آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 


• افلاطون و نسبت میان خدا و جهان
15-2- ما به اقوال فوق و امثال آنها اکتفا نکردیم و مستقیماًً با رجوع به متون افلاطون و ارائه یک کار تفسیری مختصر- اگر چه در صدد آن نبودیم- به اثبات خداشناسی توحیدی افلاطون پرداختیم، اکنون فارغ از استدلالهای فلسفی بر وجود خداوند و توحید ذات الهی، به فضای کلی فلسفه افلاطون نظر می افکنیم که عطر خداگونگی سرتاسر این فضا را به خود آغشته است و در آخرین جملات رساله تیمائوس افلاطون جهان طبیعت و محسوس را یکسره ظهور و تنازل یافته حقیقت احدی و نادیدنی دانسته و جلوگاه حضرت حق می شمارد:
«... اکنون می توانیم ادعا کنیم که گفتار ما درباره جهان به هدفی که برایش معین کرده بودیم رسیده است. چون جهان به نحوی که بیان کردیم ذوات مرگ ناپذیر و مرگ پذیر را حاوی گردید، خود نیز ذات زنده ای شد که به چشم در می آید و همه چیزهای دیدنی را در بر دارد، تصویری است از آنچه فقط از راه تفکر قابل درک است و خدایی است که به حس در می آید، در نهایت بزرگی و علو و زیبایی و کمال است؛ و جهان واحد و یگانه است».
آری به حق باید گفت که این تصویر افلاطون از نسبت میان خالق و مخلوق خدا و جهان، یکی از زیباترین و موحدانه ترین تصاویر است که در قاموس فکر بشر وارد شده است. که در آن واحد در بردارنده عناصر متضاد تشبیه و تنزیه هر دو در آن واحد است.
در عبارتی دیگر از «تیمائوس» چنین آمده است:
«اما اگر راستی چنین باشد باید اعتراف کنیم که در یک سو نوعی از هستی وجود دارد که پیوسته همان است و همان می ماند، نه می زاید و نه از میان می رود و نه چیزی دیگر را از جایی به خود راه می دهد و نه خود در چیزی دیگر فرو می شود. نه دیدنی است و نه با حواس دیگر دریافتنی، بلکه فقط تفکر خردمندانه می تواند از دیدار آن بهره مند گردد... حال آنکه خود او نه به خواب می رود و نه خواب می بیند»(4).
آیا برای خواننده آشنا با تفکر قرآنی این جملات بیگانه است؟ اگر بخواهیم ترجمه عربی این جملات افلاطون را بیان کنیم آیا عبارتی رساتر از این آیات خواهد بود که «قل هوالله احد، الله الصمد، لم یلد و یم یولد و لو یکن له کفوا احد» و یا «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» و یا «لاتاخذ سنه و لا نوم».
در رساله «فیلبوس» سقراط سوالی را درباره نظام آفرینش به این صورت مطرح می کند که:
«آیا ما برآنیم که همه چیزها، و خلاصه آنچه «کل جهان» نامیده می شود، تحت فرمان تصادف و اتفاق خالی از عقل قرار دارد، یا چنانکه پیشینیان گفته اند، عقل و دانشی حیرت انگیز آن را منظم ساخته است و اداره می کند». و سپس در پاسخ می آورد:
«مرد حسابی، در این تردیدی نیست، و حتی معتقدم که طرح چنین سوالی اصلاً جایز نیست. یگانه سخنی که درباره نظم جهان و گردش آفتاب و ماه و ستارگان می توانیم گفت این است که کل جهان در زیر فرمان عقل قرار دارد و من خود آماده نیستم در این باره سخنی جز این بگویم».
و سپس سقراط در ادامه می گوید بخش2

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:تِیلور,افلاطون,قرآن,فیلبوس, سقراط,جهان,, :: 17:39 :: توسط : آوا رضایی

شمس، تنگ‌حوصله است. بازاریاب نیست. از پی مشتری نمی‌گردد، و عوام‌فریبی نمی‌كند. از این‌رو، با كاربرد هرگونه دستورالعمل روانشناسی توده، به خاطر بازاریابی و جلب عوام، مخالف است. خواستار شیوه استثنائی دویدن صید از پی صیاد است، نه روش متداول پی‌جویی صیاد از صید! و دیرگیری‌ها و تنهایی‌های او نیز، همه از این خوی، سرچشمه می‌گیرد. حتی، زمانی كه شمس را، بر این خوی خودگرایی او، متذكر می‌سازند، و از وی می‌خواهند كه سخن باید بر وفق صلاح، و درك مردم گوید، خشمگین می‌شود، و گوینده را، فاقد صلاحیت چنین دستوری به خویش، می‌خواند:
"آنجا، شیخی بود. مرا، نصیحت آغاز كرد كه:
ــ با خلق، به قدر حوصله ایشان، سخن‌ گوی! و به قدر صفا، و اتحاد ایشان، ناز كن!
گفتم:
ــ راست می‌گویی! ولیكن، نمی‌توانم گفتن جواب تو! چو، نصیحت كردی، و تو را، حوصله این جواب، نمی‌بینم. شمس، مخاطبان خود را مشخص كرده است. وی می‌داند كه روی سخنش با كی است. از این‌رو، به هنگام اعتراض، نسبت به پیچیدگی سخنش، آشكارا، اعلام می‌دارد كه:
"صریح گفتم ... كه:
ــ سخن من، به فهم ایشان، نمی‌رسد!� مرا � دستوری نیست كه از این نظیر (مثال)های پست گویم! آن اصل را می‌گویم، بر ایشان، سخت مشكل می‌آید! نظیر آن، اصل دگر می‌گویم، پوشش در پوشش، می‌رود!
"مخاطب شمس"، ابرمرد است، انسان والاست، شیخ كامل است، كسی است كه مسئول رهبری مردم است! روی سخن شمس، متوجه رهبران است، نه پیروان:
"مرا در این عالم، با عوام، هیچ كاری نیست! برای ایشان، نیامدم! این كسانی كه رهنمای عالم‌اند، به حق، انگشت، بر رگ ایشان، می‌نهم. "من شیخ را می‌گیرم، و مؤاخذه می‌كنم، نه مرید را! آنگه، نه هر شیخ را، شیخ كامل را! .
"شمس"، تنها به خاطر حرف، حرف نمی‌زند. وی را تا گفتنی نباشد، و یا تا زمان و مكان را، مناسب نیابد، لب به سخن نمی‌گشاید .لیكن، هنگامی نیز كه ابلاغ پیامی را لازم می‌شمارد، در خود، چیزی گفتنی، احساس می‌نماید، آنگاه، بی‌پروا از مقتضیات زمان و مكان، با احساس مسئولیتی رهبرانه، لب به سخن می‌گشاید، و مستمع خویش را، از فراسوی قرن‌ها، مخاطب قرار همی‌دهد:
"چون گفتنی باشد، و همه عالم، از ریش من، درآویزد كه مگر نگویم ... ، اگرچه بعد از هزار سال باشد، این سخن، بدان‌كس برسد كه من خواسته باشم.
ب-12

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:شمس,مکتب مولوی,تبریزی,آموزش,قرآن,, :: 17:12 :: توسط : آوا رضایی

- آیا نسبتی بین آرای الهی افلاطون با آیات قرآن وجود دارد؟
مقدمه
15-1- پرسشی که برخی متفکران فلسفه را به اندیشه و بحث واداشته، این است که آیا تفسیر فلسفه یونان به عنوان یک فلسفه الهی می تواند مطرح باشد . و آیا اساسا نسبتی بین آرای الهی افلاطون با آیات قرآان می تواند وجود داشته باشد؟.
در این مقاله نوسنده با رجوع مستقیم به آثار افلاطون وارائه تفسیر و تطبیق مختصری، کوشیده فضای کلی فلسفه افلاطون را از این منظر بررسی و با استناد به متن عبارات افلاطون نشان داده که فلسفه افلاطون نه تنها یکی از الهی ترین فلسفه های عالم اندیشه بوده بلکه مادر و سرچشمه تمامی تفکرات اصیل الهی است.
اگر قرار بود ، نوشته ای مستقل درباره افلاطون نگاشته شود مسلماً برای شروع آن جمله ای بهتر از این تعبیر «گوته» در کتاب «تاریخ رنگ شناسی» وی سراغ نبود که «این هنوز بسیار مطبوع است که ببینیم چگونه در افلاطون با آغاز هر گونه نظریه ای به صورت خالص و والای آن مواجه می شویم» . (1)
پروفسور «تِیلور» دیگر افلاطون شناس شهیر معاصر در اواخر شرح خود بر رساله قوانین می نویسد:
«در نظر افلاطون فعالیت الهی هدفدار است، به عبارت دیگر، خداوند متشخص است، زیرا چند خدایی از آنجا که مفهوم خلقت آگاهانه را در بر ندارد، در واقع فقط صورت دیگری از همان نظریه ای است که افلاطون آن را با الحاد برابر می شمارد». سپس در جمله آخرین شرح این رساله می نویسد: «در هر حال افلاطون مبدع خداشناسی فلسفی است»(2). و نیز سخن پروفسور «کرومبی» را در ابتدای شرح رساله تیمائوس داریم که می نویسد «...تیمائوس آشکارا توحیدی است»(3).
• افلاطون و نسبت میان خدا و جهان
15-2- ما به اقوال فوق و امثال آنها اکتفا نکردیم و مستقیماًً با رجوع به متون افلاطون و ارائه یک کار تفسیری مختصر- اگر چه در صدد آن نبودیم- به اثبات خداشناسی توحیدی افلاطون پرداختیم، اکنون فارغ از استدلالهای فلسفی بر وجود خداوند و توحید ذات الهی، به فضای کلی فلسفه افلاطون نظر می افکنیم که عطر خداگونگی سرتاسر این فضا را به خود آغشته است و در آخرین جملات رساله تیمائوس افلاطون جهان طبیعت و محسوس را یکسره ظهور و تنازل یافته حقیقت احدی و نادیدنی دانسته و جلوگاه حضرت حق می شمارد:
«... اکنون می توانیم ادعا کنیم که گفتار ما درباره جهان به هدفی که برایش معین کرده بودیم رسیده است. چون جهان به نحوی که بیان کردیم ذوات مرگ ناپذیر و مرگ پذیر را حاوی گردید، خود نیز ذات زنده ای شد که به چشم در می آید و همه چیزهای دیدنی را در بر دارد، تصویری است از آنچه فقط از راه تفکر قابل درک است و خدایی است که به حس در می آید، در نهایت بزرگی و علو و زیبایی و کمال است؛ و جهان واحد و یگانه است».
آری به حق باید گفت که این تصویر افلاطون از نسبت میان خالق و مخلوق خدا و جهان، یکی از زیباترین و موحدانه ترین تصاویر است که در قاموس فکر بشر وارد شده است. که در آن واحد در بردارنده عناصر متضاد تشبیه و تنزیه هر دو در آن واحد است.
در عبارتی دیگر از «تیمائوس» چنین آمده است:
«اما اگر راستی چنین باشد باید اعتراف کنیم که در یک سو نوعی از هستی وجود دارد که پیوسته همان است و همان می ماند، نه می زاید و نه از میان می رود و نه چیزی دیگر را از جایی به خود راه می دهد و نه خود در چیزی دیگر فرو می شود. نه دیدنی است و نه با حواس دیگر دریافتنی، بلکه فقط تفکر خردمندانه می تواند از دیدار آن بهره مند گردد... حال آنکه خود او نه به خواب می رود و نه خواب می بیند»(4).
آیا برای خواننده آشنا با تفکر قرآنی این جملات بیگانه است؟ اگر بخواهیم ترجمه عربی این جملات افلاطون را بیان کنیم آیا عبارتی رساتر از این آیات خواهد بود که «قل هوالله احد، الله الصمد، لم یلد و یم یولد و لو یکن له کفوا احد» و یا «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» و یا «لاتاخذ سنه و لا نوم».
در رساله «فیلبوس» سقراط سوالی را درباره نظام آفرینش به این صورت مطرح می کند که:
«آیا ما برآنیم که همه چیزها، و خلاصه آنچه «کل جهان» نامیده می شود، تحت فرمان تصادف و اتفاق خالی از عقل قرار دارد، یا چنانکه پیشینیان گفته اند، عقل و دانشی حیرت انگیز آن را منظم ساخته است و اداره می کند». و سپس در پاسخ می آورد:
«مرد حسابی، در این تردیدی نیست، و حتی معتقدم که طرح چنین سوالی اصلاً جایز نیست. یگانه سخنی که درباره نظم جهان و گردش آفتاب و ماه و ستارگان می توانیم گفت این است که کل جهان در زیر فرمان عقل قرار دارد و من خود آماده نیستم در این باره سخنی جز این بگویم».
و سپس سقراط در ادامه می گوید:
«پس بگذار چنانکه بارها و بارها به تکرار گفته ایم، اکنون نیز بگوییم که در کل جهان هم "نامحدود" بسیار است و "هم محدود" و و علاوه بر آن «علت» ی بس والا در آن است که سالها و ماهها و فصول را منظم می سازد و پشت سر هم می آورد و بدین جهت حق این است که به نام دانایی و خرد بخوانیمش.»، «... پروتارخوس، گمان این نکته را بی جهت به میان آوردیم. این نکته یار و یاور همان پیشینیان است که می گفتند زمام امور کل جهان به دست خرد است... و همین نکته پاسخ سوال را نیز روشن ساخت و معلوم کرد که خرد با آن چیز که "علت" همه بودنها نامیدیم خویشی نزدیک دارد و از نوع آن است...» بنابراین همیشه به یاد خواهیم داشت که "خرد" با "علت" خویشی دارد و گویا با آن همنوع است»(5).
آری در این معنا نیز سخن افلاطون با آیات قرآنی همراه است که «... اَلَم تَرَ اَنَّ الله یولجُ اللَّیلَ فی النّهار و یولجُ النهارَ فی اللیل و سخَّر الشمس و القَمَر کُلّ یجری الی اجلٍ مسمّیً... ذلک بانّ اللهَ هو الحق و انَّ ما یدعون من دونه الباطل...».( لقمان 30 )پروفسور «کرومبی»در اواخر جلد نخست کتاب خود تحت عنوان «آموزه های افلاطون» قطعه ای از کتاب چهارم «قوانین» افلاطون را چنین نقل می کند: «... بدانید که ما از پدران خود شنیده ایم که [1]دست پروردگار بر همه چیز تواناست. [2]آغاز و پایان هر کار در دست اوست. [3]صراط او در برابرش مستقیم است. [4]و او در طریق طبیعت گام می نهد. [5] دست او از کسانی که قانون الهی را زیر پا نهاده اند، انتقام می گیرد. [6]بگذار آنکس را که به هنگام داوری خداوند، نیکبخت و متنعم خواهد بود در طریق اهل خضوع ثابت قدم باشد و گام در راه صدق و صلاح بردارد. [7] و اما آنکس که خود نمایی می کند، از ثروت وافتخارات پر باد است و به زیبایی اندام خویش می نازد، و روحش را از لاف زنی و بلاهت می آکَنََد. [8] و می گوید که به هیچ هدایتگری نیاز ندارد و خود راهنما و هادی دیگران است، چنین کسی از حضور خداوند طرد خواهد شد. و چون طرد شود دیگرانی همچون خود را گرد خواهد آورد و آنها سرخوشی و سرمستی خواهند کرد و بسیاری از امور را واژگون خواهند ساخت. و بسیاری چنین گمان خواهند برد که او قدرتمند و شکست ناپذیر است. اما زمان کوتاهی نمی گذرد که گرفتاری ها او را احاطه خواهند کرد و بر زمینش می زنند هم او را هم خاندانش را. و این را خود برای خویشتن فراهم ساخته است نه انتقام خداوند».
پروفسور «کرومبی» پس از نقل این قطعه می نویسد
بخش1

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:تِیلور,افلاطون,قرآن,فیلبوس, سقراط,جهان,, :: 11:46 :: توسط : آوا رضایی

شمس: میزبان بزم خدا
دگرگونی، خلاقیت و زایائی هنری مولوی در زندگانی دومش، تنها در شاعری او، خلاصه نمی‌شود. بلكه در موسیقی، و تأثیرپذیری شعر و موسیقی و رقص از یكدیگر، ظاهر می‌گردد.
تصریح شده است كه مولوی، موسیقی می‌دانسته است. و رباب می‌نواخته است. و حتی به دستور او، تاری بر سه‌تار سنتی رباب می‌افزایند. همچنین نیز تأكید شده است كه تنوع گسترده‌ی مولوی در انتخاب وزن و قالب شعر، از موسیقی‌شناسی او پربار گشته است. لیكن از طرفی دیگر نیز جای ابهامی نیست كه مولوی، تا پیش از آشنائی با شمس، حتی سماع نمی‌دانسته است. و آئین رقص چرخان را شمس به وی آموخته است: رقصی دائره‌وار كه هم امروز نیز بنا بر شیوه‌ی آن، درویشان مولوی را، بنام "درویشان چرخان"، می‌شناسند!
بدینسان، ورود شمس به "قونیه"، و برخورد او با مولوی در 642 هجری/1244 میلادی، یك رویداد بزرگ پربار ادبی و هنری در تاریخ ادب ایران است.
شمس سازنده‌ی "مكتب مولوی"، و پدر دو قلوی آن است. و در تاریخ تصوف ایران، تنها نیز در مكتب مولوی است كه شعر، موسیقی، رقص، و عرفان، همه در هم می‌آمیزند. از یكدیگر متأثر می‌شوند، و از همدگر، كمال و اثر می‌پذیرند!
شمس، "موسیقی" را تا حد "وحی ناطق پاك"، و نوای چنگ را، تا حد"قرآن فارسی"، بالا می‌برد و می‌ستاید. و "مكتب مولوی"، میراث این آموزش و ستایش را، به بهای همه تعصب ورزی‌ها، قرن‌ها، بجان می‌خردع و تا به امروز آن را، همچنان زنده می‌دارد.
"مولوی"، پس از برخورد با شمس، موسیقی دوستی و سماع را، تابدان حد گسترش می‌دهد كه حتی بطور هفتگی، مجلسی ویژه‌ی سماع بانوان، همراه با گل افشانی و رقص و پای‌كوبی زنان، در قونیه برپا می‌دارد. و این‌ها، همه از مردی مشاهده می‌شود كه تا سی و هشت سالگی خود، مجتهدی بزرگ، و یك "مفتی حنبلی" بشمار می‌رفته است! تا جائیكه حتی در مواردی، چون سرگرم رباب و موسیقی می‌شده است، نمازش قضا می‌شده است، و با وجود تذكار به وی، موسیقی را رها نمی‌كرده است، بلكه نماز را ترك می‌گفته است كه:
سماع آرام جان زندگانی است!
كسی داند كه او را،
جان جان است.
ب -9

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:شمس,مکتب مولوی,تبریزی,آموزش,قرآن,, :: 23:50 :: توسط : آوا رضایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 85 صفحه بعد

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 146
بازدید ماه : 1192
بازدید کل : 187385
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 146
بازدید ماه : 1192
بازدید کل : 187385
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1