آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 

آلبر كامو مرد خوبي بود
گروه: نقد و ادبيات
منبع: ماهنامه آتلانتيك

ماشين بسرعت در جاده حركت ميكرد و رفته رفته بسرعت آن افزوده ميشد و تصور ميرفت خيلي زودتر از آنكه ميبايست بمقصد ميرسيد ولي افسوس لحظه اي بعد از جاده منحرف شد و با درخت بزرگي كه كنار جاده قرار داشت روبرو گرديد و از هم متلاشي شد و با اين حادثه زندگي يك مرد نيز پايان پذيرفت.
كامو در الجزاير در سواحل درياي موسوم به سعادت بازيافته پا بعرصه وجود گذاشت او از ابتدا از شوريدگيها و اضطراباتي كه از شمال سرچشمه ميگرفت تنفر داشت و گردانندگان آنرا كه چون شياطين مطلق بهر كار و رويه اي پشت پا زده بودند كوچك و حقير ميشمرد اعتقاد فلسفي هلنيك يعني آنچه دال بر قراين و موازين و حدود ميكرد و ريشه هاي آن در قلب ادب و هنر يونان قديم نهفته بود و در نظرش معني و مفهومي نداشت زيرا كامو آموزنده ترين الوهيت نسل كهن بود كه آنرا نميسيس رب النوع اعتدال نيز ميگفتند و از انتقام و انتقامجو نفرت داشت او ميگفت:
«هيچ طرز فكري تا اين حد نميتواند از اشتباه و عصيان بر حذر باشد» و عقيده داشت كه انسانها بايد تا حدي كه برايشان امكان پذيرست از آن تبعيت كنند و اضافه ميكرد.
«من از مردماني كه فقط بخاطر يك عقيده جان ميبازند نفرت دارم آنچه برايم اهميت دارد اينست كه بخاطر آنچه دوست ميدارم زندگي بكنم و بميرم.»

آلبركامو دومين كسي بود كه در سنين جواني بدريافت جايزه بزرگ ادبي جهان يعني جايزه نوبل نائل آمد راديارد كيپ لينگ در چهل و سه سالگي و كامو آنرا در چهل و چهار سالگي گرفت.

او بنسلي تعلق داشت كه نهالش در جنجال عظيم افكار و عقايد متناقض جنگ دوم جهاني پي ريزي شده و با غرش طبلهاي آن تكامل يافته بود و هنوز بوي جنايت و بيدادگريهاي دستهاي بزرگ از تاريخ آن برميخاست.
روشنفكران اروپائي كه بيش از هر كس ديگر دستخوش اين تاريخ بودند فاشيست و كمونيست و نهيليست و هواخواران ضد ملي و غيره و غيره از آب در آمدند كه در بين آنها فقط عده معدودي توانستند در سايه علم و خرد خويش از اين ورطه جان سالم بدر برند و آلبركامو يكي از آن مردان نادر است.

او متفكر بزرگي است كمه در پاكي و تماميت بيش از حد زياده روي كرده است و مانند جرج ارول حريم نيروبخش استقلال را در آغوش كشيده و آشوبي بپا كرده است كه چند قرني است دنيا شبيه آنرا بخود نديده است. و در حقيقت از هر حيث آلبركامو مرد خوبي است.

كامو از تظاهر بر تقوي و حقيقت نفرت داشت و هرگز راضي نميشد كه از پيروان اخلاقي و كمال بشمار آيد و بر اين عقيده بود كه نيروي اخلاقي در جسم او حلول نكرده است و ميگفت:
«اگر در باغ عمومي بمادر بزرگم تجاوز بكنم ممكن است كسي اسم آنرا يك عمل خلاف اخلاقي بگذارد» برخلاف ميل و خواست او هواخواهان او در تمام اروپا او را وجدان عصر خود نسبت داده بودند كميته جايزه نوبل و آكادمي سوئد كه همواره در قضاوت جانب احتياط و نكته سنجي را رعايت ميكند كامو را ملحد بتمام معني قلمداد ميكند معل الوصف او را به دريافت جايزه نوبل مفتخر گردانيد هيئت داوران رأي بر آن دادند كه كامو نه تنها بزرگترين آثار ادبي جهان را خلق كرده است بلكه عرصه وجدان انساني عصر ما را با شعاع آثار جاويدان خود روشن ساخته است و براي هميشه در مستي مستغرق گردانيده است.

«با انتشار اين كتاب قطعه ابري كه براي مدت بيش از يك قرن افكار و پندار اروپا را تيره و تار ساخته بود پراكنده ميشود».

ديگر از علائم بزرگي كامو اينست كه تابحال بيش از شش جلد كتاب از جانب اشخاص مختلف درخصوص نوشته ها و عوالم و خصوصيات افكار و انديشه هاي فلسفي او بطبع رسيده است كه در بين آن «افكار و هنر كامو» از توماس هنا و كتاب معروف فيليپ تودي با نام «آلبر كامو» بيش از سايرين شخصيت ادبي و فلسفي او را توجيه ميكنند.

كامو كه خود را يك هنرمند قلمداد ميكرد تا يك فيلسوف، مشيت علمي خود را با عين احساس خود ملي كرده است كه معمولاً يك هنرمند را مقيد ميكنند توماس هلنا در مطالعه كه اخيراً از آثار كامو بعمل آورده اظهار داشت كه عمل متقابل احساس فلسفي و ادبي كامو بيشتر بخاطر عمق و ارزش سرشار نوشته هاي اوست وگرنه انجام اين مقصود براي يك فرد عادي امكان پذير نميشد.

كامو چون اكثر نويسندگان قرن بيست نخست خود را با وضع پر اضطراب و ملال انگيز دورانهاي پيشين روبرو يافت صخره بزرگي در نظر او مانع تسخير ناپذير جلوه ميكرد و با اينكه آنرا قبول داشت همواره در بند شك و ترديد عجيبي گرفتار بود. او در اجتماعي بار آمده بود كه طبيعت بخشنده و لذات جسماني بيش از حد در آن رواج داشت و بيش از بيش بيهودگي آنرا ثابت ميكرد، كاموي جوان همچنانكه در دو كتاب خود Lemvers et Lendroit و Noces عرضه ميكند خورشيد دريا دو عنصر بزرگي هستند كه بشر را بطور مصرانه بخوشبختي جاويدان دعوت ميكنند بدنهاي عريان ساحل و نفس هاي پر احساس كه هنگام رقص در فضا بهم ميآويزند و يا هر چه در پيرامون آندو قرار دارد از جمله عوالم مجهول طبيعت هستند كه نماينده زندگي مادي و تنها معطوف به حقيقت لمس شدني است او بما ميآموزد كه چگونه آنرا آنطور كه بايد و شايد درك كنيم و در عين حال ايجاز و اختصار آنرا نيز در نظر داشته باشيم كامو هنگاميكه بيش از بيست سال نداشت نوشت:

«خوشبختي با فوق خوشبختي بشر وجود خارجي ندارد... دنيا زيباست و در ماوراء آن رستگاري نيست... من نمي گويم كه انسانها بايستي بشكل حيواني در آيند ولي خوشبختي فرشتگان نيز در نظر من مفهومي ندارد»

اعتقاد تزلزل ناپذير او بحدي استوار بود كه بيمي نداشت ديگران آنرا ارزيابي كنند و يا اينكه بستيزه جوئي عليه او برخيزند در طول اين زندگي كوتاه او هرگز در قضاء غير انساني بكاوش و تحقيق نپرداخت او اعتقادات فلسفي خود را فقط در يك جمله كوتاه فشرده است «دوست دارم بدانم آيا با آنچه از جزئياتش آگاهم زندگي برايم امكان دارد يا نه و جز اين هدف ندارم.»

فيليپ تودي اظهار داشته است كه كامو مردي بود داراي يك احساس عادي با مغز يك انسان روشن فكر. احساس او هميشه تمايل معلومي به سر حد چيزهاي عادي نشان ميداد درصورتيكه مغز او با طغيان عجيب و شوريده اي به روشن كردن مراحل تاريك هنر امروز اهتمام فراوان مصروف ميداشت هنگاميكه پا بسن گذاشت وضعيت حياتي و طرز فكر مردم دگرگون شده بود سستيها و بيهودگيها و فريب ها و دروغها همراه ياس و نوميدي دامنه داري زندگي آدمهاي معمولي را فرا گرفته بود و سالهائي كه پس از آن آمدند او را چون فردي منكر وجود كه تناقضات عميقي در برداشت شكل دادند چنانكه خود او معتقد بود.

اين دنيا از لحاظ معني مانند يك تبعيدگاه پر خصمي است كه تحمل آن براي يك انسان عادي دشوار است از اينرو انديشه اي را پي ريزي كرد كه از آن زمان هاي خيلي پيش در گوشه از از وجود او كمين كرده بود چون نميتوانست با آنچه در نظر او چون اصل مسلمي جلوه ميكرد آداب و مباني اخلاق ديرينه مردم را ارزيابي كند و براساس همين شك و ترديد كه چون سمي تمام وجودش را مقهور ساخته بود انسانيت خاصي را پايه گذاري كرد كه از حيث شكل و قابليت و اصول و موازين به شيوه حياتي انسانهاي قرون قبل شباهت داشت. كامو ما را بدرون تمام جهان راهبري ميكند و معقولات و حقايق پنهان عالم هستي را بر ما آشكار ميسازد گرچه او در سكوتي آراميده است و پيوسته در نوشته هاي خود ما را بفهم عميق جزئيات تصورات و انديشه هاي خود منع ميكند و ميگويد دلايل و اثبات هواخواهان او نميتوانند نماينده و معرف افكار وي باشند وي اظهار ميداشت:

«من نقاش بيهودگيها و پوچيها نيستم... در حقيقت كار مهمي هم انجام نداده ام من فقط در پيرامون عقيده انديشيده ام كه آنرا هرگز در هر كوچه و خياباني ميتوان مشاهده كرد. گرچه من هم چون ساير اعضاء نسل خويش در آن مستغرق شده و شامل آن گرديده ام ولي در هر حال سعي كرده ام كمي از آن فاصله بگيرم تا بتوانم آنرا بحد كمال بسنجم و حدودي براي آن و منطق آن تعيين كنم.»

در اينجاست كه كامو كليدي در اختيار ما ميگذارد تا بتوانيم بوسيله آن به هسته اصلي آثار وي راه يابيم. روش وي در زمينه هنر بايد يك روش آزمايشي ناميده شود. و اين همان مشيتي است كه ژيد انتخاب كرده است. آنچه در نوشته هايش گنجانيده است وقايع يك داستان يا نمايش نيستند زيرا هدف آثار وي عموما گرد دو نقطه متفاوت دور ميزند يكي بآنچه كه گذشت زمان آن را بوجود آورده است و ديگري وسوسه هائي كمه زندگي انساني را در چنگال خود گرفته است و آن را مدت مديدي است مقهور خويشتن ساخته است. و اين مسئله را خواه از راه ادبي و فلسفي و خواه از طرق درام نويسي و تئاتر بمرحله منطقي خود سوق داده است و آنگاه در كليه آثار خود داوري را باختيار خواننده ميگذارد تا آنچه در يك لحظه بخصوص توصيف گرديده است بدست خود او حلاجي شود.

آلبركامو در هفتم ماه نوامبر 1913 در شهر موندوي الجزاير از مادري اسپانيولي بدنيا آمد. پدرش از كشاورزان الستيني بود و در نبرد مارن كشته شد او در مقدمه اولين كتاب خود در باب حوادث اين ايام مينويسد.

«فقر براي من مصيبت بزرگي نبود چون هميشه ابعاد ظلمت و نور زمان در مورد من تعادل خود را حفظ كرده است... و من توانسته ام از شرائط اطراف حداكثر استفاده را ببرم.

شايد براي اينكه بتوانم لاقيدي ناچيزي را كه مرتكب شده بودم جبران كنم مرا در مكاني مابين فقر و خورشيد جاي داده بودند فقر باعث شد كه به حقيقتي بزرگ واقف شوم و آن اينكه آنچه از مقابل چشمان ما ميگذرد همه از لذات، خوشيها تشكيل نيافته است و خورشيد بمن آموخت كه تاريخ نميتواند قدرت مطلق باشد.» كامو همواره بگزيده هاي خود وفادار مانده است در نوشته هاي او خصوصيت «من» Ego آزادي مجعول، اراده با تكامل جبري «كل» تصادم ميكند. اسپانيا زادگاه مادري او محسوب ميشد و جنگهاي داخلي آن تا حدي او را مدتي مشغول داشته است تا اينكه بالاخره در سال 1952 از يونسكو استعفا كرد و به عمليات ديكتاتوري فرانكو شديداً اعتراض كرد.

آموزگاري با كوشش زياد امتياز تحصيل رايگان را در دبيرستان براي كامو كسب كرد و او تحصيلات دانشگاهي را نيز با اشتغال بكارهاي مختلفي باتمام رسانيد. از جمله مشاغلي كه او عهده دار آن بود مهر زدن به پروانه ها، تصدي نظارت فشار بارومتر، يا فروختن قطعات يدكي اتومبيل و بالاخره استخدام نزد دلال كشتي را بايد نام برد روزنامه نگاري او را متوجه كار تئاتر كرد و او بمنظور ايفاي رلهاي كوچك به تاتري تقاضاي كار داد و خوشبختانه مورد قبول واقع شد تا اينكه بالاخره با تروپ سياري بشهرهاي الجزاير مسافرت كرد و در آثار كلاسيك درام فرانسه شركت جست. با استفاده از تجارب و اطلاعاتي كه در عرض اين مدت اندوخته بود شخصاً تروپي تشكيل داد و براي نخستين بار نمايش معروف برادران كارامازوف و پرومتيوس شيللر را روي صحنه آورد. و چندي از اين نگذشته بود كه او چهار نمايشنامه بوجود آورد و آثار متعددي از نويسندگان چون لوپدوگا و كلدرون و ويليام فالكنر را بفرانسه ترجمه و آماده بازي روي صحنه كرد ترجمه اي كه او از اثر معروف فالكنر بنام «سوگواري براي راهبه» كرده بود تعداد سيصد سانس در تئاترهاي پاريس بازي شد.

تمام نمايشنامه هاي وي در پاريس اجراء شده است و فقط يكي از آنها با موفقيت زيادي روبرو گرديده است و آن «كاليگولا» است منتقدان بر آنند كه نمايشنامه هاي كامو بحد زيادي با مسائل رواني آميخته است و ايفاي آنها در صحنه تئاتر با مشكلات فراواني روبرو ميگردد.

كامو هنگاميكه در دانشگاه بتحصيل اشتغال داشت بمرض سل دچار شد ولي دامن تحصيل را رها نساخت و دكترا گرفت و پايان نامه خود را نيز در باب «مسيحيت و اعتقادات هلنيك» Hellenice and Christlanlty بپايان رسانيد.
اولين كتاب او ره آورد سفر ايتاليا و استراليا و چكوسلواكي بود و متعاقب اين كتاب اثر معروف وي Noces بچاپ رسيد كه عبارت از مقالاتي بود كه قبلاً در خصوص جهان مديترانه تحرير كرده بود در آغاز جنگ كامو سرگرم ترغيب و تهييج روزنامه نگاران الجزاير بود تا حدي كه امكان داشت از حقوق اعراب حمايت كنند، او در سال 1940 بپاريس رفت و بلافاصله روزنامه Combat را كه از انتشارات محافل زير زميني بود تأسيس كرد و اندكي نگذشت كه همين روزنامه ارگان رسمي نهضت مقاومت گرديد. در فاصله اين مدت گاليمارد Gallimard دو كتاب او را باسامي «غريبه» و افسانه سيزيف بچاپ رسانيد كه هر يك بنوبه خود شهرت وي را بيش از پيش افزود. اين آثار بهمراه كاليگولا و نمايشنامه ديگري بنام «سوء تفاهم» كه بترتيب در سال هاي 1938-1942 نوشته شده بود مراحلي را در زندگي كامو عرضه ميكند. كه ممكن است دوران كشف و تسخير پوچي و بيهودگي نام نهاده شود و يا حد كمال كامو را نشان دهد.

تحليلي كه كامو از پوچي ميكند بآساني مورد قبول يك آدم عادي در زندگي روز مره واقع نميشود بلكه با گذشت زمان يك روز وقتي با «يعني چه» مواجه ميشود از خودش ميپرسد كه «آيا زندگي معني اي در بر دارد يا نه و منظور از اين تكاپو و سير زمان چيست» انسان خود را غفلتا در بن بست مشاهده ميكند و در يك لحظه پنهاني تخيلات و تصورات زمين و زمان رنگ مي بازد و انوار و تشعشعات عالم هستي به ظلمت ديگري مبدل ميگردد و شخص چون يك آدم غريبه و بي دفاع بهويت واقعي خويش پي ميبرد.

مرسالت Meursault قهرمان داستان غريبه منشي يكي از ادارات الجزاير است. مردي است كه در مقابل تمام فريادها كر، لال است براي او فقط احساس جسماني كه در يك لحظه ممكن است باو دست دهد حائز اهميت است پوچي در خون او وارد شده است ولي او از آن آگاه است مرگ مادرش و اخذ ترفيع اداري، عشق دختري كه با او هم بستر ميشود كوچكترين ارزش و مقامي در برابر ديدگان او ندارد و همينطور كه روزها سير عادي خود را طي ميكنند او با وضعيتي مواجه ميشود كه فكر ميكند عربي با چاقوي برهنه او را تهديد ميكند و بالاخره او را ميكشد وكيل مدافعش باو اطمينان ميدهد كه در صورتيكه بتواند در دادگاه احساس واقعي خود را هنگام ارتكاب بجنايت بهيئت قضات توجيه كند او را تبرئه نمايد ولي مرسالت قادر نميشود احساسي را كه در حيطه وجودش ندارد شرح دهد. اعترافات صادقانه او، او را هيولائي جلوه ميدهد و او به مرگ با گيوتين محكوم ميشود و هنگاميكه مرگ را در برابر ديدگان خود مي بيند غفلتا از چيزي آگاهي مييابد كه در گذشته برايش يك فريضه مبرهن مينموده است يعني زندگي پوچ و بيهوده است و اين نداي عظيم روحي يعني چه.

بيگانه براي اين بوجود آمده است تا به وضوح نشان دهد رفتار و رويه انساني قابل قضاوت بر طبق قوانين و موازين اخلاقي نيست فقط قتل يك عرب مرسالت را در چشم قانون مقصر نميكند او بدين دليل گناهكار ناميده ميشود كه قواعد كل و ضروري دادگاه جنائي را برسميت نمي شناسد و بهمين دليل تمام انسان ها مشمول اين نظر شده گناهكار محسوب ميشوند.

تقلا براي رسيدن باوج فقط همينقدر كافي است كه در قلب انسان جاي گيرد انسان بايد سيزيف را مرد خوشبختي بشمار آورد.
اين طرز بسط مطلب شالوده ايست كه كامو در حيطه طغيان متافيزيك و با حكمت نظري ميريزد و پايه هاي آن را براساس عصيان و طغيان بنا ميگذارد و ميگويد اين عصيان رشد و تكامل اخطار باطني نيست و از اميد محروم است. عصياني است كه سرنوشت خورد كننده اي را سر راه انسان قرار ميدهد و بايد كمتر تسليم همراه آن باشد.

كامو در آخرين روزهاي زندگي در آپارتماني در پاريس زندگي ميكرد او بر حسب عادت صبح ها را صرف نوشتن آثار خود ميكرد و هميشه اينكار را با وضع ايستاده و يا خوابيده انجام ميداد. و بعد از ظهر را صرف اظهار نظر در باب نويسندگان ميكرد كه سپس توسط گاليمارد بطبع ميرسيد كامو با زني پيانيست ازدواج كرده بود و از او نيز دو بچه دو قلو داشت او چون فالكنر از زندگي خصوصي خود لذت ميبرد و حاضر نبود كه كسي اسباب مزاحمت او را فراهم بياورد.

 


www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:آلبر کامو,اندیشه,فیلسوف,هنرمند,, :: 10:49 :: توسط : آوا رضایی

تفكر بيداري است؛ و به همين دليل نمي‌توان نسبت به تحولات بي‌اعتنا بود. وقتي چيزي مي‌رود و چيز ديگري مي‌آيد، اهل نظر و بصيرت و متفكران همه چشم و گوش و جان مي‌شوند تا دريابند كه چه مي‌رود و چه مي‌آيد و چگونه اين رفتن و آمدن واقع مي‌شود و‌اي بسا كه در وجودشان اين رفتن و آمدن وقوع مي‌يابد.
مردمي‌كه اهل تفكرند، متفكرانشان مظهر جان بيدار آنهاست. هنگامي‌كه مردم به زندگي روزمره مشغولند و حرف و سخن‌هاي عادي دارند و سخن خلاف عادت به گوششان فرو نمي‌رود، ‌اي بسا كه اهل انديشه به كنار مي‌رود و شايد كه مجال ظهور تفكر و انديشه نو هم نباشد. اگر تفكر نباشد فرهنگ نيست و در جايي كه فرهنگ نباشد سياست جدي وجود ندارد.
همه توفيقها و همه شكستهاي آدمي حاصل مستقيم انديشه‌هاي خود اوست در كائناتي كاملاً منظم كه عدم توازن به معناي نابودي تام است، مسئوليت فرد بايد مطلق باشد. سستي و نيرو و پاكي و ناپاكي آدمي، به خودش متعلق است، نه به انساني ديگر. خودش مسبب آنهاست، نه ديگري. و تنها خودش مي‌تواند آنها را دگرگون سازد، نه يك نفر ديگر. اوضاع و شرايطش نيز از آن خودش است، نه انساني ديگر. رنج و شادماني‌اش نيز ناشي از درون اوست. هر گونه بينديشد، خود نيز همان گونه است. مادامي كه همين گونه بينديشد، همين‌گونه به جا خواهد ماند.
اين را بديهي و قطعي مي‌انگاريم كه هر وقت، هر كس با فلسفه و مباحث عقلي درافتاده، تائيد قدرت حاكم كرده و ضديت با آزادي و آزادگي داشته است. وقتي عقل و فلسفه در خدمت قدرت قرار گيرد، آزادگي اين است كه بندگي عقل را نشان دهند. اگر متكلمان كاملاً توفيق نيافته‌اند كه صورت‌هاي مختلف اين بندگي را برملا سازند، اهل عرفان و تصوف كم و بيش از عهده اين مهم برآمده و نشان داده‌اند كه تا عقل مدد از جاي ديگر نگيرد مقلد است و البته كه عقل تقليدي استقلال ندارد، و‌اي بسا كه وسيله‌اي در دست قدرتها هم بشود. ولي متوجه باشيم كه عقل تا عقل فضولي نشده نعمت بزرگي است، راهنما و مدبر است. اين عقل را با عقل بلفضول نبايد يكي دانست. مخالفت سطحي و غرض آلود با عقل و فلسفه هم كار جاهلان و سوفسطاييان است و بيشتر مخالفتهايي كه در عصر حاضر با عقل و فلسفه مي‌شود از اين نوع است.
"ذبيح الله منصوري- كتاب ملاصدرا": بيشتر كساني كه با فلسفه مخالف مي‌كنند اصلاً اهل نظر نيستند و از فلسفه چيزي نمي‌دانند و البته كه خود فلسفه زده هستند. اينها توجه نمي‌كنند كه تمام حرفهايي كه به نام ترقي و ارزش و آزادي و حقوق بشر و .. . مي‌زنند در آثار و افكار فلاسفه عنوان شده يا از فلسفه برآمده است.
تعلق به فكر و اعتناي به تاريخ و مردم دو امر متباين نيست. وقتي مردم قدري از عادات هر روزي رها مي‌شوند و قدم در راه جديد مي‌گذارند، تفكر هم با ايشان است و فقط كساني مي‌توانند از آن بركنار بمانند كه سخت در بند عادات باشند. مع ذلك ايراد مي‌كنند كه اين همه مطالب فلسفي و عرفاني چه ربطي به انقلاب مردم دارد و مردم از كتب فلاسفه و عرفا و شاعران چه درمي‌يابند و چگونه مي‌توانند آن كتابها را بخوانند. علاوه بر اين، اهل فلسفه و عرفان معمولاً از غوغا پرهيز مي‌كنند و به حوادث روزمره اعتنايي ندارند و به اين جهت آنها را ملامت مي‌كنند كه به خلق و به زندگي مردم بي‌اعتنا هستند و خود را از گرفتاريها و دردهاي ايشان دور نگاه مي‌دارند. در بيان اين مطلب هم اشتباهي وجود دارد. گوينده سخنان مذكور در بالا مي‌پندارد كه فقط با شعار مي‌توان به انسان خدمت كرد. اينها نمي‌دانند كه نان و كار هم وقتي براي بشر فراهم مي‌شود كه از نان و كار بگذرد و انسان بشود و اگر به مقام شايسته خود باز نگردد و خانه خرد او عمارت نشود و در باب مناسب‌ترين روابط تامل نكند، نان و كار چگونه فراهم مي‌شود؟ مطلب را به صورت ديگري بگويم؛ اگر ملاك و ميزان مردم دوستي و خدمت به مردم بيان مطالب شعار مانند و الفاظ و عبارات تكراري و همدردي زباني و تبليغات است و مردم سپر مقاصد اين يا آن ايدئولوژي هستند، البته كه سخنان اهل تفكر در اين ميزان وزني ندارد؛ ولي اگر خدمت به خلق و ترتيب و نظام امور معيشت مردمان به حكم خرد و با تدبير تحقق مي‌يابد، كساني بايد باشند كه فارغ از شهرت و شهوت طلبي ‌سير به مبادي كنند و به جاي اينكه تابع مشهورات باشند به مبادي بروند تا قواعد و نتايجي به دست آورند كه به نظام معيشت هم جان بدهد و به تحقق يافتن امكانات تازه مدد برساند.
به اين معني فلاسفه و اهل تفكر انقلابي‌ هستند و رسم و عادت جاري را به هم مي‌زنند، اما چون در ظاهر به اين رسوم و آداب و عادات كاري ندارند تصور مي‌شود كه در تغيير آن هم اثري ندارد.
كساني كه در مورد تأثير فلسفه شك دارند و نمي‌توانند دريابند كه فلسفه مبناي تمدن غربي‌ است به اين نكته توجه كنند تا دريابند كه چگونه فلسفه به نحوي كه بر همگان معلوم نيست بر روح و فكر و نظر و عمل مردمان غالب مي‌شود.
نيچه، مانند چرچيل، معتقد است كه تاريخ هنگامي‌ بنهايت جان‌‌فزاست كه بازگوي سرگذشت مردان بزرگ باشد: مرداني كه آرمانهاي بلند قهرماني دارند و از قدرت عظيم فداكاري در راه رسيدن به آن آرمانها بهره مي‌برند. جالب نظر اينكه او اينگونه مردان را نه تنها سرمشقي براي پسينيان ايشان، بلكه آفريننده جو روحي و فكري و موجد «افق انساني» درخور هر جامعه مي‌داند. اين «افق» از اعتقادها و انديشه‌هاي حياتي آدميان بوجود مي‌آيد و نيز از اسطوره‌هايي كه آن اعتقادها و انديشه‌ها در آن‌ها مندرج و محفوظ‌اند. اگر اين «افق» يا اين «جو»، آسيب ببيند يا نابود شود، بيشتر آدميان به ناباروري و سبك‌مايگي و مرگ محكوم خواهند شد (و سبك‌مايگي نيز، به نظر نيچه، نوعي از مرگ است). در اينجا نيز مانند بسياري موارد ديگر، انتقادهاي فرهنگي نيچه با تفكر ما درباره بوم‌شناسي يا محيط زيست برخورد پيدا مي‌كند. استعاره‌اي كه او بكار مي‌برد ممكن است قابل قياس با يونوسفر محيط بر زمين تلقي شود كه اگر آسيب ببيند يا تغيير كند، ناگزير در تمامي جنبه‌هاي زندگي ما تأثير خواهد گذاشت. نيچه، بدون شك، قدرت انديشه‌ها را در همه احوال برابر با قدرت نيروهاي فيزيكي مي‌دانست و حتي اغلب آن را در يك امتداد و متصل با نيروهاي مذكور تلقي مي‌كرد.
قدرت انديشه – فلسفه – قدرتي كه نمايان نيست ولي در نهان هر قدرت نمايان است. در دنياي امروزي قدرتي به غير از قدرت فلسفه و انديشه وجود ندارد. حتي قدرتهاي ايدئولوژيك و ديني براي پياده‌سازي، خود را با زبان فلسفه پياده مي‌كنند زيرا فلسفه زبان خرد هر موجود خردمندي است.
ايدئولوژي صاحب خود را به اسارت درمي‌آورد و استقلال فكر و راي و نظر را از او مي‌گيرد و چشمش را به روي همه چيز مي‌بندد. به عبارت ديگر، ايدئولوژي چشم و گوش و زبان و دل صاحبش مي‌شود. اگر در وضع كنوني كساني را مي‌بينيم كه كم و بيش درس خوانده‌اند و يا اينكه از فهم متوسط برخوردارند و شايد اغراض خصوصي هم نداشته باشند، سخناني مي‌گويند و وجه نظرهائي دارند كه نشان خرد در آن نيست، از آن است كه اسارت در حبس ايدئولوژي چشم و گوش و خرد ايشان را بسته است و گاه كوري و كريشان به حدي است كه مردم را اصلاً نمي‌بينند اما به وكالت از مردم حرف مي‌زنند. آنها مردم را آئينه خود كرده‌اند و اوصاف خويشتن را در مردم مي‌بينند و هرچه خود دارند به مردم نسبت مي‌دهند و اگر مواجهه با مردم تكاني به ايشان بدهد پروايي ندارند كه به مردم نسبت ناداني و بي‌اطلاعي بدهند زيرا در نظر ايشان مردم، مردم نيستند مگر آنكه تابع ايدئولوژي معين باشند و حركات و سكنات معين داشته باشند.
بشر در دوره جديد از طريق استيلاي بر عالم و آدم به امكاناتي دست يافته است كه مي‌تواند با يك اشاره تمامي ‌كره خود را به آتش بكشد. اما آيا بشر با آن به كمال خود مي‌رسد؟ براي اينكه بشر آدم بشود به سلاحهاي اتمي‌ نيازمند نيست و ساختن آن هم در آزادي او اثري نمي‌گذارد. مي‌گويند: آزادي متابعت از قانون خود است و بشر وقتي از غير متابعت نمي‌كند آزاد است. تمام طلب بر سر اين است كه خود چيست؟ و غير چيست؟ تغييري بايد در نگاه بشر به عالم و آدم و مبدأ اين دو صورت گيرد كه اين نگاه، نگاه خود به حقيقت است.
در ايران آثاري كه فلاسفه و عرفا و شعراي ما باقي گذاشته‌اند از اركان وحدت ملي ماست. حكمت و عرفان و شعر در همه جا، جزو ادب است كه ما از چندي به اين طرف اسم ادبيات را روي آن گذاشتيم. اگر ما آثار فلسفي و عرفاني و شعر نداشتيم و آثار دانشمندان و عارفان و شاعران گذشته ما مثل سنت، قسمتهاي مختلف اين قوم را به هم متصل نمي‌كرد، بعيد مي‌نمود كه ما امروز، داراي اين وحدت باشيم.
"نشريه چشم انداز شماره 24": به نظر دكتر احمد خالقي: در مورد هگل، ماركس و ديگر انديشمندان بيش از آنكه به انديشه‌هايشان اهميت بدهيم، بايد به پيچيدگي ذهن آنها اهميت بدهيم تا آن پيچيدگي‌ها به جامعه ما نيز انتقال يابند تا ما از آن پيچيدگي‌ها براي رفع مشكلات پيچيده جامعه، به سنتزي بومي ‌برسيم. پيچيده ديدن و چندگانه پاسخ دادن، در برخورد با پديده‌ها، ويژگي انديشه هگل است. او به هيچ پديده‌اي، پاسخ ساده رياضي گونه نمي‌دهد.
در نگاهي ديگر:
به من بگو چقدر پول داري تا به تو بگويم، چقدر ارزش داري؟!
(قرن17 ميلادي)
به من بگو متولد چه كشوري هستي تا بگويم چقدر ارزش داري؟!
(قرن 18 ميلادي)
به من بگو چقدر صنعت تكنولوژي داري تا بگويم چقدر ارزش داري؟!
(قرن 19 ميلادي)
به من بگو چقدر اطلاعات داري تا بگويم چقدر ارزش داري؟!
(قرن 20 ميلادي)
به من بگو چقدر فكر و انديشه توليد مي‌كني تا بگويم چقدر ارزش داري؟!
(قرن 21 ميلادي)
اكنون يكي از شاخصه‌هاي اصلي توسعه، ميزان توسعه فكر و انديشه و ابزارهاي مرتبط با آن است. پس شايد بتوان قرن 21 را قرن حيات انديشه ناميد.
وقتي به راز واقعي سعادت پي خواهيد برد كه بدانيد افكار محبت آميز قدرت شفابخشي دارند و فكر زيبائي، درستي و توافق زندگي را عالي‌تر مي‌سازد و به آن عظمت و اصالت مي‌بخشد.
ماخذ: فلسفه چيست- دکتر اردکاني
ملاصدرا – ترجمه ذبيح الله منصوري
ماهنامه ادبيات و فلسفه

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:اندیشه,, :: 11:17 :: توسط : آوا رضایی

درحقیقت فکرکردن ازنوشتن جدانیست ،بلکه عامل اساسی فن نگارش داشتن فکر درست وذوق سلیم است ونگارش زیبا ورسا آن است که موضوع آن قبلآبادرستی ومهارت درذهن پرورش وتنظیم شده صورتی دلپسند،منطقی ویک دست به خود گرفته باشد .
مرحله ی بیان فکر:پس ازتنظیم فکر نوبت به بیان فکرمیرسد ،نویسنده هرگاه پیروزمندانه به ایجاد فکر وتنظیم فکر نایل آمده باشد ،دراین مرحله میتواند به آسانی آن را درقالب یک اثر خوب بیان کند ؛ مشروط براینکه دراین زمینه استعداد وبصیرتی داشته باشد وقبلآ به مشق وممارست درنگارش پرداخته باشد .
درم رحله ی بیان فکر دو را ه وجود دارد :یکی تقریر ودیگری نوشتار؛نویسنده گان غالبآ را ه دومی را برمیگزینند درحالیکه برخی ازادبا به ویژه مبلغا ازراه نخستین استفاده کرده فکر ایحاد گردیده وتنظیم شده را توسط گفتار عرضه میدارند ودراین راه البته انها قدرتی اندوخته اند،چنانکه شاید نتوانند ازعهده ی بیان فکر به وسیله ی نوشتار به درآیند .
اما هستند نویسند ه گان بزرگی که فکر خود را میتوانند به هردو طریق به درستی ورسا بیان نمایند ؛البته هریک ازخود زمینه وموقع ویژه یی را ایجاد میکند ،وهر کدام درنفس خود مزایا ونارسایی هایی دارد ؛وآن موضوعی است جداگانه .
با درست و عمیق اندیشیدن به این حقیقت پی می بریم که میان تفکر ونگارش حلقه ی است که این دو را باهم محکم می بندد به مثابه ی زنجیری که ازهم نمی گسیستد آن حلقه که این دو پدیده ی به هم مرتبط را با هم وصل می کند گفتار است و این دو پدیده یعنی تفکر ونگارش ازهم متقابلا تاثیر پذیر است طوریکه یکی بالای دیگری تاثیر می گذارد و متقابلا از یکدیگر تاثیر می پذیرد طوریکه نگارش عالی باعث تحرک،جهش ،بیداری ،بالا اندیشی ،جویندگی ودرنهایت وسیله ی برای رسیدن به اوج پله های ره پایه های تفکر می گردد ؛بدین معنی که نگارش ارزنده ذهن انسان را بیدار می کند و به انسان انگیزه می بخشد ،انسان را امیدوار می سازد و نیرومی دهد تا انسان از هر نکته ی نگارش درس هدفمندانه بگیرد وبا تکیه با توانایی ان نگارش خود را ازخواب خمولی برهاند و حرکت نماید آنچه را از ان نگارش فراگرفته با ان توانایی تفکر خود را ثابت نماید تا باشد که از ان درواژه های نگارش یافته ذهن توانمند بسازد و متفکر جاوید گردد .
اما ازسوی دیگرد تاثیر یکه تفکر بالای نگارش دارد ازهمه پوشیده نیست که نگارش عالی نتیجه ی تراوش عصاره ی داشته های اندیشه ی عالی و برعکس نوشته های سست، بی مزه،غیر قابل توجه و ناقابل خواندن از تفکر افتاده و پایین سرچشمه می گیرد
+ نوشته شده در یکشنبه 1390/07/17ساعت 1:18 قبل از ظهر توسط سید عبدالحکیم مو سوی

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 6 تير 1391برچسب:اندیشه,, :: 16:47 :: توسط : آوا رضایی

تاثير انديشه بر تاريخ و آينده بشر
"دكتر داوري اردكاني- استاد دانشگاه":
تمام اطرافمان از اشيا و چيدن آنها تا نحوه ساختار ذهني خود ما از انديشه فلاسفه است. آن فلسفه حتي مي‌تواند فلسفه دين باشد. تأثير افكار ما، گذشته از اينكه در زندگي خودمان بسيار زياد است تنها به زندگي خودمان اكتفا نمي‌كند و تأثير نيك يا بدي در ديگران مي‌بخشد. امرسون مي‌گويد: "هر فكري كه بوسيله انسانهائي با عقايد مختلف در دنيا منتشر شده تغييري در جهان ايجاد كرده است."
اين گفته فقط شامل افكاري نيست كه در روزنامه‌ها و كتابها چاپ يا بر كرسي‌هاي خطابه بيان شده و يا به سادگي گفته شده است، بلكه افكاري را هم كه در درونمان پنهان است شامل مي‌شود. مخفي‌ترين افكار نيز بي‌حركت نمي‌ماند، راه مي‌رود، در اطراف منتشر مي‌گردد و دنيا را تحت تأثير خود مي‌گيرد.
گفتار و كردار و زندگي روزانه ما تحت تأثير انديشه‌هاي مسلط در عصر ماست. بيشتر اين انديشه‌ها از فلسفه و فلاسفه مايه مي‌گيرند. امّا فلسفه چيست؟ و فيلسوفان واقعاً چه مي‌گويند؟
افلاطون از زبان سقراط مي‌گويد كه زندگي بررسي نشده ارزش زيستن ندارد. ولي اگر همه افراد جامعه روشنفكران شكاكي بودند كه دائماً در پي بررسي فلسفه حيات و مباني اعتقاداتشان بودند، ديگر مرد عمل پيدا نمي‌شد. در واقع اگر پيش فرضهاي فكري و اعتقادي بررسي نشوند و همان طور راكد بمانند، جامعه ممكن است متحجر شود. اعتقادات، تصلب پيدا مي‌كنند و به صورت جزئيات درمي‌آيند و قوه تخيل كژ و معوج مي‌شود و ادراك و تفكر از باروري مي‌افتد، جامعه اگر در بستر راحت جزميات و عقايد خشك ترديدناپذير به خواب برود، كم‌كم مي‌پوسد. اگر بنا باشد مخيله تكان بخورد و قوه فكر و ادراك بكار بيفتد و زندگي فكري و ذهني تنزل و پسرفت نكند و طلب حقيقت (يا طلب عدالت يا كمال نفس) متوقف نشود، مسلمات و پيش‌فرضها بايد – دست كم تا حدي كه جامعه از حركت باز نايستد – مورد شك و سؤال قرار بگيرد.
همه ما ترقيات دنيا و پيشرفت‌هاي تمدن را مديون الهه خياليم. اگر آنچه را با چشم مي‌بينيم بعضي از انسانها پيش از ديدن با چشم در خيالشان نمي‌ديدند اكنون مانند وحشيان در غارها و يا زير كلبه‌هاي نئي زندگي مي‌كرديم.
آنان كه بزرگترين خدمت‌ها را به تمدن بشر كرده‌اند، كساني هستند كه چيزهائي بهتر از آنچه در عصر خودشان وجود داشته است در مخليه‌شان پرورانده‌اند و سپس به اين فكر افتاده‌اند كه به اين خيال جامه حقيقت بپوشانند.
عالي‌ترين آثار هنري زائيده خيال هنرمندان است. آنان پيوسته چيزي عالي‌تر از موجود را در خيال خود پرورده و شاهكارهايشان را به وجود مي‌آورده‌اند. ديدن چيزهاي موجود به همان وضعي كه هستند كار آساني است و فقط كار چشم است، ولي ديدن آنها به وضعي عالي‌تر از وضع موجود و دادن شكل حقيقت به آن خيال كار مخيله است.
اگر كسي آنچه را در افكارش بديهي و مسلم مي‌داند بيرون نياورد و در معرض ديد نگذارد، صرف نظر از اينكه طرز فكر رايج و غالب درباره مساله مورد اختلاف چيست. همچنان اسير آن باقي مي‌ماند. مدل عصر يا زمان او بدون اينكه خودش متوجه باشد، قفس او مي‌شود. چه چيزي از اين افكار بيشتر در عمل دخيل است؟ اين افكار، فقط براي اينكه چند نمونه ذكر كرده باشيم در انقلاب آمريكا و انقلاب فرانسه و انقلاب روسيه تأثير مستقيم داشتند. همه اديان و مذاهب دنيا و همه حكومتهاي ماركسيستي نمونه‌هايي هستند از اينكه انديشه‌ها چگونه مي‌توانند تأثير مستقيم عملي در انسانها بگذارد و مي‌گذارند. بنابراين اعتقاد به اينكه انديشه‌هاي فلسفي با زندگي واقعي ارتباط ندارد خودش با زندگي واقعي ارتباط ندارد و يكسره برخلاف واقع بيني است.
قدرت فلسفه در انديشه‌هاي فيلسوف است. فيلسوف آرام و ساكت را در كتابخانه‌اش ناديده نگيريد چون او ممكن است بسيار قوي پنجه و قهار باشد؛ اگر او را صرفاً آدمي‌ فضل فروش سرگرم مشتي كارهاي پيش پا افتاده بدانيد، قدرتش را دست كم گرفته‌ايد. اگر كانت خداي متكلمان عقلي مشرب آن زمان اروپا را، كه خود را فرستادگان خدا مي‌دانستند و لفظ مطلقه به خود داده بودند را از ارزش و اعتبار نينداخته بود، روبسپير، گردن شاه لويي شانزدهم را نمي‌زد.
فلاسفه براي ايجاد خير و شر قدرت عظيم دارند و از قهارترين قانونگذاران بشرند، نه فقط مشتي افراد بي‌آزاري كه سرشان به لفاظي گرم است.
در ابتداي تاريخ فلسفه، فيلسوف دوستدار دانايي است و در طي تاريخ، دوستي حكمت به حكمت تبديل مي‌شود تا جايي كه در نظر هگل فلسفه ديگر حب دانايي نيست بلكه عين دانايي است و اين بشر است كه به دانايي و دانندگي مطلق مي‌رسد. اين سير، سير ظهور بشر به عنوان حق است و بسيار چيزها از قدرت و ضعف كه بشر كنوني دارد از همين نحوه ظهورات است اما نكته مهم اين است كه معمولاً مي‌پندارند اين حرفها در كتب فلسفه آمده و معدودي از محصلان فلسفه با آن آشنا شده‌اند. هرگز! اين حرفها بيان وضع تاريخي بشر است. هگل نه تنها در كتابخانه محبوس نيست بلكه مربي‌ و معلم سياستمداران و حقوقدانان و اهل علم و عمل در غرب و در همه جاي عالم متجدد است. درس فلسفه هگل را همه كس نمي‌داند و بعضي كه آشنايي اجمالي دارند ممكن است با آن مخالف باشند. اما هگل در تاريخ غرب معلم است و درسهاي او با جان ميليونها بشر درآميخته و عجين شده است و‌اي بسا كه از اين معني خبر نداشته باشند و از شنيدنش متعجب شوند.
در روزگاري كه ما در آن سر مي‌كنيم گويي تعبيرات و الفاظي هست كه انسان بايد در خدمت آن باشد و اگر نباشد مرتجع است و بايد توي سرش زد، مهم نيست كه انسان و انسانيت چه مي‌شود و چه بر سرش مي‌آيد، اهميت ندارد كه تكليف علم و انديشه و عالم و انديشمند چه خواهد شد؛ فلان شعار و بهمان برنامه سياسي يا ايدئولوژي بايد پيش برده شود و اين يا آن گروه و فرقه و حزب و دسته بايد قدرت سياسي را به دست گيرد و نجات ملت يعني همين. درست يا نادرست و حق و باطل، ملاكي جز عادات فكري اين گروهها ندارد، زيرا حق، قدرت خودشان است و هر چه در طريق احراز اين قدرت باشد مطلوب يا مباح است و هر چه غير از اين باشد، وجهي ندارد. اما اگر بي‌وجه بودنش را نتوان اثبات كرد، آن را با دشنام و ناسزا بايد از ميدان به در كرد. و اينجا قدرت انديشه ملت خود را نشان خواهد داد.
بخش اول
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : جمعه 2 تير 1391برچسب:اندیشه,تاریخ,فلسفه,فلاسفه,فیلسوف,افلاطون,, :: 11:24 :: توسط : آوا رضایی

رئیس دانشکده فلسفه وین:
اخلاق در دنیای امروز بیش از هرزمان دیگری اهمیت دارد
رئیس دانشکده فلسفه و علوم آموزش دانشگاه وین با اشاره به اینکه در اروپا مدت کوتاهی است که بین اخلاق، اقتصاد و تجارت، ارتباط علمی جدی برقرار شده است گفت: اخلاق در جهان معاصر اهمیت زیادی پیدا کرده و رشد فناوری و جهانی شدن از دلایل اهمیت توجه جدی به اخلاق است.
به گزارش خبرگزاری مهر، پیتر کامپیتس رئیس دانشکده فلسفه و علوم آموزش دانشگاه وین که در جلسه هیئت علمی گروه اخلاق پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی شرکت کرده بود، گفت: اخلاق در اقتصاد و اخلاق در تجارت دو بحث مجزا هستند، اخلاق در اقتصاد به کلان صنعت و تولید نگاه می کند، اخلاق در تجارت به بخش تجاری آن و روابط و اصول اخلاقی بین کارگر، کارفرما و مصرف کننده می‌پردازد.
وی افزود: دو اصل «منافع بیشتر» و «ایجاد مسئولیت اخلاقی» در عرصه اخلاق اقتصادی مطرح است. مسئولیت یک سهامدار دو وجه دارد و ما اگر بخواهیم منافع را بیشتر کنیم این یک امر طبیعی اخلاقی است ولی باید بدانیم نه به هر قیمتی.
عضو آکادمی علوم و هنر اروپا و عضو جامعه نویسندگان اتریش در ادامه صحبتهای خود گفت: اگر بخواهیم به سابقه بحث رابطه بین اخلاق و اقتصاد نگاهی کنیم، از دیدگاه ارستویی و اروپایی، اخلاق و اقتصاد در حوزه مبانی علم و سیاست جای می‌گرفته و برای سالهای طولانی در این حوزه معرفتی مطرح بوده است.
کامپیتس تأکید کرد: ما در کشورهای غربی، کالایی را در کشوری فقیر تولید می‌کنیم و در همان کشور به قیمت بالا می‌فروشیم. در آنجا مردم کم‌درآمد از این کالا استفاده می کنند یعنی ما از آن مردم محروم، به خاطر منافع خودمان سوء استفاده می کنیم. این تجارت، اخلاقی نیست و به همین دلیل است که یک حرکت اعتراضی در آن کشورها ایجاد شده است.
عضو سازمان جهانی یونسکو با اشاره به این نکته که از دیدگاه کاپیتالیستی دو گروه عمده سهامداران و افراد متمول و همچنین افراد عادی می‌توانند از اخلاق بهره‌مند شوند، افزود: متأسفانه در دوره ای قرار گرفته ایم که در حوزه اخلاق مشکلاتی به وجود آمده است.
وی تأکید کرد: اخلاق در جهان معاصر اهمیت زیادی پیدا کرده است و یکی از دلایل اهمیت توجه جدی به آن، رشد فناوری است،همچنین جهانی شدن نیز این مهم را بیشتر جلوه می دهد.
کامپیتس در پایان صحبت های خود با ذکر این نکته که در گذشته، علوم پایه و پزشکی نیز حتی مقید به ارزشها نبودند وفقط مهم پیشرفت علوم بود، گفت: به تازگی بحث مسئولیت اخلاقی در این علوم نیز در سطح بالایی مطرح شده است. در واقع ما امروز با این سؤال مهم درگیر هستیم که در حوزه تولید علم، مسئولیت اخلاقی و چیستی اخلاق در رشته‌های مختلف علوم را بررسی و نظام اخلاقی آن را تدوین کنیم.
پیتر کامپیتس متولد 28 ژوئن 1942 در شهر وین است. وی درجه دکترای خود را از دانشگاه وین اخذ کرد و مطالعات تکمیلی را در دانشگاه سوربن پاریس گذراند و تا سال 2004 رئیس دپارتمان فلسفه دانشگاه وین بود و هم اکنون رئیس دانشکده فلسفه و علوم آموزش دانشگاه وین است.
از دیگر فعالیت های وی می توان به ریاست جامعه بین‌المللی فردیناند اینر، رئیس آکادمی ملی علوم اتریش، عضو هیئت مدیره انجمن بین المللی ویتگنشتاین، عضو آکادمی علوم و هنر اروپا و عضو جامعه نویسندگان اتریش، عضو شورای علمی کمیسیون اخلاق در ژنتیک در وزارت تأمین اجتماعی و نسل‌ها، مدیر پژوهشگاه گفتگوی اخلاق و علوم، ریاست شورای وین برای اخلاق پزشکی و بیولوژیک، استاد مهمان در آلاسکا، استاد مهمان در دانشگاه زاگرب، استاد مهمان در رومانی و استاد مهمان در دپارتمان فلسفه دانشگاه بایزید استانبول ترکیه اشاره کرد.
وی در سفر خود به ایران علاوه بر حضور در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چند سخنرانی در دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه علوم پزشکی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، انجمن فرهنگی اتریش و انجمن حکمت و فلسفه انجام داد.

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:فلسفه,دانشکده وین,آموزش,علوم,اندیشه,فرهنگ,تجارت,جهان معاصر,, :: 14:48 :: توسط : آوا رضایی

حافظ نقطه تلاقی اندیشه های متعالی عرفانی و اندیشه های کامجویانه در عین حال عقل گرای خیامی است. از یک سو عشق و جنون و مستی او را به دریافت روحانی و سراسر تدبیر و تدبر فرامی خواند و از سوی دیگر عقلی مآل اندیش از درون او را به اغتنام وقت و دریافت فرصت فرامی خواند. هر دو جریان فکری متعارض حافظ را به غنیمت اوقات فرا می خوانند اما هر یک از منظرگاه خاص خود. اندیشه خیامی تنها شراب را تجویز می کند و تفکرات عرفانی می و معشوق را. آن می ریشه در مجاز دارد و این ریشه در باوری دور. حافظ می نوشد و در پی آن نیست که این شراب شبانگاه ناگاه و گاه و بیگاه و مدام از کجاست:
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم // اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
تفکرات خیامی حافظ را به تدبیر و تدبر در جهان گذران فرا می خواند و برای او بی اعتباری و کوتاهی عمری را در حکایتی کوتاه چندانکه که گذر آب از جویی یا نغمه خوانی هزار آوایی بر گلبنی، به تصویر می کشد. حافظ در هجوم غم های فلسفی، زدگی خود را دیر یا زود در پایان راه می بیند و به اکسیر خیام دست می یازد:
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد // حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنیم
خیامی ترین بیتی که از حافظ می شناسم در غزلی است که از ابتدا حال و هوایی خیامی دارد و اینگونه آغاز می شود:
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست // باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست
پنج روی که در این مرحله مهلت داری // خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست
تا در نهایت بیت مورد نظر که :
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی // فرصتی دان که زلب تا به دهان انهمه نیست
نگاه حافظ به زمان و شراب در این بیت نگاهی کاملا فلسفی است و تعبیری که شاعر از فنای فلسفی و فرصت اندک عمر ارائه می کند منحصر به فرد است اگر چه بی سابقه نیست. اشتهای حافظ بر ارمغان ساقی در زمانی که او بر لبه پرتگاه مرگ و نیستی ایستاده است قابل تامل است. فرصت آنچنان کوتاه است که شاید مجال ریزش شراب از لب به دهان را ندارد آنچنان کوتاه که گویی به اندازه سهمی است از زندگی که شاعر از لب دریای فنا تا دل این دریای مخوف دارد. فنای فلسفی موجود در بیت به هیچ عنوان سنخیتی با فنای عرفانی موجود در ابیات دیگر حافظ ندارد. آنچنانکه اغتنام زمان نیز با آنچه تحت عنوان دم را غنیمت شمردن درعرفان می شناسیم مناسبت و همخوانی ندارد. اینهمه ماجرای زندگی و کامجویی انسان در شرف مرگ و نیستی است. حافظ اینگونه کوتاه و تاثیرگذار حقیقتی از عمر رو به زوال انسان فانی را به تصویر می کشد و گریزگاه حافظ از این فرصت کوتاه ماندن و بودن تنها شراب است و بس .
حافظ همچنان بر گذرگاهی سکونت دارد که از یکسو اندیشه های خیامی در هجوم است و از سوی دیگر اوضاع احوال سیاسی و اجتماعی و نا مساعدی روزگار که مدام بر آتش اندوه او دامن می زند. زمانه تلخ و سراسر سالوس حافظ ، او را باز به سوی شرابی تلخ تر فرامی خواند تا اوضاع نا بسامان زمان خود را اینگونه برای لحظاتی شاید به باد فراموشی بسپارد:
می خور که شیخ و زاهد و مفتی و محتسب // چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
در چنین احوالی تنها رفیقی که خالی از خلل است صراحی می لعل و سفینه غزل است که حافظ را از غم بود و نبود می رهاند و برای لحظاتی اگر چه کوتاه آرام و آسوده خاطر می کند:
شراب تلخ می خواهم که مردم افکن بود زورش // که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
پایان بخش دوم

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:زمان,شراب,حافظ, سعدی,خیام,عقل,اندیشه,وقت,فرصت,می, معشوق, :: 19:14 :: توسط : آوا رضایی

نخستین آثار ادبی، هنگامی پدید آمد که آدمی سخن گفتن را برای بیان احساس و اندیشه در تخیل خود به کار برد و همین نخستین گفتارها بود که پایه و مایه ادبیات شفاهی شد، سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر انتقال یافت و نامش به صورت قصه بر صفحه روزگار باقی ماند و همچنان باقی است!
مردمان روزگاران کهن به یاری گفتار، به بیان ترس، اندوه، شادی و شگفتی خود می پرداختند و به هنگام رویارویی با پدیده های طبیعی چون رعد و برق، برف، باران و... از تخیل خود مایه می گرفتند، فکر می کردند، کم و زیاد می نمودند و علت هایی را برای آن می جستند، خدایانی را سبب آنها و خدایانی دیگر را سبب دگرگونی و تغییر و تحول آنها می دانستند.
همین امر باعث شد که انسان، این موجود عجیب، رفته رفته سبب واقعی بسیاری از پدیده ها را دریابد. ولی افسانه های خیالی را که، در خیال خود ساخته و پرداخته بود، در مواقع فراغت، با آب و تاب برای یکدیگر نقل می کردند اگر چه دور از باور و یا نزدیک به باور بود، ولی بسیاری شنیدنی و بعد از شنیدن، قابل باور می شد که امروزه هنوز به صورت قصه و یا ادبیات شفاهی همچنان باقی مانده است و به صورت یکی از کهن ترین مجموعه آثار ادبی از روزگاران قدیم تا امروز در سرزمین های مختلف و به زبان های گوناگون پدیده آمده است و امروزه یکی از مؤثرترین هنرها و با ارزش ترین وسیله برای رشد فکری مردم این سرزمین به ویژه کودکان به شمار می آید.
کودکان، مخاطب و شنونده و کهنسالان، رسالت گفتن قصه ها و افسانه هایی که از پیشینیان خود آموخته و به ارمغان آورده بودند و یا شبها به واسطه آن به خواب عمیقی فرو می رفته اند، به عهده داشتند و دارند و جالب اینکه بعد از بازگویی و تکرار قصه های گذشتگان، خود را تا حدی ازقید و بند دانسته های کهن آزاد می پنداشتند و شاید به همین خاطر است که قصه ها جاوید ماندند، نسل به نسل گفته شدند و سرانجام به صورت داستان بر صفحه روزگار باقی ماندند و با اینکه قدمت آن به سه هزار سال
پیش از میلاد مسیح می رسد بار رسالت گفتن همراه داشتند، زیبا بودند، اعجاب انگیز می نمودند و برای شنونده هر دوره ای شگفت آور بودند.
با این تفاسیر، هنر قصه گویی در هند پانزده قرن پیش از میلاد به عنوان اولین نهاد قصه به زبان سانسکریت آغاز شد و پس از قرن اول میلادی به زبانهای دیگر سرزمین، مانند: تامیل، بنگالی، پنجابی، آسامی و... گسترش پیدا کرد.
بیشترین محتوای قصه هندیها، معمولاً در نیایش خدایگان یا حماسه پهلوانان و یا سحر و جادو بود که معمولاً بیانگر عمیق ترین احساسهای انسانی نسبت به طبیعت بود و یا حکایت هایی در قالب زندگی حیوانات که به بیان پیامهای اخلاقی می پرداخت.
قصه و قصه گو در بیشتر نقاط جهان، جایگاه خاص خود را داشته و دارد. حتی در دورترین نقاط جهان مانند آفریقا، که صاحب یکی از غنی ترین گنجینه های ادبیات شفاهی جهان (قصه گویی) است. قصه گوهای آفریقایی وارث و نگهبان این گنجینه بوده اند. آنان قصه، افسانه، ضرب المثل و... را از نسلی به نسل دیگر منتقل نموده اند و بیشترین اهداف قصه گو، پیام آموزشی- اخلاقی آن بوده است.
از این رو قصه گوها آموزگاران قبیله به شمار می رفتند و مورد احترام قبیله بوده و همچنان هم هستند تا جایی که بیشترین ضرب المثل  های آفریقایی برخواسته از همین قصه هاست و از ارزش ویژه ای برخوردارند تا آنجا که مردم آفریقا قصه را هم پایه و هم سو با زمین و آب و دام خود می دانند.
در همین رابطه، ادبیات کهن و کلاسیک اروپای قبل از میلاد هم که شامل دوره قبل از قرون وسطی و قرون وسطی، رنسانس و پیدایش مکتبهاست برپایه ی ادبیات و زبان یونان باستان پدید آمد. پیشینه ادبیات یونان به نهصد سال قبل از میلاد
بازمی گردد.
در این دوران، داستانها و قصه های حماسی و غنایی، حکایت های حیوانات و نمایش نامه شکل گرفت و در همین روزگاران بود که افلاتون و ارستو در زمینه فلسفه و نقد ادبی نظریه هایی را ابراز نمودند که قرنها بر ادبیات اروپا تأثیر گذاشت. در همین دوران، در کشورهای دیگر اروپایی، ادبیات، محدود به افسانه های خدایان و کاملاً عامیانه بود.
بیشترین قصه ها را در اروپا خنیاگران می گفتند. اروپاییان کهن، قصه هایشان را به صورت آوازی دلنشین، سرگرم کننده و خیلی آرام آهنگین می گفتند، طوری که جذاب می نمود و به دل می نشست و یا برعکس، آواز های خنیاگران را به صورت قصه برای دیگران سینه به سینه نقل می کردند.
قصه  ها، زیباترین هنر در طول تاریخ و پیش از آن به شمار می آیند. در این راستا، اولین هنر انسان و هنرنمایی قصه گویی، در زمان هایی که هیچ وسیله آموزشی- هنری نبود هنر قصه گفتن بود که قصه گو از اندیشه تخیل خود مایه می گذاشت و کودکان را سرگرم می نمود و بزرگترها را به فکر مشغول می داشت که اکثراً بومیان، این رسالت را به عهده می گرفتند. مثلاً در آمریکا، ادبیات شفاهی به ویژه قصه را بومیان سرخپوست و اسکیموها پدید آوردند. قصه های این سرزمین، معمولاً مجموعه ای از افسانه ها درباره شکار، نبردهای قبیله ای، روابط خانوادگی و رسم و آیین ساحران قبیله بود که بیشترین درون مایه ادبیات بومی و قصه های بومیان آمریکا به شمار می آیند. اخیراً بعضی از نویسندگان بومی سنت ها و ادبیات شفاهی در قصه های بومی مردم خود را با استفاده از قالب های تازه ادبی، به صورت داستان در آورده اند و از این طریق مردم جهان به ویژه کودکان را به قصه گوها و زندگی و اندیشه آنان آشنا نموده اند و همچنین در آسیا، بیشتر قصه ها را به صورت لالایی، متل، قصه و افسانه های کهن برای کودکان گفته می شود و گفته می شده است!
با این تفاسیر، از کهن ترین زمانها یعنی از زمانی که بشر آغاز سخن نمود و توانست تجربه ها و احساسات، اندیشه ها و باورهای خود را به صورت ماجرا، قصه و... به کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان منتقل کند، امروزه هنوز مشخص نشده است، که این انبوه قصه ها، متلها، افسانه های کهن، حماسه ها، استوره ها و داستان ها را در آسیا، آمریکا، آفریقا و اروپا چه کسانی برای اولین بار خلق کرده اند.
ولی آنچه معلوم است اینکه قومی نیست که فرهنگ او از این گونه آثار خالی باشد و با وجود ماندگار شدن و جاوید ماندن قصه ها، مشخص می شود که بشر اولیه احساس و عواطف بشر امروزی را داشته است!
همچنان که می بینیم، یک رابطه فرهنگی- اجتماعی
و حسی- عاطفی، در بین تمام فرهنگها و یک همبستگی فرهنگی- عاطفی ویژه ای بین کودکان و نوجوانان سراسر جهان از طریق قصه و داستان به وجود آمده است و این خود قابل تحسین می باشد و از ارزش هنری قصه و داستان به ویژه قصه گو و داستان¬نویس به شمار می آید که تا به حال هیچ هنری، این چنین در سراسر جهان در این راستا هنرنمایی نکرده است!!
همان طور که اشاره شد، مثلاً در سرزمینهای آسیایی مردمان غارنشین، وقتی به دور هم جمع می شدند ماجراهایی را که به هنگام شکار پیش آمده بود، به صورت قصه بازگو می نمودند و یا در میان قبیله های آفریقایی قصه گوی دهکده افسانه های پندآموز درباره جانورانی مانند تمساح، پلنگ، فیل و غیره نقل می کرد و در میان قبیله های سرخپوست پیرمردی خردمند و باتجربه به کنار چادر می نشست و قصه هایی را در رابطه با گاومیش و روح بزرگ و... برای کودکان می گفت و یا هندیها معمولاً رازهای طبیعت و عجایب را به صورت قصه بازگو می کردند و در میان قبیله های کشاورز و دامپرور ایران موبد و یا بزرگ قبیله، درباره جهان آفرینش، نبرد همیشگی میان نیکی و بدی، باران، خشکسالی و چگونگی پیدایش آتش و... را به صورت قصه بازگو می نموده است!
معمولاً قصه ها و داستانها وقتی از یک فرهنگ به یک فرهنگ دیگر می روند و راه می یابند کاملاً با فرهنگ و آداب و رسوم آن مرز و بوم مغایرت دارند، با این حساب خواننده و یا کودک شنونده، خود به خود، خواسته و ناخواسته با یک مجموعه چیزهای تازه آشنا می شود و این مورد ایجاد شگفتی می نماید و برای کودک و نوجوان جالب است و او را به سوی قصه ها و داستانهای جهانی سوق می دهد. (ادبیات جهانی)
و اما در ایران: لالایی ها، متل ها و قصه های عامیانه ایرانی ریشه در تجربه های زندگی و اندیشه ها، شادیها و غمهای مردم روزگاران بسیار کهن دارد و سرآغاز ادبیات کودکان و نوجوانان سراسر جهان از جمله ایران بوده است!
قرار گرفتن سرزمین ایران، در مسیر آمد و شد قومهای گوناگون و پدید آمدن دینهای مختلف در شرق و غرب این سرزمین، سبب راه یافتن فرهنگها و تمدنهای غیرایرانی درتمدن و فرهنگ بومی این سرزمین شد و این فرهنگ غیرایرانی رفته رفته، رنگ و بوی فرهنگ و تمدن ایرانی به خود گرفت و از این طریق فرهنگ و تمدن بومی را غنی تر نمود و بر ادبیات شفاهی و کتبی، به خصوص ادبیات مکتوب ایرانی تأثیر به سزا گذاشت و قصه ها، داستانهای حماسی و حکایتهای بسیاری را در زمینه های گوناگون پدید آورد.
بخشی از این گونه آثار که درک و فهم آنها آسان تر بوده وارد ادبیات کودکان و نوجوانان ایران شد و پایه و مایه دیگری برای قصه و داستان و... به وجود آمد!
مثل داستانهای پرماجرایی مانند اسکندرنامه، قصه های مرزبان نامه، سمک عیار و ...!!
با این تفاسیر، قصه ها، داستانها: هنر انتقال فرهنگها، دست یافتن به رؤیاها، ایجاد واکنش های فرهنگی، سفر به دنیاهای جدید، انتقال فرهنگ و تجربه های کهن، رسیدن به کمال و معرفت الهی، و شنیدنی ترین سرگرمیها و وسیله ای برای رسیدن به آرامش ها....، و شناخت آداب و رسوم بشر کهن و عشق ورزیدن انسان امروز به آنها، همدردی با آنها و آرزوی بودن با آنها...! پس با این حساب، قصه و داستان ابزاری است برای ایجاد ارتباط، یک ارتباط فرهنگی- جهانی، بین مردمان کهن تا به امروز، از طریق زبان قصه گو و داستان نویس...! و ادبیات، نوعی ارتباط است که از زبان هنرمند قصه گو و داستان نویس شروع شده است!!
 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:نخستین,آثارادبی,فرهنگ,استوره,تجربه,اندیشه,حماسی,غنائی,قصه,, :: 17:22 :: توسط : آوا رضایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 85 صفحه بعد

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 177
بازدید ماه : 1223
بازدید کل : 187416
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 177
بازدید ماه : 1223
بازدید کل : 187416
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1