آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 


چو یقین شده است جانا که تو جان جان جانی

بگشا در عنایت که ستون صد جهانی

چو فراق گشت سر کش بزنی تو گردنش خوش

به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی

چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر

همه چیز را به پیشت خورشیست رایگانی

به حمل رسید اخر به سعادت افتابت

که جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی

چه سماع هاست در جان چه قرابه های ریزان

که به گوش میرسد زان دف و بربط و اغانی

چه پر است این گلستان ز دم هزار دستان

که ز های و هوی مستان تو می از قدح ندانی

همه شاخه ها شکفته ملکان قدح گرفته

همگان ز خویش رفته به شراب اسمانی

برسان سلام جانم تو بدان شهان ولیکن

تو کسی به هش نیابی که سلامشان رسانی

پشه نیز باده خوره سر وریش یاوه کرده

نمرود را به دشنه ز وجود کرده فانی

چون به پشه این رساند تو بگو به پیل چه دهد

چه کنم به شرح ناید می جام لا مکانی

ز شراب جان پذیرش سگ کهف شیر گیرش

که به گرد غار مستان نکند به جز شبانی

چو سگی چنین ز خود شد تو ببین که شیر شرزه

چو وفا کند چه یابد ز رحیق ان اوانی

تبریز مشرقی شد به طلوع شمس دینی

که از او رسد شرارت به کواکب معانی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:مولانا,, :: 10:14 :: توسط : آوا رضایی


چو یقین شده است جانا که تو جان جان جانی

بگشا در عنایت که ستون صد جهانی

چو فراق گشت سر کش بزنی تو گردنش خوش

به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی

چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر

همه چیز را به پیشت خورشیست رایگانی

به حمل رسید اخر به سعادت افتابت

که جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی

چه سماع هاست در جان چه قرابه های ریزان

که به گوش میرسد زان دف و بربط و اغانی

چه پر است این گلستان ز دم هزار دستان

که ز های و هوی مستان تو می از قدح ندانی

همه شاخه ها شکفته ملکان قدح گرفته

همگان ز خویش رفته به شراب اسمانی

برسان سلام جانم تو بدان شهان ولیکن

تو کسی به هش نیابی که سلامشان رسانی

پشه نیز باده خوره سر وریش یاوه کرده

نمرود را به دشنه ز وجود کرده فانی

چون به پشه این رساند تو بگو به پیل چه دهد

چه کنم به شرح ناید می جام لا مکانی

ز شراب جان پذیرش سگ کهف شیر گیرش

که به گرد غار مستان نکند به جز شبانی

چو سگی چنین ز خود شد تو ببین که شیر شرزه

چو وفا کند چه یابد ز رحیق ان اوانی

تبریز مشرقی شد به طلوع شمس دینی

که از او رسد شرارت به کواکب معانی

 

(((حضرت مولانا )))

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 دی 1391برچسب:مولانا,, :: 8:59 :: توسط : آوا رضایی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:هنر,احساسات,خیام,نیشابور,مولانا,ابن سینا,, :: 18:37 :: توسط : آوا رضایی

بنام خدا
شاعر شعر می سراید، حال چه غزل چه قصیده چه مثنوی و چه دوبیتی یا رباعی ویاهر قالب دیگر.در شعر آزاد هم چه سپید و.......شعر می گوید.یا ممکن است که داستانی را بصورت شعر ویا نیمی شعر نیمی نثرویا بصورت آزاد ارائه دهد.بهر حال امروزه دیگر کمتر کسی پیدا می شود که مثنوی بگوید ،ولی همچنان شعر های سعدی و حافظ،خیام
مولانا، عطار،فردوسی و.......برای مخاطبان و جامعه جذابیت دارد.
وبگفته استاد عبدالعلی دست غیب حافظ ماندنی تر است زیرا که مفاهیم عاطفی و درونی شعر حافظ فشرده تر از سعدی است که در اصطلاح ایجاز (reduction) گویند .یعنی حافظ، فردوسی با لفظ اندک و معنی بسیار سخن گفته اند .اگر چه این شاعران بزرگ در همه ی بابهاهمه ی
حرف ها را زدندو تمام.
اما هنوز هم کسانی هستند که غزلهای خوبی سروده اند و به یادگار مانده است.شعر باید حس خوابیده خواننده و مخاطب را بیدار کند،شعر در ذهن شاعر است و تصویر خود آگاهی اوست .اما وقتی روی کاغذ می آید دیگر به خوانندگان مربوط می شود.گاهی شعر رقابت و نوعی گلاویزی ایجاد میکند.گاهی شاعران درد زیستن را، دلبستگی هایشان ،اصطراب هایشان را در حجم و رقص کلمات و شبیه هاو تصاویر ذهنی اشان
(abstraction) شکل داده و در هم می آمیزند.گروهی از جوانان به شعر علاقه فراوان داشته و حتی اعتقاد دارند که شعر پس از نیما ، اخوان ،
سهراب ،شاملو باید با سبکی جدیدتر ارائه شود. بعضی ها ساختار شکنی میکنند ،گروهی فرم شکنی میکنند و کلمات وحتی حروف و تکرار یک حرف را بصورت پلکانی وبا مضمونی جدیدتر ارائه میدهند.اصلا نمی شود پیش گویی کردقوه تخیل در شعر بسیار مهم است.عنصر حس آمیزی،چشم خرد بین شاعر،زندگی درویشی او و دید عرفانیش ، انزواهایش صلح و سازش او باهستی و گاهی عدم آشتی او با زندگی-
شاعران را طوری وسوسه می کند که در شعر پست مدرن خواننده را بین زمین و آسمان معلق میکند . شاید شعر برای گروهی ملعبه ای باشد
که چه بصورت داستان و طنز و شوخی وچه شعر های با وزن و بی وزن ، امامهم این است که شاعران و نویسندگان با مطالعه زیاد با محیط جدید آشنا شوند و یاد بگیرند همانطور که نیما با ادبیات فرانسه آشنا شد تا توانست تجددی در شعر فارسی بوجود آورد تا احمد شاملو.............
و نکته مهم این است که شعر باید اینجایی باشد طوری که خواننده حس کند مربوط به همین جاست.

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:نقد,استاد عبدالعلی دست غیب, شاملو,سهراب سپهری,فردوسی,خیام,مولانا,عطار,سعدی,حافظ,, :: 16:18 :: توسط : آوا رضایی

 مولانا و ملای رومی از بزرگترین عارفان و شاعران ایرانی به شمار می رود. او در ششم ربیع الاول سال 604 هـ ق در شهر بلخ به دنیا آمد؛ و علت شهرت او به "رومی" و "مولانا روم" طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه اکثر عمر و مدفن اوست، می باشد. لیکن وی همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل شهر خود را دوست می داشت. پدر مولانا معروف به "بهاءالدین ولد" و ملقب به "سلطان العلماء" از افاضل روزگار و علامه زمان بود و مشهور است که مادر بهاءالدین، از خاندان خوارزمشاهیان بوده است. از آنجا که بهاءالدین ولد از بزرگان صوفیه به شمار می رفت و مردم به واسطه عظمت مقام او، به او اقبال فراوانی داشتند سلطان محمد خوارزمشاه – حاکم وقت – از این مسئله نگران بود و همین امر سبب شد که بهاءالدین به ناچار تصمیم به هجرت از وطن خود گرفت.
مشهور است که پس از حرکت وی از بلخ، هنگامی که به نیشابور رسید، میان او و شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ملاقاتی اتفاق افتاد؛ در آن هنگام جلال الدین کوچک بود، اما شیخ عطار کتاب اسرارنامه خود را به او هدیه کرد و به بهاءالدین ولد گفت: "زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند". پس از آن بهاءالدین به قصد حج، از راه بغداد به مکه رفت و سپس نه سال در ملطیه اقامت نمود. تا اینکه به دعوت سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی که عارف مشرب بود، به قونیه رفت و با خانواده خود در آنجا مقیم شد.
بهاءالدین در سال 628 هجری قمری در قونیه رحلت کرد و جلال الدین که در آن زمان 24 ساله بود به جای پدر نشست: در سال 629 سیدبرهان الدین ترمذی – که از شاگردان بهاءالدین بود – به قونیه آمد و مولانا در خدمت او، چندین سال به ریاضت و مجاهده نفس مشغول شد و سپس به اجازه وی به ارشاد و دستگیری از مردم پرداخت. تا اینکه در سال 642 هـ ق، شمس الدین تبریزی – که خود از عارفان والامقام بود – به قونیه آمد و طی ملاقاتی که بین او و مولانا اتفاق افتاد، شور و انقلابی عظیم در دل او به پا نمود. به طوریکه مولانا از تدریس و وعظ و ارشاد دست برداشت و به شدت مرید شمس شد. اما مریدان مولانا که به دلیل این مسئله، نسبت به شمس دشمنی پیدا کرده بودند، به آزار و اذیت وی مشغول شدند و شمس که از آزار و دشمنی آنان در رنج و سختی بود، قونیه را ترک کرد که البته پس از یکسال در 644 هـ ق با جستجو و اصرار فراوان مولانا به قونیه بازگشت، اما باز مریدان و این بار حتی خانواده و خویشان مولانا، بدگویی از شمس را آغاز کرده، او را ساحر و مولانا را دیوانه نامیدند. به همین جهت در سال 645 هـ ق شمس به کلی غایب شد و مولانا دیگر هیچگاه نتوانست موفق به دیدار وی شود.
سرانجام مولانا بیمار شد و هرچه طبیبان برای مداوای او کوشش نمودند، سودی نداشت، تا اینکه در روز پنجم جمادی الاول سال 672 هـ ق دار فانی را وداع گفت. اهل قونیه از کوچک و بزرگ و حتی مسیحی و یهودی در تشییع جنازه او شرکت کردند. شیخ صدرالدین قونوی (از بزرگترین شاگردان محی الدین عربی) بر جنازه مولانا نماز خواند و از شدت درد و بیخودی از هوش رفت. مولانا در نزدیکی قبر پدر خود سلطان العلماء، در قونیه به خاک سپرده شد. مولوی از مردان عالی مقام، از بزرگترین شاعران ایرانی و در ردیف حافظ و سعدی به شمار می رود. این عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندی اندیشه و بیان ساده و دقت در خصال انسانی یکی از برگزیدگان جهان بوده و در حقیقت باید او را از اولیاء خدا دانست. سرودن شعر برای او تا حدی تفنن و تفریح و وسیله ای برای ادای مقاصد عالی او بوده است.

آثار:
اشعار وی به دو بخش تقسیم می شود: نخست منظومه معروف است که از مشهورترین کتابهای زبان فارسی است و آن را "مثنوی معنوی" نامیده است. این کتاب که معتبرترین نسخه های آن شامل 25632 بیت است، به شش دفتر تقسیم شده و آن را بعضی "صیقل الارواح" نیز نامیده اند. دفاتر شش گانه آن هم به یک سیاق و مجموعه ای از افکار عرفانی و اخلاقی است که در ضمن آیات و احکام و امثال و حکایتهای بسیار در آن آمده است و آن را به خواهش یکی از شاگردان خود معروف به حسام الدین چلبی (متوفای 683 هـ ق) به نظم درآورده است. از آنجا که مولانا بسیار مجذوب سنایی و عطار بوده، هنگامی که شور و وجدی داشته، به وزن و سیاق منظومه های آنان، اشعاری را می سروده و حسام الدین آنها را می نوشته است.

قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسیار قطوری است شامل نزدیک صدهزار بیت غزلیات و رباعیات، که در پایان اغلب غزلیات، نام "شمس الدین تبریزی" را برده و به همین جهت به "کلیات شمس تبریزی" یا "کلیات شمس" معروف است. البته گاهی نیز در غزلیات، "خاموش" و "خموش" نیز تخلص کرده است. از دیگر آثار مولانا، "مجموعه مکاتیب" او و "مجالس سبعه" شامل مواعظ اوست. همچنین پسر مولانا به نام "بهاءالدین احمد" و معروف به "سلطان ولد" که جانشین او نیز شد، مطالبی را که از پدر خود شنیده بود در کتابی گرد آورد و نام آن را "فیه مافیه" نهاد.

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 6 تير 1391برچسب:مولانا,روم,بلخ,روزگار, عطار,نیشابور,مشهد,طوس,صوفی,خراسان,, :: 16:50 :: توسط : آوا رضایی

شمس: كودك استثنائی
شمس، كودكی پیش‌رس و استثنائی بوده است. از همسالان خود، كناره می‌گرفته است. تفریحات آنان، دلش را خوش نمی‌داشته است. مانند كودكان دیگر، بازی نمی‌كرده است. آنهم نه از روی ترس و جبر، بلكه از روی طبع و طیب خاطر. پیوسته، به وعظ و درس، روی می‌آورده است. خواندن كتاب را به شدت، دوست می‌داشته است. و از همان كودكی، درباره‌ی شرح حال مشایخ بزرگ صوفیه، مطالعه می‌كرده است
گوشه‌گیری، و زندگانی پر ریاضت شمس، در كودكی موجب شگفتی خانواده‌ی او می‌گردد. تا جائیكه پدرش با حیرت در كار او، به وی می‌گوید:
_ آخر، تو چه روش داری؟!
_ تربیت كه ریاضت نیست. و تو نیز، دیوانه نیستی.
شمس از همان كودكی درمی‌یابد كه هیچكس او را درك نمی‌كند. همه، از سبب دلتنگی‌اش بیخبرند. می‌پندارند كه دلتنگی او نیز، از نوع افسردگی‌های دیگر كودكان است:
"مرا گفتند به خردكی:
_ چرا دلتنگی؟ مگر جامه‌ات می‌باید با سیم (نقره)؟
گفتمی:
_ ای كاشكی این جامه نیز كه دارم، بستندی/ در میان بی‌تفاهمی‌ها، تنها یكی از "عقلای مجانین"، یكی از دیوانگان فرزانه كه از چیزهای نادیده آگهی می‌داده است _ مردی كه چون برای آزمایش، در خانه‌ای دربسته‌اش، فرومی‌بندند، با شگفتی تمام بیرونش می‌یابند _ به شمس، در كودكی احترام می‌گذارد. و چون می‌بیند، پدر شمس، بی‌اعتنا به فرزند خود، پشت به او، با دیگران گفتگو می‌دارد، مشت‌های خود را گره كرده، تهدیدگرانه، با خشم به پدر شمس می‌نگرد. و به او می‌گوید:
_ اگر بخاطر فرزندت نبود، ترا برای این گستاخی، تنبیه می‌كردم!
و آنگاه، رو به شمس كرده، به شیوه‌ی وداع درویشان، به وی اظهار می‌دارد كه:
_ وقت خوش باد!
و سپس تعظیم كرده می‌رود
شمس، بزودی امكان روشن‌بینی، و استعداد كشف و بینشمندی، و درك امور غیبی را در خود احساس می‌كند. تنها در آغاز می‌پندارد كه كودكان دیگر نیز همه، مانند اویند. لیكن بزودی، به تفاوت و امتیاز خود نسبت به آنان پی می‌برد.
این تجربیات و خاطرات، در ذهن شمس، نقش می‌بندد، و از همان كودكی وی را، خودبرتربین و خودآگاه، می‌سازد. تا جائیكه در برابر شگفتی پدر خود، از دگرگونی خویش، به وی می‌گوید:
_ تو مانند مرغ خانگی هستی كه زیر وی، در میان چندین تخم‌مرغ، یكی دو تخم مرغابی نیز نهاده باشند! جوجگان چون، به درآیند، همه بسوی آب می‌روند. لیكن جوجه مرغابی، بر روی آب می‌رود، و مرغ ماكیان، و جوجگان دیگر، همه بر كنار آب، فرو در می‌مانند!
اكنون ای پدر، من آن جوجه مرغابی‌ام كه مركبش دریای معرفت‌ست:
"ظن و حال من، اینست:
_ اگر تو از منی؟
_ یا من از تو؟
_ درآ! در این آب دریا!
و اگر نه، برو بَرِ مرغان خانگی.
پدر شمس، تنها با حیرت و تأثر، در پاسخ فرزند، می‌گوید:
_ "با دوست چنین‌كنی، به دشمن چه كنی.
بخش2

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:شمس,مولانا,شمس تبریزی,, :: 11:23 :: توسط : آوا رضایی


راز و رمز شادمانگی مولانا
شمس تبریزی در انتقاد از اندیشه های یأس آلود و انحصار طلب فلسفی می گوید : شمس جهت نور خداست ، فلسفیك مانده بالای هفت فلك ، میان فضا و خلاء ، فلسفیك گوید عقول عشره است و همه ممكنات را محصور كرده ، عالم فراخ خدا را چگونه در حقه ای كرده . (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 179)
شمس معتقد است كه : عالم بس بزرگ و فراخ است . تو در حقه كردی كه همین است كه عقل من ادراك می كند .. در عالم اسرار اندرون آفتابهاست ، ماه هاست ، ستاره هاست . در اندرون من بشارتی هست. مرا عجب از این مردمان است كه بی آن بشارت شادند . اگرهر یكی را تاج زرین بر سر نهادندی بایستی كه راضی نشوندی كه ما این را چه كنیم . ما را گشاد اندرون می باید .(موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 179)
ثمره این گشاد اندرون و بشارت و سرور و بهجت كه در وجود سراسر اشتیاق شمس موج می زند آن شادی بیكران و طرب فسون سازی است كه با تلالو خیره كننده خود فضای شعر مولانا را پر كرده است .
شمس در جایی دیگر می گوید : دلی را كز آسمان دایره افلاك بزرگتر و فراخ تر و لطیف تر و روشن تر است بدان اندیشه و وسوسه چرا باید تنگ داشتن و عالم خوش را بر خود زندان كردن . (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 180)
وی در این مقام حتی در حدیثی نبوی پیچیده است و به نقد آن پرداخته است : در هیچ حدیث پیغامبر (ص) نپیچیدم الا این حدیت كه الدنیا سجن المؤمن چون من هیچ سجن نمی بینیم . می گویم سجن كو ؟ (موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 181)
و در جایی دیگر می گوید : مرا از این حدیث عجب می آید كه الدنیا سجن المؤمن كه من هیچ سجن ندیدم ، همه خوشی دیدم ،‌همه عزت دیدم ، همه دوست دیدم .(موحد، محمد علی.شمس تبریزی.ص 182)
وی در دو جایگاه دیگر نیز به تحلیل این حدیث پرداخته و البته توجیهی نیزدر نهایت برای آن ارائه می كند .
این عشق و شور و حال و وجد و شادمانگی ، بی گمان سراپای وجود مولوی را كه به آن پیر سرخ روی عشقی زبانزد می ورزد آكنده است . او خود به این امر معترف است كه :
شمس تبریزی نشسته شاهوار و پیش او
شعر من صف ها زده چون بندگان بی اختیار
دقایق كلام شمس اینگونه در كلام ملای روم جلوه یافته است :
تو ز ضعف خود مكن در من نگاه
بر تو شب بر من همین شب چاشتگاه
بر تو زندان بر من این زندان چون باغ
عین مشغولی مرا گشته فراغ
نا خویشاوندی های مولوی و حافظ
نیمی از وجود خواجه اهل راز حافظ، مولانایی است و نیمی دیگر خیامی.... یا به تعبیر بهتر اندیشه های حافظ تلفیقی از اندیشه های عرفانی مولانایی و اندیشه های فلسفی خیامی است . این تضاد را می توان بر دیگر تضادها یا دوگونگی ها و دو گانگی های شعر حافظ افزود. در شعر حافظ غم ‌حداقل دردو حوزه مختلف بكار رفته است . یعنی در حقیقت غمهای حافظ دو گونه است :
غمهای فلسفی حافظ ، خیام گونه اند ، حدت و شدت كلام خیام در شعر حافظ دیده نمی شود كه بی گمان تفكرات عرفانی وی در این توازن و تعدیل اندیشه بی تأثیر نبوده است . غمهای فلسفی حافظ ، غم نیستی و فنای آدمی است . او غمگین است چون اساس و بنیاد هستی و شالوده آرزوها را سخت سست می بیند . او غمگین است چون انسان را از درك اسرار هستی عاجز می یابد . دوای این غم سیاه و یأس آلوده ، چیزی جز شراب ارغوانی نتواند بود :
غم زمانه كه هیچش كران نمی بینم
دواش جز می چون می چون ارغوان نمی بینم
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:مولوی,مولانا,راز, رمز,شمس, شمس تبریزی, :: 7:8 :: توسط : آوا رضایی

افلاطون مي‌گويد: "نغمه و وزن موسيقي تاثير فوق‌العاده‌اي در روح انسان دارد و اگر درست به کار رود مي‌تواند زيبايي را در روياهاي روح جايگزين کند". موسيقي تاثيري شگرف بر روح آدمي دارد و مي تواند لطيف‌ترين احساسات انساني را بر انگيزد.
ابونصر فارابي، فيلسوف موسيقيدان شهير ايراني و صاحب "الموسيقي الکبير" نيز ميان فطرت انسان و موسيقي پيوند قائل است و پيدايش موسيقي را معلول سرشت آدمي مي داند. جايگاه موسيقي در فرهنگ معنوي و مذهبي نيز بسيار با اهميت است. اديان و مذاهب مختلف، تجلي‌گاه نمونه‌هاي متعالي از موسيقي هستند. آئين‌ها و مراسم گوناگون موجود در هر کيش و مذهبي هر يکبه نوعي با گونه‌اي از موسيقي همراهند.اساساً موسيقي انسانهاي نخستين به هر شکل و صورتي که بوده جنبه روحاني داشته و در قالب ستايش و نيايش خدايان و مناسک ديني بوده است.در فرهنگ اسلام هم مي توان از موسيقي عاشورايي و تعزيه، موسيقي عبادي (اذان، تلاوت قرآن، روضه، نيايش و...) و موسيقي عرفاني به عنوان جلوه هايي از اين حضور نام برد.بودائيان کتابهاي مذهبي خود را با نوعي موسيقي مي‌خوانند و آداب مذهبي آنان همراه با رقص و آواز است. عقيده چينيان نيز بر اين بوده که با خدايان، با زبان موسيقي مي توان سخن گفت .
موسيقي، شعر و مولاناموسيقي پيوندي ديرينه با شعر دارد و در فرهنگ اسلامي نيز چنين است . ابونصر فارابي معتقد بود که اگر اقاويل شعر با موسيقي همراه شوند عنصر تخيل در آنها افزون‌تر خواهد شد و بر ميزان فعل و انفعالات
نفس در برابر اثر مي‌افزايد.حسين نصر يکي از فلاسفه معاصر اسلامي نيز به اين ارتباط تنگاتنگ موسيقي و شعر اشاره دارد و مي گويد: " به طور کلي در تمدن اسلامي، موسيقي با شعر بسيار آميخته بوده است. شعر شکل مطلوب هنر در جهان اسلام است و اين توجه به شعر مستقيماً ناشي از ساختار شاعرانه وحي قرآن است. هيچ ملت مسلماني را نمي يابيد که سنت شعري بسيار غني نداشته باشد. برخي از بزرگترين شاعران جهان اسلام، نوازندگان و موسيقيدانان بزرگي نيز بوده‌اند، بنابراين شعري آفريده‌اند که بسيار موسيقايي است .
نمونه بارز چنين شعرايي مولانا جلال‌الدين محمد بلخي است. مهارت مولانا در علم موسيقي سبب شد که بتواند در 55 بحر از بحور مختلف، شعر بسرايد. وي هم در موسيقي علمي و هم در موسيقي عملي تبحر داشت. او به خوبي وزن شناسي را مي دانست و در جاي جاي ديوان غزليات کبير مي‌توان نشانه هايي
از آگاهي گسترده‌ او از موسيقي را يافت.

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:افلاطون,فارابی,مولانا, :: 17:46 :: توسط : آوا رضایی

موسيقي، شعر و مولانا
موسيقي پيوندي ديرينه با شعر دارد و در فرهنگ اسلامي نيز چنين است . ابونصر فارابي معتقد بود که اگر اقاويل شعر با موسيقي همراه شوند عنصر تخيل در آنها افزون‌تر خواهد شد و بر ميزان فعل و انفعالات
نفس در برابر اثر مي‌افزايد.
حسين نصر يکي از فلاسفه معاصر اسلامي نيز به اين ارتباط تنگاتنگ موسيقي و شعر اشاره دارد و مي گويد: " به طور کلي در تمدن اسلامي، موسيقي با شعر بسيار آميخته بوده است. شعر شکل مطلوب هنر در جهان اسلام است و اين توجه به شعر مستقيماً ناشي از ساختار شاعرانه وحي قرآن است. هيچ ملت مسلماني را نمي يابيد که سنت شعري بسيار غني نداشته باشد. برخي از بزرگترين شاعران جهان اسلام، نوازندگان و موسيقيدانان بزرگي نيز بوده‌اند، بنابراين شعري آفريده‌اند که بسيار موسيقايي است .
نمونه بارز چنين شعرايي مولانا جلال‌الدين محمد بلخي است. مهارت مولانا در علم موسيقي سبب شد که بتواند در 55 بحر از بحور مختلف، شعر بسرايد. وي هم در موسيقي علمي و هم در موسيقي عملي تبحر داشت. او به خوبي وزن شناسي را مي دانست و در جاي جاي ديوان غزليات کبير مي‌توان نشانه هايي
از آگاهي گسترده‌ او از موسيقي را يافت.
چنانچه در غزل:
مي‌زن سه تا که يکتا گشتم مکن دوتايي
يا پرده رهاوي يا پرده رهايي
او بيش از 20 اصطلاح موسيقي از قبيل نام سازها و پرده‌ها و مقام‌ها آورده است. او همچنين در موسيقي عملي هم دستي داشت و نوازنده چيره دست "رباب" نيز بود. مهارت وي در نواختن رباب تا حدي بود که حتي در ساختمان اين ساز نيز تغييراتي پديد آورد.
شفيعي کدکني اعتقاد دارد که"از عصر شاعرْ -
خنياگران ايران باستان،تا امروز آثار بازمانده هيچ شاعري به اندازه جلال الدين مولوي با نظام موسيقياييِ هستي و حيات انسان، هماهنگي و ارتباط نداشته است"
اشعار مولانا به روشني بيانگر مهارت موسيقيايي وي بوده و اشعار غنايي مولانا با موسيقي درآميخته است. شايد بتوان گفت که هيچ شاعري تا به اين حد موسيقي را در شعر خود وارد نکرده است. عنصر موسيقيايي در غزليات مولانا آنچنان برجسته است که حتي خواندن ساده اشعار وي بي ساز و آواز در مخاطب شور و ترقص مي انگيزد و وجد و شور مي آفريند. البته به شرط آنکه شدّ و مدّ و تقطيعات اشعارش به درستي رعايت شود:
اي هوس هاي دلم بيا بيا بيا بيا
اي مراد و حاصلم بيا بيا بيا بيا
اي يوسف خوش نام ما
خوش مي روي بر بام ما
اي در شکسته جام ما
اي بر دريده دام ما
مرده بدم زنده شدم
گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولت پاينده شدم
موسيقي و جايگاه آن نزد مولانا
آشنايي مولاناي روم با موسيقي به دوران نوجواني او باز مي‌گردد. آن هنگام که وي همراه خانواده از بلخ به بغداد مهاجرت مي کردند. در اين سفر او با موسيقي کارواني آشنا شد و نيز از هر شهر که مي گذشتند با موسيقي محلي آن ديار آشنا ‌شد.
به تعبير زرين کوب" آهنگ حدي که شتربان مي‌خواند و نغمه ني که قوال کاروان مي نواخت او را با لحن‌ها و گوشه‌هاي ناشناخته دنياي موسيقي آشنا مي‌کرد."
اما مولانا تا پيش از ديدار شمس چندان به موسيقي نمي پرداخت. او فقيه بود و فقها را ميانه‌اي با موسيقي نبوده و نيست. تا اينکه شمس بر وي طلوع کرد و مولانايي ديگر پديد آمد. شمس، مولاناي نو را به سماع خواند کاري که او پيش از آن هرگز انجام نداده بود. .
نزد مولانا (مولاناي پس از ديدار با شمس!) موسيقي از جايگاه و اعتبار ويژه‌اي برخوردار بود. وي مانند بسياري از حکماي اسلامي موسيقي را طنين گردش افلاک مي‌دانست.
در واقع مولانا با نظريه "فيثاغورث" در باب موسيقي موافق بود و عقيده داشت که اصول موسيقي از نغمات کواکب و افلاک اخذ شده است. همانطور که ضمن داستان ابراهيم ادهم(دفتر چهارم مثنوي) مي‌گويد:
پس حکيمان گــفتـه‌اند اين لحـن‌ها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردش‌هاي چرخ است اينکه خلق مي‌سرايندش به تنبور و به حلق
چنين معروف است که فيثاغورث با ذکاوت قلبي و روشن بيني خود نغمه‌هاي افلاک را مي شنيد و سپس اصول موسيقي را بر اساس آن استخراج می کرد.
در واقع او موسيقي را که پيش از آن نيز وجود داشت با رياضيات درآميخت و قواعد و اصول دقيقي براي آن تنظيم کرد. فيثاغورث مي گويد:"من صداي اصطکاک افلاک را شنيدم و از آن علم موسيقي را نوشتم".
همچنين مولانا بر اين عقيده بود که تاثير نغمات و اصوات موزون بر روان آدمي از آن‌روست که نغمات آسماني و ملکوتي جهان پيشين را در ما مي‌انگيزد. چرا که به اعتقاد مولانا روح آدمي پيش از آنکه به جهان فرودين هبوط کند در عالم لطيف الهي سير مي کرد و نغمات آسماني را مي‌شنيد بنابراين موسيقي زميني تذکار و يادآور موسيقي آسماني است:
لیک بد مقصودش از بانگ رباب
همچو مشتاقان، خيال آن خطاب
ناله سرنا و تهدید دهل
چـيزکـي مـاند بـدان ناقـور کـل
همچنين او در جايي ديگر نيز تصريح مي‌کند که عارف در صداي رباب، آواز باز و بسته شدن دروازه بهشت را مي‌شنود، اما علي رغم اينکه موسيقي اين جهاني را يادآور موسيقي آن جهاني مي‌دانست با اين حال به تفاوت اين دو نوع موسيقي اشاره دارد و مي‌گويد:
گرچه برما ريخت آب و گل شکي
يادمان آمد از آنها چيزکي
ليک چون آميخت با خاک کرب
کي دهند اين زير واين بم، آن طرب؟
موسيقي؛ زبان عشق
مولانا عقيده داشت که هيچ زباني توان تعريف عشق را ندارد، مگر نوا و موسيقي:
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم، خجل گردم از آن‏
گر چه تفسير زبان روشن‏گر است
ليـک عشـق بي‏زبان روشـن‏تر اسـت‏
مولانا از ناله ني حديث راه پرخطر عشق را مي شنود و از بانگ رباب، ناله جانسوز عاشق سوخته‌اي را که از دوست و محبوب دور افتاده است:
هيچ مي‌داني چه مي‌گويد رباب؟
زاشک چشم و از جگرهاي کباب؟
پوستي ام دور مانده من ز گوشت
چون نـنالـم در فـراق و در عـذاب؟
و اشاره مي‌کند به اينکه آتش عشق با موسيقي تيزتر شود:
آتش عشق از نواها گشت تيز
همچنان که آتشِ آن جوز ريز
مولانا در بيان مطلب فوق حکايت شخص تشنه‌اي را مي‌آورد که بر سر ِدرخت گردويي که در زير آن نهري پر آب قرار داشت نشسته و گردوها را به درون نهر مي‌اندازد تا نواي برآمده از آن را گوش کند و عطش روحش را فرو بنشاند.
سماع؛ رهايي از تعلقات
و اما سماع ره آورد شمس براي مولانا و توصيه اکيدش به وي اين سماع که فوق العاده نزد مولانا ارزشمند بود چيست و ارمغانش چيست؟
مولانا ابيات بسياري در مثنوي و ديوان غزليات خود در مورد سماع دارد و حتي چند غزل هم با رديف سماع سروده است:
سماع از بهر جان بي قرار است
سبک برجه چه جاي انتظار است
سماع آرام جام زندگانيست
کسي داند که او را جانِ جانست
در مثنوي شريف نيز ضمن داستان هجرت ابراهيم ادهم از ملک خراسان مي‌گويد:
پس غذاي عاشقان آمد سماع
که در او باشد خیال اجتماع
قوتي گیرد خیالات ضمیر
بل که صورت گردد از بانگ و صفير
از اين رو مولانا سماع را غذاي روح عاشقان مي‌داند و محرک خيال وصل و جمعيت خاطر. منظور از خيال اجتماع(اجتماع خيال) و يا جمعيت خاطر اين است که سالک، خاطر خود را از ما سوي الله منقطع کند و تنها در ياد حضرت حق متمرکز شود (نقطه مقابلِ پريشاني خاطر و خيال).
جمعيت خاطر سبب مي شود که قواي جسمي و روحي انسانِ سالک ذخيره شود. چرا که پريشان خاطري
و افکار مشوش، همچون رخنه‌اي است که ذخاير جسماني و رواني آدمي از آن طريق به هدر مي‌رود.
رقص که در طي سماع صورتي از وجد و هيجان صوفيانه را نشان مي‌دهد، در نظر مولانا نوعي رهيدگي از جسم و خرسندي در هواي عشق حضرت دوست محسوب مي‌شود:
در هواي عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بي نقصان شوند
بنابراين معتقد است که سماع و رقص خالصانه انسان را از بار شهوات مزاحم و انانيت مي‌رهاند.
و همچنين از آن رو که عشق را در همه هستي جاري و ساري مي‌داند هستي را يک‌سره در رقص و سماعي شکوهمند مي‌داند.
خود وي در کوچه و بازار هم چه بسا که با اصحاب به رقص در مي‌آمد چنان که روزي در بازار زرکوبان اين حالت بي خودانه به وي دست داد و از صداي چکش‌هاي پياپي زرکوبان به سماع درآمد و به روايت افلاکي (صاحب مناقب العارفين)، "...همچنان از وقت نماز ظهر تا هنگام نماز عصر حضرت مولانا در سماع بود" و اين غزل را همان جا
آغاز کرد که:
يکي گنجي پديد آمد در آن دکان زرکوبي
زهي صورت! زهي معني! زهي خوبي! زهي خوبي!
به تعبير زرين کوب رقص مولانا يک دعاي مجسم و يک نماز بي خودانه بود؛ رياضت نفس و مراقبت قلبي. در نظر مولانا انسان با التزام به سماع از اتصال به خودي و تعلقات آن مي رهد بنابراين سماع در نظر وي هم پايه عبادت،اهميت داشت.
معروف است که روزي ياران مولانا پيرامون مطالب کتاب "فتوحات مکيه" محي الدين ابن عربي گرمِ مباحثه بودند که زکي قوال يکي از مغنيان مجلس سماع مولانا ترانه گويان درآمد. مولانا در دم گفت: "حاليا فتوحات زکي به از فتوحات مکي است" و به سماع برخاست و بدين گونه پرداختن به تغني را بر مباحث ملال‌انگيز کلامي و نظري ارجح مي شمرد.
بر سماع راست، هر کس چير نيست!
البته بايد به اين نکته توجه داشت که صوفيه و اکابر آن اعتقاد دارند که سماع بر هر فردي جايز نيست؛ شمس تبريزي سماع را بر "خامان" حرام مي داند.
امام محمد غزالي نيز سماع را به سه قسم تقسيم کرده و دو قسم آن را که موجب غفلت و پيدايش صفات ناپسند است مردود شمرده و تنها يک قسم آن را جايز مي‌داند.
کساني مانند امام غزالي که سماع صوفيه را به شرطها،جايز مي شمردند به خطرها و آفت هايي که در آن بود اشاره مي کردند.به ويژه حضور زنان و پسران را که ممکن بود مايه تشويش وقت شيوخ شود منع مي‌کردند.
خود مولانا نيز در همراهي خود با اين عقيده ضمن ابيات زير مساله "اهليت سماع" را بيان مي‌کند:
بر سماع راست هر کس چير نيست
لقمه هر مرغکي انجير نيست
خاصـه مرغي، مرده پوســيـده‌اي
پرخيالي، اعمي اي، بي‌ديده‌اي
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:مولانا, هماهنگی,فلاسفه,سماع, :: 17:28 :: توسط : آوا رضایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 85 صفحه بعد

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 57
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 172
بازدید ماه : 1218
بازدید کل : 187411
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 57
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 172
بازدید ماه : 1218
بازدید کل : 187411
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1