زندگی ـ سراپای او را، فرا می‌گیرد. تردید، دلش را می‌شكافد، و از خواب و خوراكش باز می‌دارد. شمس، در این لحظات بحرانی بلوغ فكری و جسمی، بخود می‌گوید:
" ــ مرا چه جای خوردن و خفتن؟ تا آن خدا كه مرا، همچنین آفرید، با من، سخن نگوید، بی‌هیچ واسطه‌‌ای، و من از او چیزها نپرسم، و نگوید!،
ــ مرا خفتن و خوردن؟
چون چنین شود، و من با او، بگویم، و بشنوم، آنگه بخورم، و بخسبم!
ــ بدانم كه چگونه آمده‌م؟
ــ و كجا می‌روم؟
ــ و عواقب من، چیست؟
شمس، از این "تب فلسفی"، و "بحران فكری دوره‌ی نوجوانی" خود، بعنوان "این عشق"، عشقی كه از خواب و خوراك باز می‌دارد، و نوجوان را به اعتصاب غذائی برمی‌گمارد، و او را به عناد با خود، و لجبازی با دیگران، برمی‌انگزد، یاد می‌كند (ش70). لیكن می‌بیند كه با این وصف، در محفل اهل دل، هنوز وی را، به جد نمی‌گیرند. و با وجود درگیری در لهیب این‌چنین عشق سوزانی، آواز درمی‌دهند كه او:
ــ "هنوز خام است!
ــ بگوشه‌ئی‌اش رها كن، تا برخود ] به[ سوزد!، ]پخته گردد)
این جستجوگری، همچنان با شمس، در سراسر زندگی‌اش همراه است. شمس، در سراسر زندگی‌اش همراه است. شمس، هیچگاه از جستجو، برای گذشتن از تیرگی{های غبار، دست فرو باز نمی‌شوید. و در حقیقت جستجوگری، بصورت مهم‌ترین وظیفه‌ی زندگی‌اشت می‌گردد. همه‌چیز او، در سایه‌ی گمشده‌جوئی او، حالتی جانبی و فرعی را بخود می‌گیرد. هیچ‌چیز دیگر ــ نه شغل، نه مقام، نه دارائی، و نه حتی تشكیل خانواده ــ برای شمس، جز جستجو‌گری، جز رهنمونی، جز بیدارباش خفتگان، جز تحرّك بخشی به خواب‌زدگان، و مخالفت با هر اندیشه، یا داروی تخدیركننده، مانند حشیش، هدف اصلی و جدّی وی نمی‌تواند باشد. شمس، برای خود، مقام "رسالت اجتماعی"، تكمیل ناقصان، تائید كاملان، حمایت از بینوایان، رسوائی فریب‌كاران، و مخالفت با ستمبارگان را، قائل است.
"شمس"، را از نوجوانی، به زنبیل‌بافی عارف ــ "ابوبكر سلّه‌باف تبریزی" ــ در زادگاهی ــ تبریز ــ می‌سپارند. شمس، از او چیزهای بسیار، فرا می‌گیرد. لیكن به مقامی می‌رسد كه درمی‌یابد، ابوبكر سلّه‌باف نیز دیگر از تربیت او عاجز است. او باید، پرورشگری بزرگ‌تر را برای خود بیابد. و از این‌رو، به سیر و سفر می‌پردازد، و در پی گمشده‌ی خود همچنان، شهر به شهر، می‌گردد
در عین "حیرت"،"احساس برتری" نیز، همچنان همواره همراه شمس است. پس از آنكه مطلوب خود را، نزد مولانا، جلال‌الدین مولوی می‌یابد، می‌گوید كه:
ــ "در من چیزی بود كه شیخم ] ابوبكر[، آن‌را در من، نمی‌دید، و هیچكس، ندیده بود! آن‌چیز رامولانا دید.
.
ب
3

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : شنبه 10 تير 1391برچسب:شمس,حیات,فلسفه,بلوغ,کودکی,, :: 19:54 :: توسط : آوا رضایی

شمس: كودك استثنائی
شمس، كودكی پیش‌رس و استثنائی بوده است. از همسالان خود، كناره می‌گرفته است. تفریحات آنان، دلش را خوش نمی‌داشته است. مانند كودكان دیگر، بازی نمی‌كرده است. آنهم نه از روی ترس و جبر، بلكه از روی طبع و طیب خاطر. پیوسته، به وعظ و درس، روی می‌آورده است. خواندن كتاب را به شدت، دوست می‌داشته است. و از همان كودكی، درباره‌ی شرح حال مشایخ بزرگ صوفیه، مطالعه می‌كرده است
گوشه‌گیری، و زندگانی پر ریاضت شمس، در كودكی موجب شگفتی خانواده‌ی او می‌گردد. تا جائیكه پدرش با حیرت در كار او، به وی می‌گوید:
_ آخر، تو چه روش داری؟!
_ تربیت كه ریاضت نیست. و تو نیز، دیوانه نیستی.
شمس از همان كودكی درمی‌یابد كه هیچكس او را درك نمی‌كند. همه، از سبب دلتنگی‌اش بیخبرند. می‌پندارند كه دلتنگی او نیز، از نوع افسردگی‌های دیگر كودكان است:
"مرا گفتند به خردكی:
_ چرا دلتنگی؟ مگر جامه‌ات می‌باید با سیم (نقره)؟
گفتمی:
_ ای كاشكی این جامه نیز كه دارم، بستندی/ در میان بی‌تفاهمی‌ها، تنها یكی از "عقلای مجانین"، یكی از دیوانگان فرزانه كه از چیزهای نادیده آگهی می‌داده است _ مردی كه چون برای آزمایش، در خانه‌ای دربسته‌اش، فرومی‌بندند، با شگفتی تمام بیرونش می‌یابند _ به شمس، در كودكی احترام می‌گذارد. و چون می‌بیند، پدر شمس، بی‌اعتنا به فرزند خود، پشت به او، با دیگران گفتگو می‌دارد، مشت‌های خود را گره كرده، تهدیدگرانه، با خشم به پدر شمس می‌نگرد. و به او می‌گوید:
_ اگر بخاطر فرزندت نبود، ترا برای این گستاخی، تنبیه می‌كردم!
و آنگاه، رو به شمس كرده، به شیوه‌ی وداع درویشان، به وی اظهار می‌دارد كه:
_ وقت خوش باد!
و سپس تعظیم كرده می‌رود
شمس، بزودی امكان روشن‌بینی، و استعداد كشف و بینشمندی، و درك امور غیبی را در خود احساس می‌كند. تنها در آغاز می‌پندارد كه كودكان دیگر نیز همه، مانند اویند. لیكن بزودی، به تفاوت و امتیاز خود نسبت به آنان پی می‌برد.
این تجربیات و خاطرات، در ذهن شمس، نقش می‌بندد، و از همان كودكی وی را، خودبرتربین و خودآگاه، می‌سازد. تا جائیكه در برابر شگفتی پدر خود، از دگرگونی خویش، به وی می‌گوید:
_ تو مانند مرغ خانگی هستی كه زیر وی، در میان چندین تخم‌مرغ، یكی دو تخم مرغابی نیز نهاده باشند! جوجگان چون، به درآیند، همه بسوی آب می‌روند. لیكن جوجه مرغابی، بر روی آب می‌رود، و مرغ ماكیان، و جوجگان دیگر، همه بر كنار آب، فرو در می‌مانند!
اكنون ای پدر، من آن جوجه مرغابی‌ام كه مركبش دریای معرفت‌ست:
"ظن و حال من، اینست:
_ اگر تو از منی؟
_ یا من از تو؟
_ درآ! در این آب دریا!
و اگر نه، برو بَرِ مرغان خانگی.
پدر شمس، تنها با حیرت و تأثر، در پاسخ فرزند، می‌گوید:
_ "با دوست چنین‌كنی، به دشمن چه كنی.
بخش2

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:شمس,مولانا,شمس تبریزی,, :: 11:23 :: توسط : آوا رضایی

شمس: آواره‌ای در جستجوی گمشده!
"شمس" برای جستجوی خویش، رنج سفرهای طولانی را بر خود هموار می‌دارد. و در این سفرها، به سیر آفاق، و انفس، نائل می‌گردد. تا جائیكه صاحب‌دلانش، "شمس‌پرنده"، و بداندیشان، "شمس‌آفاقی"، یعنی ولگرد و غربتیش، لقب می‌دهند
شمس، در سفرهای خود، به ماجراهای تلخ و شیرین بسیار، برخورد می‌كند. گرسنگی می‌كشد. بخاطر امرار معاش، می‌كوشد تا فعله‌گی كند، لیكن به سبب ضعف بنیه، و لاغری چشمگیرش، او را به فعله‌گی هم نمی‌گیرند. بدانسان كه از بی‌تفاوتی انبوه مسلمانان، نسبت به گرسنگی و تنهائی خود با تأثر تمام، به ستوه می‌آید
"شمس" با آزمایش‌ها و خطاهائی شگفت، روبرو می‌شود. راست‌گوئی می‌كند، از شهر بیرونش می‌كنند. ضعف اندامش را كه زائیده‌ی گرسنگی و فقر است، بر وی خورده می‌گیرند. دشنامش می‌دهند. طویل و درازش می‌خوانند. طردش می‌كنند، و به وی، نهیب می‌زنند كه:
ــ "ای طویل، برو! تا دشنامت ندهیم.
اگر درمی چند داشته باشد، در كاروان‌سراها، می‌خوابد. اگر نداشته باشد، می‌كوشد تا مگر به مسجدی پناه آورد، و لحظه‌ای چند، در خانه‌ی خدا ــ در پناه بی‌پناهان ــ برآساید! لیكن با شگفتی و اندوه فراوان، درمی‌یابد كه خانه‌ی خدا هم، خانه‌ی شخصی خدا نیست. بلكه خانه‌ای اجاره‌ای است. و صاحب و خادمی ضعیف‌كش، بی‌رحم، و ظاهرپرست دارد. در برابر همه‌ی التماس‌هایش كه مردی غریب است، پاره‌پوش گرسنه‌ی بی‌خانمان را، با خشونت تمام، بی‌شرمانه و اهانت‌آمیز، از خانه‌ی خدا هم، بیرون می‌افكنند.
دگرباره، با همه اشتیاقش برای "زبان فارسی" ، چون تبریزیش می‌یابند، پیشداورانه، زادگاهش را بر وی خورده می‌گیرند، و بدون انگه بخواهند، خود او را بشناسند، و درباره‌ی وی حكمی جاری سازند، تنها به جرم "تبریزی بودن"، جاهلانه خرش می‌خوانند. آفاقی و ولگردش می‌گویند دیوانه‌اش می‌نامند، و مردم‌آزارانه، شب‌هنگام، بر در حجره‌اش، مدفوع آدمی، فرو می‌پاشند! و نه تنها، در مسجد و در مدرسه، بلكه در خانقاه درویشانش نیز، در حین جذبه‌ی سماع اهل دل، آزادش نمی‌گذارند. توانگران متظاهر به درویشی، در سماع هم از آزار و اهانتش، دست فرو باز نمی‌دارند. تحقیرگرانه و كینه‌توزانه، در میان حرفش می‌دوند، به وی تنه می‌زنند، و موجبات آسیب وی، و رنجش خاطر حامی او، مولانا را، فراهم می‌آورند
"شمس" بارها، به زیبائی زندگی تصریح می‌كند. از خوش بودن و رضایت خاطر خویش، دم می‌زند. لیكن، با این وصف، بارها نیز طعم تلخ ملالت، نومیدی، دلتنگی، تحمل مشقت، فراق، آوارگی و گرسنگی را كشیده است. و جهان را، عمیقاَ پلید و پست، دیده است. در فراسوی چهره‌ی خویش، قلب رنج دیده و اندوهبارش، بارها، آرزوی مرگ كرده است. چنانكه روزی در برابر جنازه‌ی نوجوانی كه به اتفاق، آن‌را از كنارش می‌برند، حسرت‌زده اظهار می‌دارد كه:
ــ " این نامراد ر حسرت را كجا برند؟! ما را ببرند كه سال‌ها، درین حسرت، خون جگر خوریم، و آن، دست نمی‌دهد.
"شمس"، علی‌رغم بیزاری خود از "تجمل و دنیاپرستی"، گاه، بخاطر پرهیز از اهانت خلق، و یا شاید بخاطر جلب قبول ایشان، و یا احیاناً بخاطر پرهیز از اهانت خلق، و یا شاید بخاطر جلب قبول ایشان، و یا احیاناً بخاطر مقاصدی سیاسی یا انسانی، ناگزیر می‌شود تا مگر به توانگری و تجمل، تظاهر نماید! در عین گرسنگی، و تهی‌مایگی اندرون‌خانه، به جامه‌ی بازرگانان درآید، و بر در حجره‌ی خود، در كاروانسرا، قفل گرانقدر زند. خود را، پیوسته پنهان داردو ناشناخته زندگی كند. تا جائیكه عموماً معاصران وی، همه از ناشناسی او، همه از هویت مجهول وی، شكایت سردهند .
بخش1

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 خرداد 1391برچسب:شمس,شمس تبزیزی, :: 10:8 :: توسط : آوا رضایی

دل قدیمی من زین بهار می گرید
دلی که لیلی من در شبی مبارک برد
چه سخت با تو سر آوردم ای تغزل ناب
چه غمگنانه صدای مرا چکاوک برد
چه دیر آمدی ،ای آبی تماشایی
مرا که خاطر پاییز نامبارک برد
شهرام شمس پور

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:شمس, شمس پور, :: 11:24 :: توسط : آوا رضایی

مولوی شاعری مختار است و حافظ شاعری سخت تابیده در چنبره جبر... مولوی در تعبیری زیبا، بار امانت را " اختیار" می داند که انسان خود خواسته آن بار عظیم را در ناباوری آسمان و زمین و کوه ها به شانه کشیده است و حافظ دیوانه ای که نا خواسته قرعه فال امانتی ناشناخته را به نام او رقم زده اند... مولوی خود برگزیده است و حافظ برگزیده شده است.... حافظ قفس آلوده ای است که اگر چه از کنگره عرش نفیرش می زنند اما همچنان در پس آینه هستی ، طوطی صفتش داشته اند اما مولوی طوطی ناطق گریزان از بند هجران است و پران تا هندوستان جان
رواج اندیشه های جبر گرایانه اشاعره، از قرن دوم تا نهم بسیاری از شاعران و نویسندگان بنام ایران زمین را در سیطره تفکری جبری قرار داد بدانسان که حتی ارجمندانی چون فردوسی، سعدی و حافظ از این چنبره تنگ و تاریک راه گریز و نجات نیافتند. از میان خیل انبوه شاعران و نویسندگانی که در طی این چند قرن ، به انعکاس تفکرات جبرگرایانه پرداختند اشعار و نوشته های بسیاری موجود است که ادعای ما را دلیلی مبرهن است.از میان همه شاعران نامی این چند قرن، شاید تنها به صراحت بتوان از مولانا نام برد که خود را همواره از این دایره تنگ تفکرات جبرگرایانه به دور داشته است. نزدیک به دوهزار بیت از مثنوی معنوی به اثبات اختیار اختصاص می یابد و مولوی در جای جای شاهکار عارفانه خود به تبیین این ماجرای پر دامنه می پردازد و به هر شکل ممکن به رد نظریه های تسلط جویانه و یاس آلود جبری می پردازد.... مولوی با شناخت جوانب امر و آگاهی بر چند و چون اندیشه های فلسفی و کلامی به اثبات اختیار انسان می پردازد.
از این نگاه مولوی شاعری منحصر به فرد به نظر می رسد. حتی زمانی که او در حوزه تفکراتی عارفانه به جبری اختیاری تن در می دهد نه تنها یک دست افشان از وجد و حال او کاسته نمی شود که مشتاق تر از پیش و در کمال ادب سر رشته اختیار را به دوست وا می گذارد و در سروده های ارجمند خود با انعکاس روح مشتاق و منبسط خویش می پردازد. بنا براین عقیده متعالی ، عارف در مراتبی از سلوک بدان جایگاه می رسد که اختیار وخواسته جزء را در قیاس با مشیت کل نادیده می گیرد و باز مشتاق و خود خواسته به جبری دیگر گونه تر تن در می دهد که جبر عارفانه اش می نامد.اگرچه به عقیده کاملا مستدل او این نه جبر، این معنی جباری است.
وجود چنین تفکراتی عمیق و تامل انگیز در عین حال فعال و انگیزش بخش، مولوی را به شاعری سراپا شور و شوق و سرمستی و دلدادگی بدل می سازد که در جلوگاه معشوق ازل سر از پا نمی شناسد و وجد و شور و حال خود را در کلامی کاملا مترنم و آهنگین به تصویر می کشد... این آزادی بی دریغ جان، حتی گاه او را از انحصار در تنگنای قافیه بدور می دارد آن سان که فراتر از دغدغه های کلام به سماع جاوید جان می اندیشد.
مولوی از این دیدگاه با شاعران هم ردیف خود تفاوتی آشکار دارد و همین تفاوت، شادمانگی وصف ناپذیر متفاوت تری را در کلام او می ریزد که بعد از چند صد سال با خوانش غزلیات سماع انگیز او این وجد و حال با گسست و شکست زمان خود را به انسان غم آلوده و اندوه نصیب همه قرون می رساند.

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:شمس,مولوی,حافظ, دیوان,مختار,شاهکار,ایران زمین,, :: 23:25 :: توسط : آوا رضایی


راز و رمز شادمانگی مولانا
شمس تبریزی در انتقاد از اندیشه های یأس آلود و انحصار طلب فلسفی می گوید : شمس جهت نور خداست ، فلسفیك مانده بالای هفت فلك ، میان فضا و خلاء ، فلسفیك گوید عقول عشره است و همه ممكنات را محصور كرده ، عالم فراخ خدا را چگونه در حقه ای كرده . (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 179)
شمس معتقد است كه : عالم بس بزرگ و فراخ است . تو در حقه كردی كه همین است كه عقل من ادراك می كند .. در عالم اسرار اندرون آفتابهاست ، ماه هاست ، ستاره هاست . در اندرون من بشارتی هست. مرا عجب از این مردمان است كه بی آن بشارت شادند . اگرهر یكی را تاج زرین بر سر نهادندی بایستی كه راضی نشوندی كه ما این را چه كنیم . ما را گشاد اندرون می باید .(موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 179)
ثمره این گشاد اندرون و بشارت و سرور و بهجت كه در وجود سراسر اشتیاق شمس موج می زند آن شادی بیكران و طرب فسون سازی است كه با تلالو خیره كننده خود فضای شعر مولانا را پر كرده است .
شمس در جایی دیگر می گوید : دلی را كز آسمان دایره افلاك بزرگتر و فراخ تر و لطیف تر و روشن تر است بدان اندیشه و وسوسه چرا باید تنگ داشتن و عالم خوش را بر خود زندان كردن . (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 180)
وی در این مقام حتی در حدیثی نبوی پیچیده است و به نقد آن پرداخته است : در هیچ حدیث پیغامبر (ص) نپیچیدم الا این حدیت كه الدنیا سجن المؤمن چون من هیچ سجن نمی بینیم . می گویم سجن كو ؟ (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 181)
و در جایی دیگر می گوید : مرا از این حدیث عجب می آید كه الدنیا سجن المؤمن كه من هیچ سجن ندیدم ، همه خوشی دیدم ،‌همه عزت دیدم ، همه دوست دیدم .(موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 182)
وی در دو جایگاه دیگر نیز به تحلیل این حدیث پرداخته و البته توجیهی نیزدر نهایت برای آن ارائه می كند .
این عشق و شور و حال و وجد و شادمانگی ، بی گمان سراپای وجود مولوی را كه به آن پیر سرخ روی عشقی زبانزد می ورزد آكنده است . او خود به این امر معترف است كه :
شمس تبریزی نشسته شاهوار و پیش او
شعر من صف ها زده چون بندگان بی اختیار
دقایق كلام شمس اینگونه در كلام ملای روم جلوه یافته است :
تو ز ضعف خود مكن در من نگاه
بر تو شب بر من همین شب چاشتگاه
بر تو زندان بر من این زندان چون باغ
عین مشغولی مرا گشته فراغ
نا خویشاوندی های مولوی و حافظ
نیمی از وجود خواجه اهل راز حافظ، مولانایی است و نیمی دیگر خیامی.... یا به تعبیر بهتر اندیشه های حافظ تلفیقی از اندیشه های عرفانی مولانایی و اندیشه های فلسفی خیامی است . این تضاد را می توان بر دیگر تضادها یا دوگونگی ها و دو گانگی های شعر حافظ افزود. در شعر حافظ غم ‌حداقل دردو حوزه مختلف بكار رفته است . یعنی در حقیقت غمهای حافظ دو گونه است :
غمهای فلسفی حافظ ، خیام گونه اند ، حدت و شدت كلام خیام در شعر حافظ دیده نمی شود كه بی گمان تفكرات عرفانی وی در این توازن و تعدیل اندیشه بی تأثیر نبوده است . غمهای فلسفی حافظ ، غم نیستی و فنای آدمی است . او غمگین است چون اساس و بنیاد هستی و شالوده آرزوها را سخت سست می بیند . او غمگین است چون انسان را از درك اسرار هستی عاجز می یابد . دوای این غم سیاه و یأس آلوده ، چیزی جز شراب ارغوانی نتواند بود :
غم زمانه كه هیچش كران نمی بینم
دواش جز می چون می چون ارغوان نمی بینم
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:مولوی,مولانا,راز, رمز,شمس, شمس تبریزی, :: 7:8 :: توسط : آوا رضایی

دور از تو

دور از تو

رودی کوچکم

قفل اسکله را می بوسم

توقع دریایی ندارم.

 

دور از تو

فواره ی بی قرارم

پرپر می زنم

که از آسمان تهی

به خانه ی اولم برگردم.

زندگینامه
شمس لنگرودی در سال ۱۳۲۹ در لنگرود متولد شد و سرودن شعر را از دههٔ ۱۳۵۰ آغاز کرد. نخستین دفتر شعرش رفتار تشنگی در ۱۳۵۵ منتشر شد، اما پس از انتشار مجموعه‌های «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دههٔ ۱۳۶۰ به شهرت رسید.
پس از از انتشار نخستین دفتر شعرش، «رفتار تشنگی» در سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در سال‌های پرتب‌وتاب دههٔ ۱۳۶۰ از او چهار مجموعه شعر از جمله «قصیدهٔ لبخند چاک‌چاک» منتشر می‌شود؛ سپس ده‌سالی را با سکوت در شعر می‌گذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر «نت‌هایی برای بلبل چوبی» را روانه بازار کتاب می‌کند. این شاعر در دههٔ ۱۳۸۰ «سال‌های سکوت و کم‌کاری» را جبران می‌کند؛ در این سال‌ها هشت مجموعه شعر از او منتشر می‌شود که از آن جمله‌است: «پنجاه‌وسه ترانهٔ عاشقانه»، «رسم‌کردن دست‌های تو» و «شب، نقاب عمومی است». از این میان، مجموعه شعر «۲۲ مرثیه در تیرماه» از طریق رسانه‌های اینترنتی منتشر شده‌است.[۱

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:شمس,لنگرود,بانو,نقاب,خاکستر,متولد,رفتار,, :: 18:29 :: توسط : آوا رضایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 85 صفحه بعد

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 124
بازدید ماه : 1170
بازدید کل : 187363
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 124
بازدید ماه : 1170
بازدید کل : 187363
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1